به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array

    6 همسرم رو دوست دارم ولی این روزا خیلی به خاستگار قبلیم فکر میکنم

    من 31 سالمه 3 ماهه عقد کردیم همسرم 32 ساله و بسیار متین و با شخصیت و بسیار مهربون و منطقی هستند. و هر دو اهل تهران -این ترم فوق لیسانسمو میگیرمو ولی ایشون فوق دیپلم هستن ولی به درس علاقه مندن و بهم گفتن اگه شرایط کاری و مالی اجازه بده خیلی دوست دارن ادامه بدن... من از لحاظ کاری هم از ایشون به مراتب بهترم .. ازدواج ما سنتی بود . مادر شوهرم خیلی دوستم داره و هر موقع منو میبینه حسابی تحویلم میگیره و همیشه بهم میگه آرزو داشته که عروسی مثل من داشته باشه و همیشه باهام با احترام زیاد برخورد میکنه. همسر خودمم هم همونطور که گفتم فرد با شعور و با معرفتیه هممیشه به هر بهانه ای واسم کادو میگیره به احساساتم خیلی توجه داره و تو هر موضوعی هوای منو داره.
    چیزی که این روزا یه جورایی حالمو بد میکنه مربوط میشه به 6 سال قبل. اون موقع من دانشجو بودم و از طریق اینترنت با یه پسری که اهل مشهد و یه سال ازم کوچیک بود و دانشجوی دکتری بود آشنا شدم. رابطه ما کاملا سالم و من فقط 2-3 بار از نزدیک ایشونو دیده بودم و بقیه تلفنی بود. ایشون کاملا مذهبی و خونوادش خیلی اسم و رسم دار بودن ( باباش یه مقام عالی دولتی داشتن). خودشم که ترمهای اخر بودن و سال بعدش قرار بود کارشو به صورت رسمی شروع کنه و ... . این که چقدر دوستش داشتم تنها به موقعیت خوب تحصیلی و شغلی و خانوادگی بستگی نداشت ( البته اینا هم خیلی واسم مهم بود چون به هر حال برای هر دختری اینا همش امتیازه ) در کل اینکه خیلی بجه مثبت بود با دین و ایمان بود و شخصیت خوب و مثبتی داشت برام خیلی اهمیت داشتاون موقع من لسیانسمو گرفته بودمو و دنبال کار بودم و لی هنوز شاغل نبودم. خانوادش دو بار اومد خاستگاری من. همه چی خوب داشت حتی من قبول کرده بودم که محل زندگی مون مشهد باشه و دیگه همه چی رو حل شده میدونستم. ولی همه چی سر مخالفت مادرش به هم خورد... سر یه موضوعات الکی که هیچ وفت برام قانع کننده نبود... ما میتونستیم با هم یه زوج خوشبخت باشیم ولی اون خانوم با خودخواهیش جند سال از زندگی منو تباه کرد... تموم اون چیزایی که ایده ال من بود رو داشت ولی .... هم من هم اون آقا پسر هم خانواده من و هم خونواده اون یه جورایی هم کدوم یه نقشی تو این اتفاقا داشتیم و همه اینا بهانه ای شده برای شروع محالفت های مادر این اقا و نتیجتا حرف خودشو به کرسی نشوند و یه روز اون آقا بعد از ماهها کشمکش و بحث با خانوادش زنگ زد و گفت منو حلال کن .. شاید قسمت هم نبودیم .. خانوادم اصلا راضی نشد من سعی مو کردم .. ولی نشد و حلالم کن و خداحافظ .. خدا میدونه که چه بلایی سرم اومد .. همه فامیل و اشنا فکر میککردن که این ازدواج سر میگیره ولی تو مراحل آخر همه چی تموم شد... خدا میدونه جقدر سختی کشیدم - غرورم شکست له شدم سرخرده شدم .. خیلی دوستش داشتم (2سال با هم بودیم و این اتفاقو نمیتونستم هضم کنم).. فراموشش نتونستم بگنم و داغون شدم ... میدونشتم دوستم داره ولی چون اون موقع یه کم کم سن و سال بود و فعلا کاری نداشت کم آورد و تنهام گذاشت...
    الان بعد اون مدت ها یه احساس بدی به سراغم اومده ... یعنی مواقعی هم که مجرد هم بودم همیشه افسوس اون روزا رو میخوردم که چطور پسری رو که عاشقانه دوستش داشتم و اونم منو دوست داشت و از هر لحاط ایدا ال ایدا ال بود رو چطور به خاطر مادرش از دست دادم ؟ همش افسوس میخورم کاش میجنگیدم و اینقدر مظلومانه باهاش خداحافظی نمیکردم ... باورتو نمیشه بعد 3-4 سال بعد اون جدایی تلخ و با اینکه هیچ گونه ارتباطی باهاش نداشتم حتی نمیدونشتم ازدواح کرده یا نه و ... باز هم امید داشتم برمیگرده.. یه امید واهی ( این منو بیشتر ازار میده ادم بسیار معتقدی بود و این دو سال بیشتر برای شناخت برای ازدواح با هم بودیم و وقتی فهمید خونوادش راضی نمیشن مودبانه خداحافظی کردو رفت و البته منو با یه دنیای پر از غصه رهام کرد ..)..
    این روزا خیلی یاد اون آقا میوفتم ... با این که میدونم مقایسه اصلا کار درستی نیست ولی همش همسرم رو با اون اقا مقایسه میکنمو میبینم اون اقا چقدر از همسرم شرایطش بهتر بود.. از طرفی همسرم هم آدم خیلی خوبیه و مظمئنم با این که تو زندگی مشکلات اقتصادی خواهیم داشت ولی میتون باهاش خوشبخت بشم. ولی اون آقا هیچ وقت از یادم و ذهنم بیرون نمیره.. خیلی جالبه حتی شاره تلفنشم هنوزم که هنوزم حفظ هستم نمیدونم چرا از ذهنم پاک نمیشه.. من ادم معتقدی هستم اصلا نمیخام با داشتم همسر خوب و لایقی مثل ایشون دوباره به اون خاطرات فکر کنم ؟ چیکار کنم از شر این خاطرات رها بشم ؟ چیکار کنم دیگه بهش فکر نکنم؟ کاش ازش بدم میومد .. کاش ادم ناحوری بود و به راحتی میتونستم فراموشش کنم ...

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    دعا می کنم خدا تنها اون قسمت از حافظه ات رو پاک کنه.

    فکر می کنی زندگی خوب یعنی زندگی با یک پسر ایده ال مثل پسری که دوستش داشتی؟ عزیزم می تونی یک چرخی توی این تالار بزنی و تنها تعداد تاپیکهایی که خانواده شوهر موجب شدند زندگیها تبدیل بشه به جهنم و در استانه جدایی رو بشماری.
    هر دو ادم خوبی نمی تونند لایق هم باشند. اون اقا پسر هم اگر تواناییش برای زندگی مشترک بیشتر از همسرت بود مطمئن باش که الان جای همسرت بود
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  3. 5 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 06 اردیبهشت 93), mehrdad_m (جمعه 29 فروردین 93), sara 65 (شنبه 06 اردیبهشت 93), فرهنگ 27 (شنبه 06 اردیبهشت 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    مرسی از پاسختون delju ی عزیز....همه اینارو میدونم و میدونم که اصلا نباید به خاطرات گذشته فکر کنم... دعا کنین برام تا ذهنم آسوده بشه.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    دوست محترم.به این چیزا فکر کنید مثلا این که اگه خدایی ناکرده با اون اقا ازدواج می کردید و هیچ وقت صاحب فرزندی نمی شدید !! و باید حسرت مادر بودن به دل شما می موند
    به این فکر کنید که اون اقا اگه یه مرد واقعی بود و اقتدار داشت اولش که میخواست یه رابطه با دختر نامحرم مردم شروع کنه یا شروع نمی کرد یا اون قدر مطمئن بود که تا اخرشپاش وای میسته و خونوادش رو راضی میکنه و اگه درصدی میدونست همچیین توانایی رو نداره نباید هیچ وقت دوسال با دختر مردم و احساسش بازی می کرد حتی ناخواسته قطعا خواسته که نبوده ولی یه مرد باید فکر می کرد

    یه پسری که دانشجوی دکترا بوده که بچه نیست میگید کم اورده شما خیلی از ایشون توی ذهنتون بت ساختید و برای همین الان این طوری هستش یه دانشجوی دکترا باید خییل فهمیده تر از اینا عمل کی کرد و کلا سعی کنید هی به نقاط ضعف ایشون فکر کنید و سریع فراموششون کنید

    و در عوضش به این فکر کنید که خدا چه همسر خوبی بهتون داده و مادر شوهر خوبی و انشالله در اینده فرزندان خوبی و. ..
    و اگه کلا خاطرات اون اقا رو فراموش کنید شاید هر چند سال یکبار هم اون اقا به ذهن شما نیاد..
    انشالله موفق باشید...

  6. 4 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 06 اردیبهشت 93), sanjab (جمعه 29 فروردین 93), خانوم شین (جمعه 29 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    خیلی ممنون از پاسختون (فدایی یار)
    دعا کنین دیگه سراغ روزای گذشته نرم
    راستش همسرم یه کم اعتماد به نفسش ضعیفه
    از کاری که الان داری ازش اصلا راضی نیست
    گاهی وقتها کم میاره -- میگه از خودم بدم میاد .. نمیدونم چه جوری باهاش حرف بزنم همدردی کنم که این حس های بد از بین بره .. ولی نمیشه .. اخرشم از حرفاش خسته میشمو خودمم ناامید میشم... همینم باعث میشه همش اینو با اون خاستتگار قبلی مقایسه کنمو و همش به خودم بگم چه موقعیتی رو از دست دارم ( یا گرفتشن ازم) خیلی حالم بد میشه خیلییییییییییییی

    - - - Updated - - -

    خیلی ممنون از پاسختون (فدایی یار)
    دعا کنین دیگه سراغ روزای گذشته نرم
    راستش همسرم یه کم اعتماد به نفسش ضعیفه
    از کاری که الان داری ازش اصلا راضی نیست
    گاهی وقتها کم میاره -- میگه از خودم بدم میاد .. نمیدونم چه جوری باهاش حرف بزنم همدردی کنم که این حس های بد از بین بره .. ولی نمیشه .. اخرشم از حرفاش خسته میشمو خودمم ناامید میشم... همینم باعث میشه همش اینو با اون خاستتگار قبلی مقایسه کنمو و همش به خودم بگم چه موقعیتی رو از دست دارم ( یا گرفتشن ازم) خیلی حالم بد میشه خیلییییییییییییی

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آبان 96 [ 13:33]
    تاریخ عضویت
    1392-5-22
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    4,107
    سطح
    40
    Points: 4,107, Level: 40
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    157

    تشکرشده 216 در 94 پست

    Rep Power
    26
    Array
    دوست عزیز اگر خواستگار قبلیتون خیلی شما رو میخواست و مصر بود مطمئن باشید میومد جلو و هیچ وقت پا پس نمی کشید پس حتما خودش هم خیلی مصمم نبوده شما هم کار دیگه ای از دستتون بر نمی اومد نمیتونستید که به زور اون رو نگهدارید ضمنا اگر با وجود نارضایتی خانوادش ازدواج می کردید هیچ وقت خوشبخت نمی شدید . پس قدر همسر مهربانتون رو بدونید و مطمئن باشید مشکلات زندگی رو با عشق و امید به آینده میشه یکی یکی پشت سر گذاشت اینجوری که از صفر شروع کنید زندگیتون هم مستحکم تر و پابرجا تر خواهد بود .

  9. کاربر روبرو از پست مفید Aras تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام
    راستش نوشته هاتون منو ترسونده! منم مدتی میشه که اتفاقای مشابهی رو گذروندم و از کسی که باهاش قصد ازدواج داشتم به خاطر مخالفت های مادرش جدا شدم. چیزایی که گفتین خیلی شبیه من بوده و کاملا درکتون میکنم ولی همیشه فکر میکردم اگه شخص جدیدی توی زندگیم بیاد اون طرف از ذهنم پاک میشه و دیگه بهش فکر نمیکنم. هرچند همین دیشب خوابشو دیدمو هنوز احساسات ضد و نقیضی راجع بهش دارم! گاهی شدیدا ناراحتم گاهی شدیدا عصبانیییییی و ازشون کینه دارم و گاهی هم خدا روشکر میکنم و میگم همش قسمت بوده! اما حتی یک درصد هم فکر نمیکردم ذهنم بعد ازدواجم بخواد هنوز درگیرش باشه! این چند وقت تاپیکای مشابهی رو میبینم و واقعا دارم نگران میشم!

  11. کاربر روبرو از پست مفید sara 65 تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام ه
    مین که فکر کنید اگر اون آقا واقعا شما رو میخواست تلاش میکرد کافیه که راحت بتونید فراموشش کنید.
    ا- اینکه اگر بدون اجازه خانوادش کاری نمی کرد چرا همون اول با اجازه اونها با شما آشنا نشد 2- اینکه اگر مرحله اول خودش خواسته و پسندیده و نیازی به اجازه نمی دیده پس چرا بعدش نتونسته راضیشون کنه و به همین راحتی گفته خداحافظ
    حتی احتمالش هست تو همون موقع از شخص دیگه ای خوشش اومده و مادرش رو بهونه کرده و هزار و یک اتفاق دیگه که احتمالش هست
    خدا رو شکر که همسرتون انسان خوبی هست و خانواده خوبی داره . قدر زندگیتو بدون و خدا رو شکرر کن

    - - - Updated - - -

    سلام ه
    مین که فکر کنید اگر اون آقا واقعا شما رو میخواست تلاش میکرد کافیه که راحت بتونید فراموشش کنید.
    ا- اینکه اگر بدون اجازه خانوادش کاری نمی کرد چرا همون اول با اجازه اونها با شما آشنا نشد 2- اینکه اگر مرحله اول خودش خواسته و پسندیده و نیازی به اجازه نمی دیده پس چرا بعدش نتونسته راضیشون کنه و به همین راحتی گفته خداحافظ
    حتی احتمالش هست تو همون موقع از شخص دیگه ای خوشش اومده و مادرش رو بهونه کرده و هزار و یک اتفاق دیگه که احتمالش هست
    خدا رو شکر که همسرتون انسان خوبی هست و خانواده خوبی داره . قدر زندگیتو بدون و خدا رو شکرر کن

    - - - Updated - - -

    سلام ه
    مین که فکر کنید اگر اون آقا واقعا شما رو میخواست تلاش میکرد کافیه که راحت بتونید فراموشش کنید.
    ا- اینکه اگر بدون اجازه خانوادش کاری نمی کرد چرا همون اول با اجازه اونها با شما آشنا نشد 2- اینکه اگر مرحله اول خودش خواسته و پسندیده و نیازی به اجازه نمی دیده پس چرا بعدش نتونسته راضیشون کنه و به همین راحتی گفته خداحافظ
    حتی احتمالش هست تو همون موقع از شخص دیگه ای خوشش اومده و مادرش رو بهونه کرده و هزار و یک اتفاق دیگه که احتمالش هست
    خدا رو شکر که همسرتون انسان خوبی هست و خانواده خوبی داره . قدر زندگیتو بدون و خدا رو شکرر کن

    - - - Updated - - -

    سلام ه
    مین که فکر کنید اگر اون آقا واقعا شما رو میخواست تلاش میکرد کافیه که راحت بتونید فراموشش کنید.
    ا- اینکه اگر بدون اجازه خانوادش کاری نمی کرد چرا همون اول با اجازه اونها با شما آشنا نشد 2- اینکه اگر مرحله اول خودش خواسته و پسندیده و نیازی به اجازه نمی دیده پس چرا بعدش نتونسته راضیشون کنه و به همین راحتی گفته خداحافظ
    حتی احتمالش هست تو همون موقع از شخص دیگه ای خوشش اومده و مادرش رو بهونه کرده و هزار و یک اتفاق دیگه که احتمالش هست
    خدا رو شکر که همسرتون انسان خوبی هست و خانواده خوبی داره . قدر زندگیتو بدون و خدا رو شکرر کن

  13. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (شنبه 06 اردیبهشت 93)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    Sara ی عزیز اصلا نمیخام کسی رو نگران کنم به هر حال روحیه همه آدما باهم فرق داره همچنین شرایطشون ...
    هر روز میگم دیگه اصلا بهش فکر نمیکنم ولی باز نمیشه
    اصلا ادم زیاده خواهی نیستم ولی همش دارم میگم الان اگه با اون بودم الان این همه مشکل اقتصادی نداشتم. . اون اعتماد به نفسش بیشتر بود .. اون بهتر حرف میزد .. اون .. اون .. اون... دیگه خودمم کلافه شدم.

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 آبان 95 [ 19:37]
    تاریخ عضویت
    1393-1-03
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,112
    سطح
    27
    Points: 2,112, Level: 27
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 174 در 61 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مادر شوهرم خیلی دوستم داره و هر موقع منو میبینه حسابی تحویلم میگیره و همیشه بهم میگه آرزو داشته که عروسی مثل من داشته باشه و همیشه باهام با احترام زیاد برخورد میکنه. همسر خودمم هم همونطور که گفتم فرد با شعور و با معرفتیه هممیشه به هر بهانه ای واسم کادو میگیره به احساساتم خیلی توجه داره و تو هر موضوعی هوای منو داره.
    شاید ناراحت بشید اما حقیقت تلخ اینکه به قول معروف خوشی زده زیر دلت داری دستی دستی زندگی خودت رو نابود میکنی

    خواستم بگم برو زوج های جوون رو ببین چه مشکلات وحشتناکی دارن اما دیدم نمونه های بیشماریش تو همین سایت هست یکم مطالعه کنید بلکه رستگار شوید

    توهمات رو بیخیال بشید زندگی واقعی با توهمات فرق داره

    شما باید الان راهنماء جوانهایی مثل من باشید اما فکر کنم ذمانح عوض شده

    بجای فکرهای ابکی دنبال اعتماد به نفس همسرتان و بهتر کردن وضعیت مالیتان باشید

    بفکر این باشید که چطور با همسرتان حرف بزنید ارتباط برقرار کنید

    نقل قول : خیلی از دخترها حسرت یک لحظه فقط یک لحظه شما رو میخورند متاسفانه شما قدر این لحظات رو نمیدونید مگر اینکه ان را از دست بدهید
    ویرایش توسط ذمانح : دوشنبه 08 اردیبهشت 93 در ساعت 12:01


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آموزش استفاده از تالار
    توسط طاهره در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 132
    آخرين نوشته: جمعه 10 مرداد 99, 23:50
  2. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  3. اطلاع رسانی و آموزش های استفاده از تالار همدردی جدید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 04 اسفند 91, 13:40
  4. آموزش تصویری استفاده از تالار همدردی ( Hamdardi Tour )
    توسط راهنمای همدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 87, 00:05
  5. مشكل آموزش درست گرفتن مداد به نوآموزان پيش دبستاني
    توسط SEPEHR82 در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 مهر 87, 12:48

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.