سلام خدمت تمام دوستان ، امیدارم حال همه شما خوب و خوش باشه.
پسر 25 ساله ایی هستم ، لیسانس آی تی دارم، دو ماه پیش به خواستگاری دختری رفتم که از فامیل دورمون هستند و 20 سالشون هست و دانشجوی دانشگاه فرهنگیان هستند.
از نظر خانوادگی خیلی بهم نزدیک هستیم ؛ به عبارتی دریک سطح هستم ( مالی ، ایمانی و اعتقادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی) و خوبی هم که هست هر دوی خانواده سختی کشیده هستن و زندگیشون رو از صفر شروع کردن و دیدگاه یکسانی نسبت به زندگی و حتی ازدواج دارن . و به طبع اون بچه ها هم همین دیدگاه رو دارن .
پدر دختر خانم حتی با پدرم همکلاس بودن و اخلاقشون و طرز فکرشون خیلی بهم نزدیکه ، وقتی باهم صحبت میکنند احساس خوبی به آدم دست میده . مادرامون هم همینطور هستن .
کلا خانواده هامون خیلی بهم میاند .
از نظر هم کفو بودن دختر و پسر هم ؛ هردومون طرز تفکرمون در خیلی از موارد ضروری یکسانه ، ولی خوب تفاوت هایی هم هست که لازمه پیشرفت و رشده
از نظر شخصیتی ، عاطفی و احساسی بودن هم بهم می خوریم هردمون شخصیت نزدیک بهم داریم
از نظر ایمانی هم همینطور . خداروشکر مشکلی نیست
به طور کلی اگه بخوام بگم هم خانواده هامون هم کفو هم هستن هم دختر و پسر
یه خوبی هم که هست هم پدر و مادر دختر خانم منو دوست دارن هم پدر و مادر من دختر خانم رو دوست دارن . در واقع هردومون مورد پذیرش خانواده ها هستیم.
تنها مشکلی که این وسط هست . اینه دختر خانم میگه حسی به من نداره . میگه اصلا حس منفی ازت ندارم ازتم بدم نمیاد . ولی نمی دونم چرا مهرت به دلم نیست .
وقتی ازش سوال میکنم میگه از هیچیت بدم نمیاد همش قابل قبوله ؛ ظاهرت ، پوششت ، اخلاقت و ...
ولی نمی دونم چرا حسی ندارم . ولی میدونم مشکل از شماست نیست . مشکل از خودمه . مشکل از دلمه .
باخودش صحبت کردم میگه هیچ پسری رو زیر نظر نداره و پسر خاصی رو دوست نداره که بخواد منو با اون مقایسه کنه ؛ با مادرش هم که صحبت کردم تایید کرد. خداروشکر هم اهل دوستی و اینا نیست و از این بابت مطمئنم و یقین دارم.
دختر خانم میگه : " برام حسم خیلی مهمه. باید این حسه الان ایجاد بشه . نمی دونم چرا اینطوری شده واقعا خودمم توش موندم "
وقتی ازش می پرسم به نظر خودت چرا این طور شده میگه : " شاید به خاطر این که آمادگی روحی نداشتم دلم داره مقاومت میکنه که حسه ایجاد شه "
اینو هم بگم نه مشکل روحی داشته ، نه اتفاقی نه حادثه ایی . نه تجربه تلخی . هیچی هیچی . نمی دونم چرا میگه آمادگی روحی نداشه !!!!
اینو باید بگم خواهرش و پدر ومادرش و اطرافیانش میگن این موضوع خاصی نیست حل میشه توکل کن قبول کن خدا حلش میکنه ( باتوجه به این که نسبت به اخلاق من شناخت دارن و می دونن می تونم همسر خوبی براش باشم و درکش کنم)
خود دختر خانم میگه : عقلم شما رو تایید میکنه ولی نمی دونم چرا دلم اینطوری شده
خوشبختانه من و اون راحت باهم دیگه صحبت میکنیم و ضادقانه . و این که من هم مثل اون حسی بهش نداشتم قبل از خواستگاری ولی براساس شناختی که ازش بدست آوردم بهش علاقمند شدم .
دختر خانم میخواد به خاطر این حسش ( حس خنثی ) نظرمنفیه ولی مونده چه جواب قطعی بده بین منفی و مثبت مونده . و قبول داره خواستگار خوبی براش اومده (خودم)
جا داره این نکته رو اضافه کنم که من اولین خواستگاری بودم که با دختر خانم حرف زدم . قبلا خواستگار داشتن ولی کار به مراسم خواستگاری کشیده نشده .
لطفا راهنماییش کنید مخصوصا کسایی که مشکل این دختر خانم رو داشتن . میخوام نظرات شما رو بهشون نشون بدم
خواهش میکنم ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)