به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 شهریور 95 [ 17:57]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    1,851
    سطح
    25
    Points: 1,851, Level: 25
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    تنفر از پدر (احساس حقارت دارم وقتي با ايشونم، حتی حاضر نیستم خواستگاری بروم چون پدرم لازمه حضور داشته باشه و ...)

    با سلام ببخشيد از اينكه مشكل من بسيار احمقانه است و شايد بيرحمانه من يك جوان 29 ساله هستم،مشكل من اينه كه يك تنفر بسيار عجيب از پدرم دارم، احساس ميكنم اصلا دوسش ندارم،و برام هيچ اهميتي نداره، مشكل از اونجايي شروع شد كه از بچگي اصلا اهميتي به مسائل بيرون نداشت و براش مهم نبود كه بچه هاش چه احساسي به كاراش دارن،يادمه با وجود اينكه وضع خوبي داشت ولي مثل يك انسان عجيب رفتار ميكرد ،حتي بعضي مواقع ميديدم كه براي بچه هاي مردم نقش پدري در مي آورد و مثلا بخاطر مشكلاتشون حرص ميخورد،بچه كه بودم هر وقت توي مدرسه يا جايي منو دعوت ميكردن اصلا به خانواده نميگفتم تا نكنه پدرم هم بياد و من احساس حقارت ميكردم، اصلا برام مهم نبوده تو زندگيم كه ايشون پدرم هستن ولي هيچ وقت اينو اعلام نكردم كه ازش بدم مياد يا بخوام واكنشي نشون بدم، ايشون تو رفتارش يه جورايي آدم خوبي نشون ميده،و همه اونو يه انسان خوب و با مرام ميدونن ،ولي من احساس حقارت دارم وقتي با ايشونم حتي دوست ندارم از وسايلي كه به اون مربوطه استفاده كنم، مثلا حدود 9 ساله كه گواهينامه رانندگي گرفتم،ولي چون اونموقه شرايط مالي نداشتم نتونستم براي خودم ماشين داشته باشم،ولي حتي يك بار هم از ماشين اون استفاده نكردم،و اين باعث شده كه الان حتي ترس رانندگي پيدا كردم، مشكل اصلي من اينجاست كه چند وقتي كه قصد ازدواج دارم، حدوده 5 ساله و با وجود پيشنهادهايي كه داشتم و شرايط من هم فراهم بود حتي حاظر نشدم يك بار برم خاستگاري چون ميگم ايشون هم همراه من مياد و نميدونم چرا برام زجر آوره،حتي يه وقتي به خودم قول دادم كه صبر كنم بعد از مرگ ايشون اين كارو بكنم ،حتي الان از ازدواج سرد شدم ،كنترل اعصاب و حافظم رو از دست دادم ،هميشه فكرميكنم همش تقصيره اونه، راستش تا حالا بدي آنچناني به من نكرده ولي نميدونم چرا نميتونم تحملش كنم واقعا اين مشكل برام شده عذاب ، بعضي وقتها عذاب وجدان دارم كه چرا من بايد اين احساس را نسبت به پدرم داشته باشم ولي بعد خاطرات گذشته جلو چشمام مياد و باز بيشتر تنفر پيدا ميكنم لطفا كمكم كنيد

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 93 [ 18:58]
    تاریخ عضویت
    1392-10-05
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,579
    سطح
    22
    Points: 1,579, Level: 22
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    540

    تشکرشده 489 در 127 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط rezaosss نمایش پست ها
    مثل يك انسان عجيب رفتار ميكرد
    ،تا نكنه پدرم هم بياد و من احساس حقارت ميكردم،
    سلام
    مشکلت و حرفت بی رحمانه و احمقانه نیست ادم وقتی نسبت به یک چیزی احساس نیاز میکنه و از ان راضی نمیشه از ان موضوع زده میشه .... شاید خیلی ها تو اعماق وجودشون به خاطر ارضا نشدن مسایل روحی اشون حس های مشابه شما را داشته باشند و از ترس جرات بیانش نداشته باشن
    من کارشناس نیستم که نظر بدهم تو این موارد اما کاش ریز تر و دقیق تر با بیان چند تا مثال مینوشتی که چه کارهایی از نظرت عجیب میامد؟
    بدرت چه میکرد که جلو جمع احساس حقارت میکردی؟ لباس کهنه و قدیمی نامرتب؟ صحبت نه به جا؟
    یک چیز دیگه میدونی اکثر مردها تو خونه خیلی توجهی به بچه ها و مسایل خونه ندارن و این تقریبا طبیعی شده و بارش مادرها به دوش میکشند احساس نمیکنی خودت هم زیادی ادم عاطفی و حساسی هستی؟
    میدونی هر وقت یک ذره بین بگیری دستت و یک ایراد و اشکال کوچک را از ان ذره بین نگاه کنی به نظرت خیلی بزرگ میاید و حاشیه و نکات مثبت دیگه را نمیبینی
    حتما بگو بدرت چه نکارت مثبتی داره؟
    و نکات و منفی اش را هم بگو؟
    برای خودت فکر کن اگه از بچگی بدون بدر بزرگ شده بودی الان چه حسی داشتی؟
    این جمله را از یک دکتر روان شناس شنیدم که میگفت برای ایجاد محبت تو خانوده منتظر به وجود امدن احساس نباشید احساس و محبت یک فعل اول وارد عمل بشید و بعد نتیجه اش ببینید
    این جمله روی خودم خیلی تاثیر خوبی داشت
    تا حالا شده خودت قدمی برداری برای نزدیک شدن؟
    منتظر جواب کارشناس ها هم باشید و شاید بهتر باشه عنوان موضوعتون را هم مناسب تر انتخاب کنید
    زندگی باید کرد
    گاه با تلخی راه , گاه با یک گل سرخ
    گاه با یک دل تنگ
    گاه باید رویید در میان باران
    گاه باید خندید با غمی بی پایان

    ویرایش توسط پونه : شنبه 16 فروردین 93 در ساعت 11:42

  3. 3 کاربر از پست مفید پونه تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (شنبه 16 فروردین 93), khaleghezey (شنبه 16 فروردین 93), کامران (چهارشنبه 27 فروردین 93)

  4. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان تا وقتي عنوان گوياي مشکل کاربر نيست از گذاشتن نظرات خود داري کنيد

    کاربر گرامي لطف کنيد از طريق تماس با ما (بالاي سايت) يا پايين کادر روي مثلث مشکي(کنار کلمه تشکر) کليک کرده و عنوان مناسب را به مديريت سايت اطلاع دهيد با سپاس
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 شهریور 95 [ 17:57]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    1,851
    سطح
    25
    Points: 1,851, Level: 25
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما
    نقل قول نوشته اصلی توسط پونه نمایش پست ها
    شاید خیلی ها تو اعماق وجودشون به خاطر ارضا نشدن مسایل روحی اشون حس های مشابه شما را داشته باشند و از ترس جرات بیانش نداشته باشن
    من کارشناس نیستم که نظر بدهم تو این موارد اما کاش ریز تر و دقیق تر با بیان چند تا مثال مینوشتی که چه کارهایی از نظرت عجیب میامد؟
    ب
    مثلا چند تا مثال اينكه
    يادمه وقتي ميخواستم كنكور بدم ازش خواستم بهم پول بده تا برم كلاس كنكور گفت كه من براي اين چيزا بهت پول نميدم، يا ميتوني درس بخوني يا بايد بري سر كار
    منم بعد از 1 سال پشت كنكوري خوشبختانه دانشگاه دولتي قبول شدم ولي مشكل من اين نيست اينه كه براي پسر برادرش كه دانشگاه آزاد چلغوز آباد قبول شده بود داشت خودشو ميكشت كه براش پول شهريشو بده، يا اينكه يه بار يكي سر برادر زادشو كلاه گذاشته بود (به دليل طمع كار بودن برادر زادش ) و پدرم يادمه اونقدر در اين مورد حرص ميخورد كه نزديك بود سكته كنه
    يا مثلا با يكي از برادراش يك زميني را شريكي براي باغ خريده بودند كه ديديم اون برادرش اونو به اسم خودش زده بود و بعد از چندين سال كه اون زمين چند برابر ارزش پيدا كرده بود همون مبلغ قبلي رو به پدرم داد و گفت كه من اين پولو ازت قرض گرفته بودم، و واكنش پدرم اين بود كه خوب مشكلي نيست بهرحال من كه از باغداري چيزي سر در نميارم
    يا يادمه براي اجراي مراسم عروسي يكي ديگه از برادر زاده هاش خودشو به آب و آتيش ميزد در حالي كه خود اونها كاري نميكردند
    هميشه تو جمع طوري از اونها تعريف ميكنه و متاثر ميشه كه انگار نوكر كسي هست،در صورتي كه همش سرشو كلاه گذاشتن
    يا اينكه يادمه بدونه اينكه به ما بگه يك تيكه زمينشو داده بود به يكي در صورتي كه اون وضعش از خودش بهتره و مثلا بچه هاي خودش چيزي از خودشون نداشتن

    يادمه وقتي ليسانسمو گرفتم ،با وجود اينكه خيلي درسم خوب بود ولي بخاطر همين حسي كه داشتم درسو ترك كردم و رفتم سراغ كار تا خودم مستقل باشم و بتونم خونه را ترك كنم، ولي بخاطر علاقه به مادرم اين كارو نكردم
    البته تو بقيه موارد چيزي برامون كم نميزاره ولي وقتي اين رفتاراشو ميبينم كه با وجودي كه خانوادش سرشو كلاه ميزارن و اين رفتارا رو داره حالم بد ميشه

  6. کاربر روبرو از پست مفید rezaosss تشکرکرده است .

    پونه (شنبه 16 فروردین 93)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط rezaosss نمایش پست ها
    با سلام ببخشيد از اينكه مشكل من بسيار احمقانه است و شايد بيرحمانه من يك جوان 29 ساله هستم،مشكل من اينه كه يك تنفر بسيار عجيب از پدرم دارم، احساس ميكنم اصلا دوسش ندارم،و برام هيچ اهميتي نداره، مشكل از اونجايي شروع شد كه از بچگي اصلا اهميتي به مسائل بيرون نداشت و براش مهم نبود كه بچه هاش چه احساسي به كاراش دارن،يادمه با وجود اينكه وضع خوبي داشت ولي مثل يك انسان عجيب رفتار ميكرد ،حتي بعضي مواقع ميديدم كه براي بچه هاي مردم نقش پدري در مي آورد و مثلا بخاطر مشكلاتشون حرص ميخورد،بچه كه بودم هر وقت توي مدرسه يا جايي منو دعوت ميكردن اصلا به خانواده نميگفتم تا نكنه پدرم هم بياد و من احساس حقارت ميكردم، اصلا برام مهم نبوده تو زندگيم كه ايشون پدرم هستن ولي هيچ وقت اينو اعلام نكردم كه ازش بدم مياد يا بخوام واكنشي نشون بدم، ايشون تو رفتارش يه جورايي آدم خوبي نشون ميده،و همه اونو يه انسان خوب و با مرام ميدونن ،ولي من احساس حقارت دارم وقتي با ايشونم حتي دوست ندارم از وسايلي كه به اون مربوطه استفاده كنم، مثلا حدود 9 ساله كه گواهينامه رانندگي گرفتم،ولي چون اونموقه شرايط مالي نداشتم نتونستم براي خودم ماشين داشته باشم،ولي حتي يك بار هم از ماشين اون استفاده نكردم،و اين باعث شده كه الان حتي ترس رانندگي پيدا كردم، مشكل اصلي من اينجاست كه چند وقتي كه قصد ازدواج دارم، حدوده 5 ساله و با وجود پيشنهادهايي كه داشتم و شرايط من هم فراهم بود حتي حاظر نشدم يك بار برم خاستگاري چون ميگم ايشون هم همراه من مياد و نميدونم چرا برام زجر آوره،حتي يه وقتي به خودم قول دادم كه صبر كنم بعد از مرگ ايشون اين كارو بكنم ،حتي الان از ازدواج سرد شدم ،كنترل اعصاب و حافظم رو از دست دادم ،هميشه فكرميكنم همش تقصيره اونه، راستش تا حالا بدي آنچناني به من نكرده ولي نميدونم چرا نميتونم تحملش كنم واقعا اين مشكل برام شده عذاب ، بعضي وقتها عذاب وجدان دارم كه چرا من بايد اين احساس را نسبت به پدرم داشته باشم ولي بعد خاطرات گذشته جلو چشمام مياد و باز بيشتر تنفر پيدا ميكنم لطفا كمكم كنيد

    دوست عزیز شما تنها نیستی فک نکنم 1/10من از پدرت ناراضی باشی اگه بگم پدره من چه کارای کرده برا خونوادش ببخشیدا مختون صوت میکشه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط rezaosss نمایش پست ها
    با سلام ببخشيد از اينكه مشكل من بسيار احمقانه است و شايد بيرحمانه من يك جوان 29 ساله هستم،مشكل من اينه كه يك تنفر بسيار عجيب از پدرم دارم، احساس ميكنم اصلا دوسش ندارم،و برام هيچ اهميتي نداره، مشكل از اونجايي شروع شد كه از بچگي اصلا اهميتي به مسائل بيرون نداشت و براش مهم نبود كه بچه هاش چه احساسي به كاراش دارن،يادمه با وجود اينكه وضع خوبي داشت ولي مثل يك انسان عجيب رفتار ميكرد ،حتي بعضي مواقع ميديدم كه براي بچه هاي مردم نقش پدري در مي آورد و مثلا بخاطر مشكلاتشون حرص ميخورد،بچه كه بودم هر وقت توي مدرسه يا جايي منو دعوت ميكردن اصلا به خانواده نميگفتم تا نكنه پدرم هم بياد و من احساس حقارت ميكردم، اصلا برام مهم نبوده تو زندگيم كه ايشون پدرم هستن ولي هيچ وقت اينو اعلام نكردم كه ازش بدم مياد يا بخوام واكنشي نشون بدم، ايشون تو رفتارش يه جورايي آدم خوبي نشون ميده،و همه اونو يه انسان خوب و با مرام ميدونن ،ولي من احساس حقارت دارم وقتي با ايشونم حتي دوست ندارم از وسايلي كه به اون مربوطه استفاده كنم، مثلا حدود 9 ساله كه گواهينامه رانندگي گرفتم،ولي چون اونموقه شرايط مالي نداشتم نتونستم براي خودم ماشين داشته باشم،ولي حتي يك بار هم از ماشين اون استفاده نكردم،و اين باعث شده كه الان حتي ترس رانندگي پيدا كردم، مشكل اصلي من اينجاست كه چند وقتي كه قصد ازدواج دارم، حدوده 5 ساله و با وجود پيشنهادهايي كه داشتم و شرايط من هم فراهم بود حتي حاظر نشدم يك بار برم خاستگاري چون ميگم ايشون هم همراه من مياد و نميدونم چرا برام زجر آوره،حتي يه وقتي به خودم قول دادم كه صبر كنم بعد از مرگ ايشون اين كارو بكنم ،حتي الان از ازدواج سرد شدم ،كنترل اعصاب و حافظم رو از دست دادم ،هميشه فكرميكنم همش تقصيره اونه، راستش تا حالا بدي آنچناني به من نكرده ولي نميدونم چرا نميتونم تحملش كنم واقعا اين مشكل برام شده عذاب ، بعضي وقتها عذاب وجدان دارم كه چرا من بايد اين احساس را نسبت به پدرم داشته باشم ولي بعد خاطرات گذشته جلو چشمام مياد و باز بيشتر تنفر پيدا ميكنم لطفا كمكم كنيد

    دوست عزیز شما تنها نیستی فک نکنم 1/10من از پدرت ناراضی باشی اگه بگم پدره من چه کارای کرده برا خونوادش ببخشیدا مختون صوت میکشه

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    برادر من این کارا یی که گفتید بیشتر پدرا انجام میدن پدر خود من کل ارثیه پدریشو در اختیار خواهر هاش گذاشته . قضیه برعکس شده . همسر خود من هم یه نمونه دیگه ست ولی شاید اونا هم یه دلیلی برا کارهاشون دارن و برای ما قابل درک نیست . مثلا چون کاری از دستشون بر نمیاد برادر خودشو که نمیتونه بندازه زندان . یا به خاطر احساس مسئولیت میخواد دست اونا رو بگیره . به هرحال بیشتر پدر مادرای ما اینجورین و نمیشه کاری کرد . ضمنا برخورد پدرت با شما باعث شده شما رو پای خودت وایستی وگرنه شاید الان اینی که هستی نبودی .

  9. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    terme00 (پنجشنبه 28 فروردین 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خواستگار اينترنتي
    توسط nilooojooon در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 16 خرداد 95, 15:11
  2. خانواده حتی حاضر نیستن دختری که انتخاب کردم ببینند
    توسط s.s.s در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 15 فروردین 94, 09:53
  3. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 21:04
  4. +احساساتي هستم
    توسط sayehhaye_mah در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 خرداد 87, 08:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.