با سلام
5 سال از زندگي مشتركمان ميگذرد شوهرم36 ساله ليسانس كارمند بانك و من 31ساله فوق ديپلم حسابدار در يك شركت خصوصي خصوصي اما شوهرم دوست ندارد بدون او جايي بروم حتي گردش در اطراف اگه خونه نباشه ميزاره اما اگه خودش باشه نه بخاطر همين نمي زاره ماشين بخرم ميگه هرجا خواستي خودم ميبرمت، اما اين منو راضي نميكنه.شكاك نيست اما حس ميكنم از احساس تنهايي ميترسه.ديروز بهش گفتم دوس دارم يه ترم برم اموزش خوش نويسي كه يه اقاي مسن در همسايگي ما در خانه اش برگذار ميكنه،ريخت بهم گفت انگار خيلي بيكاري(برا هفته اي 1 ساعت)وپول دار.اصلا تو مگه خطت خوبه كه ميخواي بري كلاس؟!!!گفتم چون خوب نيست بايد برم.گفت نه اوناي بايد برن كه چيزي از خط بدونن نه تو.وسكوت كرد.
هر وقت بگم ميخوام كلاسي برم كاري بكنم ادامه تحصيل بدم همين اوضاعه چه كنم؟