به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 39
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 اردیبهشت 93 [ 23:42]
    تاریخ عضویت
    1393-1-21
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تو دوراهیم جدا شم یا به امید مثل قبل خوب شدنش بمونم؟

    سلام
    5سال پیش دانشگاهی قبول شدم که همه زندگیمو زیرو رو کرد و باعث شد الان اینجا باشم.
    بخاطر اینکه نسبت به خوندنم رتبه ام فاجعه بود و روحیه هم دانشگاهیام با من خیلی متفاوت بود و به یه سری صحبتا خیلی آزارم دادن
    اون روزا خیلی احساس تنهایی میکردم اونوقتا یکی از پسرای هم کلاسیم که متقابلا احترام زیادی واسه هم قایل بودیم شماره امو گرفت گه واسه کارای یه انجمن که هردو بودیم من قبل اون شمارمو به هیچ کس نمیدادم از پسرا میترسیدم و اون روزا به شدت مخالف با دوستی با پسر و ازدواج اینطور بودم
    اما امیر خیلی با شخصیت بود و فکر میکردم هدفش قطعا همون انجمنه و نه چیز دیگه و یکی از هم کلاسیام که اسمش زهرا بود میگفت که فهمیده امیر بهش علاقه داره واسه همین من شماره رو دادم و باز هم محض احتیاط اول شماره مامانمو دادم و اما چون کارا فوری بود ب اکراه شماره خودمو ...
    اسمسمون اما از انجمن فراتر رف و مغزم پیغام داد اولش تکلیفمو بش بگم ، گفتم –شما مث برادرمی- اونم تایید کرد و چون میدونستم زهرا هست پذیرفتم ..

    چندماه بعد اسفند بود من رفتم کربلا و اون گف پدرش ناراحتی قلبی شدید داره واسش دعا کنم و من اونجا همش تو فکرش بودم تازه فهمیده بودم چرا دانشگاه نمیادو چرا اینطور داغونه و غمگین ..رفتم حرم کفتم من حس میکنم که ماجرا زهرا درکار نی و امیر داره به من نزدیک میشه و من نمیدونم ترحمه یا عشق اما بدم نمیاد ازش
    شبش دانشجوای دیگه که باهم همسفر بودیم یواشکی زنگ میزدن به دوست پسراشون ...نمیدونم یهو چم شد منم زنگ زدم و اون هیجان زده گف چقدر تو کلاسا جام خالیه و با یه دنیا مهربونی باهام حرف زد وقتی قطع کردم از وسوسه شدم ترسیدم من اهل اینکارا نبودم هیجان مخفی کاری و عشق و... اومد سراغم

    وقتی برگشتم عید بود یهو بخودم اومدم بهش اسمس دادم ما خیلی مهمون داریم من دیگه نمیتونم اسمس بدم و اسمس بخونم دیگه اسمس نده ..چند روز که گذشت و مهمونا رفتن گوشیم بدجور چشمک میزد و بهش اسمس دادم اونم منتظرم بود جوابمو داد تا اینکه یه شب بهش گفتم زهرا رو میخای ...گف نه حتی 1ثانیه من اگه بخوام ازدواج کنم یه نفر و ون تویی..دلم لرزید از اون لرزیدنای دختر نوجونا که 18 سالگی سراغ من اومده بود بعد عید خیلی حمایتم میکرد خودش میون هم کلاسیا بخاطر ادب و رفتارش خیلی طرفدار داشت و با بچه ها که علاقه اش به من فهمیدن ..منو مثل ملکه ها میدونستن
    یه بار خیلی داغون بود کلاس نیومد بود و یکاری کرد من بفهمم بهم گف کجا و رفتم پیشش یه دلیلیو واسم گف که نمیدونم راست بود یا بهونه من دختر شادی بودم اون روزا و فضا رو عوض کردم و ....
    اما چند روز بعد یهو به خودم اومدم منو امیر مال دو قوم مختلف بودیم دوتا فرهنگ متفاوت و امیر یه دانشجو همسن نه کاری نه پولی ازدواج باهاش دسه کم تا 3-4سال دیگه ممکن نبود ... بهش اسمس دادم بیا تموم کنیم گف نه چرا و ازم خواست همو ببینیم رفتیم بیرون و اون باز منو محبت بارون کرد و اینبار اروم دستمو گرفت گف بی من نمیتونه ازم خواست ترکش نکنم و منم پذیرفتم
    اما نمیتونستم حتی حس میکردم دوسشم ندارم نه حتی قیافه و ظاهر .. فقط بخاطر حمایتاش بهش نزدیک شدم مصمم شدم باش قرار گذاشتمو سفت و محکم بهش گفتم نه و رهاش کردم و اومدم شهر خودمون بهم زنگ زد با گریه گف نمیتونه قسمم داد و کلی حرف اما من دیگه به خودم اومده بودم دوس صمیمیش حامد بهم اسمس داد گف خیلی دوست داره باش اینکارو نکن من مثل برادرتم امیر ماهه نکن اینکارو گفتم اگه میخای در حق اون دوستی کنیو واسه من برادری کمکش کن فراموشم کنه
    بعد اون کلاساشو نمیومد حامد گف میخاد نیاد دانشگا تو رو نبینه و درسش پای توه دختر ساده و زود باوری بودم اون روزا عذاب وجدان زد به سرم بهش اسمس دادم بیا کلاس ببینمت اونم اومد اما من دیگه واقعا منصرف شده بودم و فهمیده بودم
    بعد از اون خیلی کارا کردم منصرف شه بهش گفتم ام اس دارم یه پسر سیریش تو فامیل داشتیم که به همه دخترا فامیل از 2ساله تا 90 سال زنگ میزد اما شماره منو نداشت اون روزا از قضا شماره منو گیر اورده بود و من برا اینکه امیرو منصرف کنم بهش گفتم او پسره دوسم داره امیر زنگ زد طرفو حسابی فحش داد که چرا زنگ میزنی
    یه شب بهش گفتم همه میگن تو خیلی سری من لیاقتتو ندارم ...یه بار گفتم زهرا میخوادت برو با اون منم مثل خواهرت میمونم
    بهش از خواستگارام میگفتم که همه واقعا از نظر مالی و مدرکی از اون بالاتر بودن اما اون محکم وایساده بود نتیجه کارام زنگای حامد بود که رفته نیومده زده به کوه ..تصادف کرده ...امپول فوری داره نمیزنه..کلاس نمیخاد بیاد ...غذا نمیخوره و هر بار من سر دلرحمی اخمقانه کوتاه اومدم اما دوس داشتنی نبود

    هر مناسبتی واسم یه چی میخرید روز زن ،روز دختز ،هفته ازدواج ،روز دانشجو، تولد ،همینجوری ، بی بهانه، چون دوست دارم و ..... تابستون میومد شهر دانشگاه که به من 45دقیقه بود اما واسه اون 3ساعت بود تا منو ببینه ..
    به لطف امیر معدلم پیشرفت زیادی کرد یادمه نزدیک عید یه پروژه مهم داشتیم همه که باید1عید پروژه رو ایمیل میکردیم هم گروهمم رفت ماه عسل گف توروخدا خودت یکاریش کن من تو همه محاسبه ها مونده بودم همه گروه 3 نفره کار میکردن امیرم کاراشو همگروهشون انجام داده بودو خودش رفته بود شمال سفر زنگ زدم کلی گریه کردم شبش راه افناد و فرداش رسید به منو پروژه رو بم داد تموم شبو رانندگی کرده بود حالش جالب نبود من خوشحال واسه پروژه اومدم خونه قرار بود بره شهر خودشون که 3ساعت راه بود اما 5 ساعت بعدشم پیداش نبود زنگ زدمو فهمیدم تصادف کرده و حالش بده با اون وضع پدرش که دیگه دکترا قطع امید کرده بودن اما از محبتش به من حتی 1سر سوزن کم نشد حتی نگف من واسه تو داغونم ...
    اعتماد به نفسم روحیه ام محشر شده بود پیش خودم دیووانه چی بالاتر این همه دوست داشتن اینقد محبت میکرد که مامانمم دیگه متعجب کرده بود بهش دل دادم و گفتم یا امیر یا مرگ....

    سال 4م من خواستم بخونم واسه ارشد خودش کلی واحد داشتو به کنکور نمیرسید اما من طوری حمایت کرد که من یه دانشگاه مطرح تهران قبول شدم ... چدر هدیه چقدر تشویق من ترم اول تهران شاگرد اول شدم
    اما کم کم رفتاراش عوض شده بود تعصبی شده بود دائم به سر و وضعم گیر میداد قهر میکرد و آشتی نمی کرد میکفت چرا منو تنها گذاشتی چرا تهران زدی پس بذار بیام خواستگاریت خودش سال 5مم درس داشت نه کاری داشت نه مدرکی میدونستم بابام اینطور قبول نمیکنه میگفتم نه نمیشه بازم یه دعوای دیگه و من باز اسمس میدادم ...پیش خودم میگفتم حق داره خسته است 4سال داره یه سر محبت خرجم میکنه تا عروسی یکی از فامیلامون بود گف حق نداری بری رفتم پیش مشاور گف اگه شوهرتم بود حق نداشت بت بگه نرو و کلی حرف دیگه منم اومدم گفتم من میرم اگه میخای جدا شیمو خطتو عوض کن گف شماره خط مامانمو که داری کاری داشتی به اون یه اسمس بده ..3هفته شد پیداش نبود سابقه نداشت عروسیو نرفتم دل و دماغ نداشتم فکرم هزار راه رف یعنی کجاست خودمو راضی کردمو به خط مامانش اسمس دادم سرد جواب داد خوبم دیگه مزاحم نشید قلبم ایستاد پرسیدم بابات خوبه گف بله همه خوبن من فکرامو کردم دیگه همه چی تموم ...دیوونه شدم صبحش کلاسو درسو رها کردم با اولین اتوبوس رفتم شهرش گفتم بیا همو ببینیم اومد گف ما به هم نمیخوریم من دیگه نمیخوام تورو ..تو رو خدا برو منو با اولین اتوبوس برگردوند ..گرسنه و تشنه باید باز 7ساعت تو راه میشستم از پنجره اتوبوس نگاهش کردم بغض داشت و دنبال اتوبوس چند قدم اومد زنگ زدم بهش گفتم تورو خدا با خودتو من اینطور نکن گفت نه من خوبم توام فراموشم کن ..جامون عوض شده بود برعکس اون 3 سال که من میگفتم نه حالا اون میگفت نه و من اصرار میکردم با این تفاوت که اون دلش به حالم نمیسوخت
    مثل دیوونه ها گریه میکردم غذا نمیخوردم حرف نمیردم از استرس فکم قفل میکرد مامانم حالمو طاقت نیورد زنگ زد بهشو بیچاره از حال من پشت تلفن گریه اش گرفت گف دخترم داره میمیره برگرد ..گف اگه برگردم باید درسشو ول کنه سرکارم نره حجاب کامل و...مامان گف نه اما ناله من بلند شد اونم گف با اون شرطا میاد خوسگاریم ...تا روزی که اومد خواسگاری 100بار دیگه زنگ زد نمیخوامت من یکی دیگه رو میخام اما من کر شده بودم اینقدر 3سال بهم عشق داد بوده که نمیشمیدم
    روز قبل خواسگاری رفتیم بیرون گف ببین من الکی گفتم اره کسیو نمیخام اما من نمیخام ازدواج کنم میخام تنها باشم ..گفتم بذار عذابش ندم میرمو میمیرم اما بذار بره بغضمو قورت دادم گفتم باسه نیاین خواستم برگردم دستمو گرفت گف چکار کنم دوست دارم منم بی تو نمیتونماما سر شرطم هستیم فردا میایم
    شب خواستگاری بم گف باشه برو درستو بخون کارم برو اما حجابتو بهتر کن اینقد ذوق کردم فوری کفتم باشه هر چی بابام گف نه این کار نداره مدرک نداره داد و بیداد کردم یا این یا مرگ تا بابامم کوتاه اومد اما از فردای بله برون اختلافا شروع شد سر خرید سر حجاب نذاشت واسه عقدم آرایش کنم و...
    با این همه من کنارش موندم تا یه کار خوب پیدا کرد 6ماه با بیکاریش ساختم و بهش روحیه دادم با هزار تو راه کاری کردم که بره ارشد بخونه همیشه کنارش بودم اما اون نمیبینه باباش که بستری شد همش میرفتم پیشش اینقدر که پرستارا فک کرده بودن من دخترشم که اینطور میام بالا سرش ..پدرش که فوت کرد پا به پاش کار کردم که مراسم خوب شه واسه خونواده اش همه کار کردم پیششون موندم 40روز که گذشت 2هفته گشتم بهترین و گرون ترینا رو خریدم که مشکیاشونا در بیارن اما اون قهر بود و حتی نیومد به احترام بابا مامانم خونشون اینقد نیومد که ما برگشتیم خونمون

    سخت گیریاش بدبینیاش دیگه قابل تحمل نی اما راه برگشت ندارم بدتر از همه اینه که گاهی مهربون میشه درست مثل همون موقعه ها انقدر عاشق انقدر خوب که باورش سخته و گاهی ترسناک میشه...با بدبختی درسمو ادامه دادم اما سرکار نمیرم وقتایی که خوبه میگه برو سرکار من میخام زنم تو جامعه باشه اما موقعیتش که پیش میاد یجوری نمیذاره و تعصباتش سر حجاب و صحبت کردن با پسرم بدتر شده که بهتر نشده..
    من واسه ازدواج باهاش همه پلای پشتمو خراب کردم و بخاطر سبک خونوادمون راه برگشت ندارم... الان 1سال شد عقدیم میگه عروسی نمیگره و من تو دلم اتیش میشه بعد گاهی که خوبه میگه میگیرم واست
    دیگه از این نوساناش خسته شدم گاهی فقط محبت و قربون صدقه میگه و گاهی فقط فحش و زدن

    امروز 14 روزه که نه اومده پیشم نه رفتم ازش خسته ام از بدبینیاش از ندیدین محبتام فقط بدیامو می بینه حتی ساده ترین حرفامو رو منظور برمیداره و دعوا را میندازه همش منتظره انگار علیه اش توطئه کنم از خودخواهیاش از زورگوییاش بریدم از این که نمیدونم امروز که چشمامو باز میکنم چی منتظرمه ارتباطمو با همه قطع کرده یه دلیلی واسه بدش اومدن از فامیلام پیدا کرده و و حتی گاهی بی دلیل میگه من خوشم نمیاد نمیام خونشون تنها شدم خسته ام اما میدونم که باید زندگی کنم
    شما بگین چکار کنم؟ چطور با هاش زندگی کنم؟ این روزا دارم به یه چیزای احمقانه مثل خودکشی فکر می کنم خونواده ام که تک دخترشونا زار میبینن دارن کنارم آب میشم کمکم کنید
    شما بگین برای کسی که تو این جهنمه و راه طلاق نداره چاره چیه؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید khalvat تشکرکرده است .

    هم آوا (جمعه 22 فروردین 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 آبان 99 [ 01:26]
    تاریخ عضویت
    1390-12-28
    نوشته ها
    490
    امتیاز
    10,908
    سطح
    69
    Points: 10,908, Level: 69
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 342
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,477

    تشکرشده 1,571 در 419 پست

    Rep Power
    66
    Array
    دوست عزیز

    1- عنوان مناسبی که گویای مشکلت باشه انتخاب کن و این عنوان رو تغییر بده چون طبق قانون اینجا اگه عنوان مبهم باشه کسی نباید پاسخی بده

    2- مطالب اضافی رو از این نوشته حذف کن و سعی کن کوتاهترش کنی!! البته این دیگه اشکالی نداره ولی باور کن نصف بیشتر اعضا شاید حوصلشون نشه متنی به این طولانی رو بخونن!!

  4. 5 کاربر از پست مفید mehrdad_m تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (شنبه 23 فروردین 93), Esssssi (جمعه 22 فروردین 93), khaleghezey (جمعه 22 فروردین 93), فرهنگ 27 (جمعه 22 فروردین 93), هم آوا (جمعه 22 فروردین 93)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1393-1-05
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    317

    تشکرشده 1,458 در 274 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    69
    Array
    سلام
    مشخصه همسر شما شما رو خیلی دوست داشته و داره هنوز،منتهی روی مسائلی که غیرت یک مرد رو تحریک میکنه مراقب باشید. ارایش ، حجاب ، صحبت با نامحرم و مسائلی از این دست. با سیاست رابطتون رو مدیریت کنید و همچنین در زمینه اشتغالش حمایتش کنید. ورق به نفع شما و در حقیقت جفتتون برمگیرده.

  6. 4 کاربر از پست مفید محمد 93 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 22 فروردین 93), واحد (شنبه 23 فروردین 93), هم آوا (جمعه 22 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 22 فروردین 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 اردیبهشت 93 [ 23:42]
    تاریخ عضویت
    1393-1-21
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    چطور میتونم موضوعو عوض کنم؟
    اما خلاصه رو بیشتر این نمیتونم کاش بخونن و کمکم کنن

    - - - Updated - - -


    نقل قول نوشته اصلی توسط محمد 93 نمایش پست ها
    سلام
    مشخصه همسر شما شما رو خیلی دوست داشته و داره هنوز،منتهی روی مسائلی که غیرت یک مرد رو تحریک میکنه مراقب باشید. ارایش ، حجاب ، صحبت با نامحرم و مسائلی از این دست. با سیاست رابطتون رو مدیریت کنید و همچنین در زمینه اشتغالش حمایتش کنید. ورق به نفع شما و در حقیقت جفتتون برمگیرده.
    سلام
    من همه اینها رو رعایت کردم اما اون مدام بهونه میگیره به هر چیزی به هرکسی ...میگه دوست دارم اذیتت کنم لذت میبرم گریه می کنی...دیونه شده نه؟ دیگه امیدی به این زندگی هس؟

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 بهمن 99 [ 21:18]
    تاریخ عضویت
    1392-12-19
    نوشته ها
    453
    امتیاز
    13,898
    سطح
    76
    Points: 13,898, Level: 76
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 152
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,320

    تشکرشده 1,329 در 398 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    چطور میتونم موضوعو عوض کنم؟
    سلام
    از طریق مثلثی که پایین پست ها قرار داره. کنار تشکر.


    «آرامش» وقتی به سراغت می آید که «تلاش» کرده باشی.

    « من در رقابت با هیچ کس جز خودم نیستم، هدفم مغلوب نمودن اخرین کاری است که انجام داده ام. »

    « مهم انجام وظیفه است، نه نتیجه »

    http://www.hamdardi.net/imgup/5471954c9081a134ec.jpg


  9. 2 کاربر از پست مفید salehe92 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 22 فروردین 93), هم آوا (جمعه 22 فروردین 93)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 94 [ 01:16]
    تاریخ عضویت
    1392-7-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,623
    سطح
    31
    Points: 2,623, Level: 31
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 271 در 111 پست

    Rep Power
    29
    Array
    متاسفانه وقتی که دختر خانم ها یا از روی سادگی یا از روی کمبود محبت یا از روی تنهایی یا از روی نیاز مالی یا از روی مُد! با پسرها دوست میشن، اولین کسی که توی این رابطه ها ضربه میخوره خودشون هستند. یکی از دلایلش هم وابسته شدن به صورت ناخودآگاه به پسر هست (البته پسر هم وابسته میشه ولی خیلی کمتر و اکثرا هم میتونن سریعا مورد رو جایگزین کنن!!). وقتی که باهاش رابطه دوستانه برقرار میکنی به علت هیجاناتی که برای پسر هست (جنسی و عاطفی) مسلما محبتش گل میکنه! و از طرفی اگه محبت نکنه دختر رو از دست میده، پس مجبوره محبت کنه!! ولی زمانی که پای تعهد و ازدواج و مسئولیت جلو میاد اون موقع هست که دوهزاری پسره میفته که دیگه چرا باید با یه دختری که هیجاناتش رو باهاش خالی کرده و اون دختر دیگه براش تکراری شده ادامه بده (به جرات بهت میگم بیش از 90 درصد پسرها در رابطه های دوستی در ایران عاشق واقعی دختر نیستند و رفتارشون فقط واکنش های احساسی و جنسی است).

    در مورد رابطه شما هم الان شما برای این آقا پسر به دلیل اینکه مدت زیادی باهاش دوست بودی دیگه شاید یکنواخت شده باشی و نمیتونی هیجان (جنسی و عاطفی) براش ایجاد کنی و مثلا اگه دختری بود که تا حالا پسره باهاش نبوده میتونست این هیجان رو براش ایجاد کنه (به خاطر همین اکثر آغ پسرها با دخترهایی که باهاشون دوست بودن ازدواج نمیکنن)، پس اون الان هیجانش رو چجوری میخواد از تو بدست بیاره؟! با اذیت کردنت!! بهت پیشنهاد میکنم که اولا به هیچ وجه فعلا بچه دار نشی. با مشاور متخصص هم مشورت کن، و اگه با کمک مشاور به این نتیجه رسیدی که ادامه دادن این رابطه عاقلانه و امکان پذیر نیست می تونی از راه های قانونی برای جدایی اقدام کنی.
    ویرایش توسط Aminn : جمعه 22 فروردین 93 در ساعت 12:26

  11. 3 کاربر از پست مفید Aminn تشکرکرده اند .

    Esssssi (جمعه 22 فروردین 93), هم آوا (جمعه 22 فروردین 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 27 فروردین 93)

  12. #7
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    سلام

    به تالار همدردی خوش آمدی

    و از اینکه به ما اعتماد کردید ممنونیم




    لطفاً آرام باشید و صبور ، این اولین گام هست






  13. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Esssssi (جمعه 22 فروردین 93), khaleghezey (جمعه 22 فروردین 93), هم آوا (جمعه 22 فروردین 93)

  14. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بانو خلوت گرامی

    اولین گام و مهمترین کار یکه می توانید انجام بدید حفظ آرامشه ذهن شما خیلی شلوغه اینجوری اگه بخواد باشه بهترنی روانشناس دنیا هم بیاد نمی تواند کاری برای شما انجام بدهد بانو.

    واقعا وقتی مشکلات بانوانی همچون شما را می خوانم تازه اونوقت متوجه نوشته های مدیر همدردی میشم

    ما قصدا و عمدا چنین روابط عاشقانه ای رو تخریب می کنیم!!!!

    واقعا درود بر مدیر همدردی و فرشته مهربان

    ایشون خودش قبل خواستگاری داره میگه هنوز براش زوده دوست داره مجرد بمونه ولی شما بخاطر وابستگی احساسی خیلی چیزارو ندیدی و نخواستی ببینی فکر کردی زندگی مشتریک فقط اینه عروسی بگیری و بقیش حله.همان اشتباهی که خیلی از دخترای دیگه هم میکنن.

    اینو نوشتم برای بقیه دخترا که درس عبرت بشه و وارد این بازی های احساسی نشن تا برای رسیدن به همدیگه مجبور نباشن قید خیلی چیزا را بزنن و خیلی موارد دیگه را هم نبینن.

    بهترین روش ازدواج = روش سنتی
    خواستگاری
    آشنایی با خصوصیات رفتاری و شخصیتی فرد و خانوادش
    عقد و نامزدی = آشنایی بیشتر زیر نظر خانواده ها بصورت عقلانی

    برای شما فعلا بهتره آرامش خودتان را حفظ کنید.یکم بخودت استراحت بده یه نفس بکش نوشته هات خیلی شلوغ پلوغه و زیادی خیلی از مطالبش اصلا لازم نبود بنویسی.


    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : چهارشنبه 27 فروردین 93 در ساعت 08:17

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 اردیبهشت 93 [ 23:42]
    تاریخ عضویت
    1393-1-21
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تو دوراهیم جدا شم یا به امید مثل قبل خوب شدنش بمونم؟

    سلام
    5سال پیش دانشگاهی قبول شدم که همه زندگیمو زیرو رو کرد و باعث شد الان اینجا باشم.
    بخاطر اینکه نسبت به خوندنم رتبه ام فاجعه بود و روحیه هم دانشگاهیام با من خیلی متفاوت بود و به یه سری صحبتا خیلی آزارم دادن
    اون روزا خیلی احساس تنهایی میکردم اونوقتا یکی از پسرای هم کلاسیم که متقابلا احترام زیادی واسه هم قایل بودیم شماره امو گرفت گه واسه کارای یه انجمن که هردو بودیم من قبل اون شمارمو به هیچ کس نمیدادم از پسرا میترسیدم و اون روزا به شدت مخالف با دوستی با پسر و ازدواج اینطور بودم
    اما امیر خیلی با شخصیت بود و فکر میکردم هدفش قطعا همون انجمنه و نه چیز دیگه و یکی از هم کلاسیام که اسمش زهرا بود میگفت که فهمیده امیر بهش علاقه داره واسه همین من شماره رو دادم و باز هم محض احتیاط اول شماره مامانمو دادم و اما چون کارا فوری بود ب اکراه شماره خودمو ...
    اسمسمون اما از انجمن فراتر رف و مغزم پیغام داد اولش تکلیفمو بش بگم ، گفتم –شما مث برادرمی- اونم تایید کرد و چون میدونستم زهرا هست پذیرفتم ..

    چندماه بعد اسفند بود من رفتم کربلا و اون گف پدرش ناراحتی قلبی شدید داره واسش دعا کنم و من اونجا همش تو فکرش بودم تازه فهمیده بودم چرا دانشگاه نمیادو چرا اینطور داغونه و غمگین ..رفتم حرم کفتم من حس میکنم که ماجرا زهرا درکار نی و امیر داره به من نزدیک میشه و من نمیدونم ترحمه یا عشق اما بدم نمیاد ازش
    شبش دانشجوای دیگه که باهم همسفر بودیم یواشکی زنگ میزدن به دوست پسراشون ...نمیدونم یهو چم شد منم زنگ زدم و اون هیجان زده گف چقدر تو کلاسا جام خالیه و با یه دنیا مهربونی باهام حرف زد وقتی قطع کردم از وسوسه شدم ترسیدم من اهل اینکارا نبودم هیجان مخفی کاری و عشق و... اومد سراغم

    وقتی برگشتم عید بود یهو بخودم اومدم بهش اسمس دادم ما خیلی مهمون داریم من دیگه نمیتونم اسمس بدم و اسمس بخونم دیگه اسمس نده ..چند روز که گذشت و مهمونا رفتن گوشیم بدجور چشمک میزد و بهش اسمس دادم اونم منتظرم بود جوابمو داد تا اینکه یه شب بهش گفتم زهرا رو میخای ...گف نه حتی 1ثانیه من اگه بخوام ازدواج کنم یه نفر و ون تویی..دلم لرزید از اون لرزیدنای دختر نوجونا که 18 سالگی سراغ من اومده بود بعد عید خیلی حمایتم میکرد خودش میون هم کلاسیا بخاطر ادب و رفتارش خیلی طرفدار داشت و با بچه ها که علاقه اش به من فهمیدن ..منو مثل ملکه ها میدونستن
    یه بار خیلی داغون بود کلاس نیومد بود و یکاری کرد من بفهمم بهم گف کجا و رفتم پیشش یه دلیلیو واسم گف که نمیدونم راست بود یا بهونه من دختر شادی بودم اون روزا و فضا رو عوض کردم و ....
    اما چند روز بعد یهو به خودم اومدم منو امیر مال دو قوم مختلف بودیم دوتا فرهنگ متفاوت و امیر یه دانشجو همسن نه کاری نه پولی ازدواج باهاش دسه کم تا 3-4سال دیگه ممکن نبود ... بهش اسمس دادم بیا تموم کنیم گف نه چرا و ازم خواست همو ببینیم رفتیم بیرون و اون باز منو محبت بارون کرد و اینبار اروم دستمو گرفت گف بی من نمیتونه ازم خواست ترکش نکنم و منم پذیرفتم
    اما نمیتونستم حتی حس میکردم دوسشم ندارم نه حتی قیافه و ظاهر .. فقط بخاطر حمایتاش بهش نزدیک شدم مصمم شدم باش قرار گذاشتمو سفت و محکم بهش گفتم نه و رهاش کردم و اومدم شهر خودمون بهم زنگ زد با گریه گف نمیتونه قسمم داد و کلی حرف اما من دیگه به خودم اومده بودم دوس صمیمیش حامد بهم اسمس داد گف خیلی دوست داره باش اینکارو نکن من مثل برادرتم امیر ماهه نکن اینکارو گفتم اگه میخای در حق اون دوستی کنیو واسه من برادری کمکش کن فراموشم کنه
    بعد اون کلاساشو نمیومد حامد گف میخاد نیاد دانشگا تو رو نبینه و درسش پای توه دختر ساده و زود باوری بودم اون روزا عذاب وجدان زد به سرم بهش اسمس دادم بیا کلاس ببینمت اونم اومد اما من دیگه واقعا منصرف شده بودم و فهمیده بودم
    بعد از اون خیلی کارا کردم منصرف شه بهش گفتم ام اس دارم یه پسر سیریش تو فامیل داشتیم که به همه دخترا فامیل از 2ساله تا 90 سال زنگ میزد اما شماره منو نداشت اون روزا از قضا شماره منو گیر اورده بود و من برا اینکه امیرو منصرف کنم بهش گفتم او پسره دوسم داره امیر زنگ زد طرفو حسابی فحش داد که چرا زنگ میزنی
    یه شب بهش گفتم همه میگن تو خیلی سری من لیاقتتو ندارم ...یه بار گفتم زهرا میخوادت برو با اون منم مثل خواهرت میمونم
    بهش از خواستگارام میگفتم که همه واقعا از نظر مالی و مدرکی از اون بالاتر بودن اما اون محکم وایساده بود نتیجه کارام زنگای حامد بود که رفته نیومده زده به کوه ..تصادف کرده ...امپول فوری داره نمیزنه..کلاس نمیخاد بیاد ...غذا نمیخوره و هر بار من سر دلرحمی اخمقانه کوتاه اومدم اما دوس داشتنی نبود

    هر مناسبتی واسم یه چی میخرید روز زن ،روز دختز ،هفته ازدواج ،روز دانشجو، تولد ،همینجوری ، بی بهانه، چون دوست دارم و ..... تابستون میومد شهر دانشگاه که به من 45دقیقه بود اما واسه اون 3ساعت بود تا منو ببینه ..
    به لطف امیر معدلم پیشرفت زیادی کرد یادمه نزدیک عید یه پروژه مهم داشتیم همه که باید1عید پروژه رو ایمیل میکردیم هم گروهمم رفت ماه عسل گف توروخدا خودت یکاریش کن من تو همه محاسبه ها مونده بودم همه گروه 3 نفره کار میکردن امیرم کاراشو همگروهشون انجام داده بودو خودش رفته بود شمال سفر زنگ زدم کلی گریه کردم شبش راه افناد و فرداش رسید به منو پروژه رو بم داد تموم شبو رانندگی کرده بود حالش جالب نبود من خوشحال واسه پروژه اومدم خونه قرار بود بره شهر خودشون که 3ساعت راه بود اما 5 ساعت بعدشم پیداش نبود زنگ زدمو فهمیدم تصادف کرده و حالش بده با اون وضع پدرش که دیگه دکترا قطع امید کرده بودن اما از محبتش به من حتی 1سر سوزن کم نشد حتی نگف من واسه تو داغونم ...
    اعتماد به نفسم روحیه ام محشر شده بود پیش خودم دیووانه چی بالاتر این همه دوست داشتن اینقد محبت میکرد که مامانمم دیگه متعجب کرده بود بهش دل دادم و گفتم یا امیر یا مرگ....

    سال 4م من خواستم بخونم واسه ارشد خودش کلی واحد داشتو به کنکور نمیرسید اما من طوری حمایت کرد که من یه دانشگاه مطرح تهران قبول شدم ... چدر هدیه چقدر تشویق من ترم اول تهران شاگرد اول شدم
    اما کم کم رفتاراش عوض شده بود تعصبی شده بود دائم به سر و وضعم گیر میداد قهر میکرد و آشتی نمی کرد میکفت چرا منو تنها گذاشتی چرا تهران زدی پس بذار بیام خواستگاریت خودش سال 5مم درس داشت نه کاری داشت نه مدرکی میدونستم بابام اینطور قبول نمیکنه میگفتم نه نمیشه بازم یه دعوای دیگه و من باز اسمس میدادم ...پیش خودم میگفتم حق داره خسته است 4سال داره یه سر محبت خرجم میکنه تا عروسی یکی از فامیلامون بود گف حق نداری بری رفتم پیش مشاور گف اگه شوهرتم بود حق نداشت بت بگه نرو و کلی حرف دیگه منم اومدم گفتم من میرم اگه میخای جدا شیمو خطتو عوض کن گف شماره خط مامانمو که داری کاری داشتی به اون یه اسمس بده ..3هفته شد پیداش نبود سابقه نداشت عروسیو نرفتم دل و دماغ نداشتم فکرم هزار راه رف یعنی کجاست خودمو راضی کردمو به خط مامانش اسمس دادم سرد جواب داد خوبم دیگه مزاحم نشید قلبم ایستاد پرسیدم بابات خوبه گف بله همه خوبن من فکرامو کردم دیگه همه چی تموم ...دیوونه شدم صبحش کلاسو درسو رها کردم با اولین اتوبوس رفتم شهرش گفتم بیا همو ببینیم اومد گف ما به هم نمیخوریم من دیگه نمیخوام تورو ..تو رو خدا برو منو با اولین اتوبوس برگردوند ..گرسنه و تشنه باید باز 7ساعت تو راه میشستم از پنجره اتوبوس نگاهش کردم بغض داشت و دنبال اتوبوس چند قدم اومد زنگ زدم بهش گفتم تورو خدا با خودتو من اینطور نکن گفت نه من خوبم توام فراموشم کن ..جامون عوض شده بود برعکس اون 3 سال که من میگفتم نه حالا اون میگفت نه و من اصرار میکردم با این تفاوت که اون دلش به حالم نمیسوخت
    مثل دیوونه ها گریه میکردم غذا نمیخوردم حرف نمیردم از استرس فکم قفل میکرد مامانم حالمو طاقت نیورد زنگ زد بهشو بیچاره از حال من پشت تلفن گریه اش گرفت گف دخترم داره میمیره برگرد ..گف اگه برگردم باید درسشو ول کنه سرکارم نره حجاب کامل و...مامان گف نه اما ناله من بلند شد اونم گف با اون شرطا میاد خوسگاریم ...تا روزی که اومد خواسگاری 100بار دیگه زنگ زد نمیخوامت من یکی دیگه رو میخام اما من کر شده بودم اینقدر 3سال بهم عشق داد بوده که نمیشمیدم
    روز قبل خواسگاری رفتیم بیرون گف ببین من الکی گفتم اره کسیو نمیخام اما من نمیخام ازدواج کنم میخام تنها باشم ..گفتم بذار عذابش ندم میرمو میمیرم اما بذار بره بغضمو قورت دادم گفتم باسه نیاین خواستم برگردم دستمو گرفت گف چکار کنم دوست دارم منم بی تو نمیتونماما سر شرطم هستیم فردا میایم
    شب خواستگاری بم گف باشه برو درستو بخون کارم برو اما حجابتو بهتر کن اینقد ذوق کردم فوری کفتم باشه هر چی بابام گف نه این کار نداره مدرک نداره داد و بیداد کردم یا این یا مرگ تا بابامم کوتاه اومد اما از فردای بله برون اختلافا شروع شد سر خرید سر حجاب نذاشت واسه عقدم آرایش کنم و...
    با این همه من کنارش موندم تا یه کار خوب پیدا کرد 6ماه با بیکاریش ساختم و بهش روحیه دادم با هزار تو راه کاری کردم که بره ارشد بخونه همیشه کنارش بودم اما اون نمیبینه باباش که بستری شد همش میرفتم پیشش اینقدر که پرستارا فک کرده بودن من دخترشم که اینطور میام بالا سرش ..پدرش که فوت کرد پا به پاش کار کردم که مراسم خوب شه واسه خونواده اش همه کار کردم پیششون موندم 40روز که گذشت 2هفته گشتم بهترین و گرون ترینا رو خریدم که مشکیاشونا در بیارن اما اون قهر بود و حتی نیومد به احترام بابا مامانم خونشون اینقد نیومد که ما برگشتیم خونمون

    سخت گیریاش بدبینیاش دیگه قابل تحمل نی اما راه برگشت ندارم بدتر از همه اینه که گاهی مهربون میشه درست مثل همون موقعه ها انقدر عاشق انقدر خوب که باورش سخته و گاهی ترسناک میشه...با بدبختی درسمو ادامه دادم اما سرکار نمیرم وقتایی که خوبه میگه برو سرکار من میخام زنم تو جامعه باشه اما موقعیتش که پیش میاد یجوری نمیذاره و تعصباتش سر حجاب و صحبت کردن با پسرم بدتر شده که بهتر نشده..
    من واسه ازدواج باهاش همه پلای پشتمو خراب کردم و بخاطر سبک خونوادمون راه برگشت ندارم... الان 1سال شد عقدیم میگه عروسی نمیگره و من تو دلم اتیش میشه بعد گاهی که خوبه میگه میگیرم واست
    دیگه از این نوساناش خسته شدم گاهی فقط محبت و قربون صدقه میگه و گاهی فقط فحش و زدن

    امروز 14 روزه که نه اومده پیشم نه رفتم ازش خسته ام از بدبینیاش از ندیدین محبتام فقط بدیامو می بینه حتی ساده ترین حرفامو رو منظور برمیداره و دعوا را میندازه همش منتظره انگار علیه اش توطئه کنم از خودخواهیاش از زورگوییاش بریدم از این که نمیدونم امروز که چشمامو باز میکنم چی منتظرمه ارتباطمو با همه قطع کرده یه دلیلی واسه بدش اومدن از فامیلام پیدا کرده و و حتی گاهی بی دلیل میگه من خوشم نمیاد نمیام خونشون تنها شدم خسته ام اما میدونم که باید زندگی کنم
    شما بگین چکار کنم؟ چطور با هاش زندگی کنم؟ این روزا دارم به یه چیزای احمقانه مثل خودکشی فکر می کنم خونواده ام که تک دخترشونا زار میبینن دارن کنارم آب میشم کمکم کنید
    شما بگین برای کسی که تو این جهنمه و راه طلاق نداره چاره چیه؟

  16. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    شما یه روز به اجبار می خوای ازدواج کنی و یه روز به اجبار به خواست خودت به طلاق فکر می کنی
    میشه منطقی تر باشید و با آرامش بشینید فکر کنید
    اصلا به طلاق فکر نکنید و راجع بهش صحبت نکنید
    برو سر خونه زندگیت با آرامش کارها و وظایفت رو انجام بده
    بهش مهربونی کن و یه مدت ازش انتظار نداشته باش
    بهش گیر نده . بذار اون هم آرامشش رو به دست بیاره
    چند ماه به این صورت رفتار کن تا اون هم دوباره سمتت بیاد
    در ضمن یه مدت به حرفاش بیشتر اهمیت بده
    چند بار بهش بگو چشم
    درست میشه فقط باید آرامشتو حفظ کنی و اجازه بدی اونم به شرایط نرمالش برگرده
    در ضمن فکر خودکشی و این بچه بازیها رم بذار کنار

    شما میتونی یهترین زندگی رو برای جفتتون بسازی می تونی هم هی بشینی غصه بخوری و ادای بدبختا رو دربیاری
    انتخاب با خودته ...
    ویرایش توسط zendegiye movafagh : پنجشنبه 28 فروردین 93 در ساعت 12:33

  17. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (پنجشنبه 28 فروردین 93)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  3. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  4. تو انتخاب کمکم کنید تو تصمیم درست مرددم روحیم داغونه
    توسط mona_joon در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 دی 89, 14:23
  5. لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 فروردین 87, 04:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.