سلام دوستان
اگه تاپیک قبلیمو یادتون باشه خانمم 3 تا خواهر بزرگتر داره و به خاطر همونا ما هنوز عقد رسمی نکردیم
چند وقت پیش خواهر بزرگش به یه خواستگارش جواب مثبت داد و همین باعث شد نجواهای ارام گذشته به فریادهای بلند تبدیل بشه
همه چیز روز خواستگاری خواهرش شروع شد.خانمم زنگ زد گفت فلانی میخواد بیاد خواستگاری خواهرش بعد شروع کرد از پسر تعریف کردن که انقدر خوشگلو خوشتیپو پولداره که نگو یعنی دوستان همه امار پسررو داشت بهش میگم تو چرا باید همه امار اونو داشته باشی؟میگه اخه معروفه به خوشگلی....این بار اولش نبود تا 30 کیلومتری خونشونم از هر 10 تا پسر امار 8 تاشونو داشت اخه چرا باید اینطور باشه؟بهشم که اعتراض میکنم میگه محیط کوچکه همرو میشناسم
من کاملا بهش دقت کردم تو خیابون هر مردی از کنارمون رد میشه این بهش چند ثانیه نگاه میکنه حتی توی دانشگاه دوستم بهم گفت چرا این انقد به پسرا نگاه میکنه؟خودش میگه چشمم میخوره
دوستان هرچی میگذره این مسائل بیشتر دیوونم میکنه نمیدونم شاید من خیلی حساسم ولی یه روز خوش ندارم از لحاظ فکری
جوری از داماد بزرگشون تعریف میکنه که بعضی اوقات حس میکنم داره به من تیکه میندازه هرچند به گفته خودش اطرافیان خودش همه میگن من از خانمم سرترم...مثل این میمونه من بیام جلوش از خوشگلیه دخترای دیگه با ابو تاب تعریف کنم
تازه الان یه باجناق دیگه اومده و وضع من اینطور شده یعنی اگه 2 تا دیگه هم بخواد اضافه بشه چی میخواد بشه؟انقد گفت این پولداره پولداره و بنز داره و از این حرفا منو مجبور کرد برم ماشینمو عوض کنم منم رفتم به خاطر زخم زبونهای پنهانیه این ماشینمو عوض کردم الان باید ماهی 2 میلیون تومن قسد بدم....خدا وکیلی این رقم واسه یه دانشجوی 22 ساله کمرشکنه اما تحقیرایه غیر مستقیم خانمم باعث این کار شد....هیچوقت مستقیم نمیگفت ولی غیر مستقیم اونو میکوبید تو سر من...یعنی الان اگه یارانه خانواده ما قطع بشه من باید از بابام پول تو جیبی بگیرم.....
حالا فعلا عقد نکردیم بساطمون اینه من یه خونه 50 متری دارم اون دامادشون یه خونه ویلایی.....خدا میدونه چه اتفاقات دیگری بخواد پیش بیاد در اینده
خودش غیر مستقیم و باباش به طور مستقیم منو تحقیر میکنند.مثلا رفته بودم خونشون اون داماد بزرگشونم بود البته هنوز عقد نکردن باباش فقط داشت با اون حرف میزد و یک کلمه با من صحبت نکرد...اما مامانش و خواهراش باهام رفتار خیلی خوبی دارند
دوستان ببخشید طولانی شد ولی خیلی دلم پر بود گفتم یکمشو به شما بگم...با این شرایط شما میگین جدا شم یا مقاومت کنم؟این کاراش هر شب اشک منو درمیاره به خدا...خودش که میگه من یک لحظه هم بیتو نمیتونم زندگی کنم پس این کارا و رفتاراش چیه؟ایا بی منظور و واسه سن کمشه و با گذر زمان درست میشه؟یا همه چیز بدتر میشه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)