با سلام
مولانا یک حکایتی در مثنوی نقل می کنه
عطاری یک شاگرد داشت که چشمهایش دوبینی داشت.
یک روز بهش گفت برو آن شیشه روغن را بیاور
شاگرد رفت و گفت کدامیک بیاورم
عطار گفت تنهای یک شیشه بیشتر نیست
اما شاگرد اصرار داشت 2 شیشه هست و به هیچ وجه قبول نمی کرد.
ناچار عطار گفت برو، یکی از شیشه ها را بشکن و دیگری را بیاور
شاگرد یک شیشه را شکست ، و متوجه شد دیگر شیشه ای نیست.
گفت استاد: احولی را، کاندرآ
رو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول: ز آن دو شیشه من کدام
پیش تو آرم؟ بکن شرح تمام
گفت استاد: آن دو شیشه نیست، رو
احولی بگذار و افزون بین مشو
گفت: ای استاد مرا طعنه مزن
گفت استا: زان دو، یک را درشکن
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او، شیشه را دیگر نبود
مولانا ضمن این حکایت می گوید که افراد از اغراض و امیال شخصی که برخاسته از خشم و شهوت هست، نمی توانند دقیقا واقعیت را ببینند و دچار خطا می شوند و جالب اینکه باورشان می شود.
یعنی همیشه اینطور نیست که با بحث و استدلال بتوان کسی را متوجه واقعیت کرد.(البته اگر واقعیت را خودمان به درستی دریافت کرده باشیم و مشکل از خود ما نباشد.)
در بسیاری موارد باید فرد خودش به خاطر خطایش آسیب ببیند و تجربه کند و درس بگیرد.
یک نکته ظریفی هم بیاد داشته باشید و آن اینکه گاهی چنین افرادی در مجادله و مباحثه روی حرف خود اصرار می کنند، اما در دل واقعیت را متوجه می
شوند و به خاطر مکانیسم دفاعی در برابر شما کوتاه نمی آیند. اما ممکن است در جایی دیگر حرف شما را از قول خود مطرح کنند.
================================================== ======================
این مفهوم را می توانید با توضیحات کامل در ذیل مطالعه فرمایید:
--------------------------------------------------------------------------------
یکی از داستان های زیبا و تامل بر انگیز "مثنوی معنوی"، حکایت پادشاه یهودی است که به دلیل تعصب بیش از اندازه به دینش، مسیحیان را از بین می برد. اما به واسطه وزیری زیرک و باهوشی که داشت توانست به راحتی در میان مسیحیان تفرقه بیندازد و آنها را به دست خودشان نابود سازد.
-------------
بود شاهی در جهودان ظلم ساز
دشمن عیسی و نصرانی گداز
عهد عیسی بود و نوبت، آنِ او
جان موسی او و موسی، جان او
شاه احول کرد در راه خدا
آن دو دوساز خدایی را جدا
یک پادشاه یهودی بود که با مسیحیان و دین حضرت عیسی به شدت مشکل داشت. او در زمانی پادشاهی می کرد که مسیحیت رواج داشت و در واقع دوران حضرت عیسی بود. در حقیقت جان موسی و عیسی یکی بود و این دو پیامبر از هم جدا نبودند اما آن شاه کژبین و دوبین آنها را ازیکدیگر جدا می دانست.
مولانا داستان را با سه بیت شروع می کند و بعد از توضیحی کوتاه درباره داستان، بلافاصله با بیان یک حکایت کوتاه کاملا مرتبط، موضوع را برای مخاطب تفهیم می کند.
گفت استاد: احولی را، کاندرآ
رو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول: ز آن دو شیشه من کدام
پیش تو آرم؟ بکن شرح تمام
گفت استاد: آن دو شیشه نیست، رو
احولی بگذار و افزون بین مشو
گفت: ای استاد مرا طعنه مزن
گفت استا: زان دو، یک را درشکن
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او، شیشه را دیگر نبود
چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم
مرد، احول گردد از میلان و خشم
مولانا داستان را اینگونه تعریف می کند که: استادی یک شاگرد احول (لوچ) داشت، به او می گوید برو و آن شیشه را از اتاق بیاور، شاگرد چون لوچ بود به استاد می گوید از بین این دو شیشه من کدام را بیاورم؟ استاد می گوید که دوبینی را کنار بگذار آنجا یک شیشه وجود دارد. شاگرد با ناراحتی از استاد می خواهد که به او طعنه نزند و استاد هم عنوان می کند که از آن دو شیشه یکی را بشکن. چون شیشه را شکست، شیشه دیگری نبود و همان یکی به چشم او دوتا می آمد.
آنگاه با زیبایی تمام عنوان می کند:
خشم و شهوت، مرد را احول کند
زاستقامت، روح را مبدل کند
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
چون دهد قاضی به دل رُشوَت قرار
کی شناسد طالم از مظلومِ زار؟
خشم و شهوت، چشم دل انسان را لوچ و دوبین کرده و در نهایت روح را از حالت تعادل خارج می کند و همینکه انسان گرفتار امیال نفسانی شود دیگر نمی تواند هنرها را ببیند چرا که دلش دچار حجاب می گردد. به طور مثال وقتی یک قاضی انتظار رشوه داشته باشه، دیگر چگونه می تواند حق مظلوم را از ظالم بگیرد؟
شاه از حِقدِ جهودانه چنان
گشت احول، کالامان یا ربّ امان
صد هزاران مومن مظلوم کشت
که پناهم دین موسی را و پشت
پادشاه یهودی این داستان هم به دلیل اینکه چشم دلش لوچ و دوگانه بین شده بود، درک نمی کرد که دین موسی و عیسی در حقیقت یکی است و به این بهانه که نگهدار دین موسی است، صد هزار مسیحی بیگناه را به کام مرگ فرستاد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)