سلام
من يه توضيح كلى ميدم دوستان
من از ١٩سالگى با خانواده محاجرت كرديم امريكا و در اونجا من در كناره درسم مدلينگ انجام ميدادم و خوب عكس هاى زيادى تو مجلات مختلف دارم اما هممه لباس هاى مجلسى يا اسپرت هستن وبس و وقتى با همسرم اشنا شدم گفت ديگه انجام ندم و از اون به بعد ديگه فقط در زمينه درسيم كار كردم
حالا تو اين ٤سال ازدواج من پدر شوهرم با دخالتاش زندگيمو خراب كرده
توى هر مهمونى اينقدر سر شوهرم ميخونه كه شوهرم يت به زور وسط مهمونى مجبورم ميكنه بريم يا بعدش يه دعوا حسابى تو خونه راه ميندازه
كارى كرده كه من ميگم اقا من مهمونى نميام ديگه ولى باز به زور منو ميبره
هر روز به يه بهونه مارو ميكشونه خونش اگه من نرم شبش خونمونه
حالا به شوهرم گفته چرا ميزارى زنت بره سركار بسه هرچى تو جامعه بوده مگه مشكل مالى دارى چى كم دارى؟بگو من بهت بدم حالا شوهرم گفته يا تا اخر هفته استعفا ميدى يا كارى ميكنم روت نشه بري سركار
تورو خدا يه راهنماىى بكنين من چه جورى اين موجود مزاحمو از زندگيم بيرون كنم
شوهرم عاشقمه منم دوستش دارم نميخوام جدا شم اما بريدم
واينم بگم چنان جلو خانواد ام با من خوبه و قربون صدقم ميره كه پدرم باورش نميشه تمامه دعوا هاى ما زير سر اونه ببخشيد طولانى شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)