سلام 28 سالمه پسرم با دختری 23 ساله 3 ماهه سنتی عقد کردیم اما الان اخلاقمون باهم نمیگیره از آدمای شهرت باز مغرور مادی گرا بدم میاد چیکار کنم هرچقدر فکر میکنم باز نمیشه کلا اخلاق اینطوری دوست نداشتم.
تشکرشده 3 در 3 پست
سلام 28 سالمه پسرم با دختری 23 ساله 3 ماهه سنتی عقد کردیم اما الان اخلاقمون باهم نمیگیره از آدمای شهرت باز مغرور مادی گرا بدم میاد چیکار کنم هرچقدر فکر میکنم باز نمیشه کلا اخلاق اینطوری دوست نداشتم.
تشکرشده 882 در 242 پست
سلام
خوش اومدین
خیلی خلاصه توضیح دادین مشکلتون رو
دوران آشناییتون چقدر بود؟
آیا تو اون دوران نشونه های خاصی از این رفتاراش ندیدین ؟
الان میشه بگین که همسرتون چه رفتارهایی دارن که فکر می کنید این ویژگی ها رو دارن ؟
ضمنا میزان علاقه اولیه و علاقه الانتون بهم چقدره ؟
تشکرشده 792 در 312 پست
سلام
با توجه به حرف های شما فک میکنم شما یک مقدار در ازدواجتون عجله کردین و شناخت کافی از هم ندارین و سه ماه هم خیلی کافی نیست برای شناخت حتی در حد سطحی
تازه داره رفتار های بد و خوب شما نمود پیدا می کنه و این طبیعیه که بعضی رفتارای طرف مقابل برات عجیبه از نوع لباس پوشیدن گرفته تا اخلاق و برخورد و شخصیت توی موقعیت های مختلف.
آدم تا وقتی وارد زندگی کسی نشه نمی تونه بفهمه واقعا چه شخصیتی داره حتی تو دوران دوستی هم نمیشه اینو فهمید ولی بعد ازدواج همه چی عوض میشه شما دچار یه بحران شدی چون یه تصوری از ایشون داشتی و یه چیز دیگه شده..ولی باید بدونی با هر کسی ازدواج کنی اولش تا با اخلاقاش کنار بیای سخته و خصوصا توی ازدواج نسبتا عجولانه شما این سختی بیشتر هم میشه هر چی شناخت قبل ازدواج بیشتر باشه این دوران بحرانی کمتر و کوتاه تره..
به نظرم بهتره اولا کمی صبور تر باشی و دوما اگر نیاز هست حتما از مشاوره حضوری هردوتاتون استفاده کنین چون اگر بخواین این مشکلات رو پشت گوش بندازین و بگین خوب میشه بدتر میشه اوضاع..
همین الان به فکر حل ریشه ای مشکل باشین چون مشکل حادی ندارین احتمال زیادی داره که حل بشه..
[size=medium]تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!
یکی دیروز و یکی فردا . [/size]
هم آوا (جمعه 15 فروردین 93)
تشکرشده 3 در 3 پست
از هردوی شما تشکر میکنم آقای محمد باید بگم وضع مالی مون البته پدرم خوبه منم پیش اون مشغول به کارم حتی بعضی اوقات ازحقوقی که به من بده راضی نبودم حتی مادرم بهش دایما میگه. وقتی ما به خواستگاری رفتیم اصلا مجالی ندادن بعد از بلی برون در عرض 2 روز بساط عقد رو فراهم کردن وچون ماهم تجربه آنچنانی نداشتیم اونا داشتن ومن فرزند اول بودم تقریبا هیچ تجربه ایی نداشتم یکم دوران نامزدی وعقد رو طول بدیم مدام مادرش واسم حرف میندازه چرا امسال به مسافرت نرفتین شاید فکر میکنه بخاطر دخترش باشه. 15 میلیون واسش طلا خریدیم باز گفتیم میخریم واست تا موقع عروسی انگار هیچ چی نخریدم چون میخواست خیلی گرونش رو برداره به گفته خودش تا به زن دادشهاش پوز بده اصلا فکر نمیکردم همچین دختری باشه 20 میلیون خرج کردم در عرض 3 ماه اونا هم واسم 3 میلیون من اصلا ناراضی نیستم بلکه کاش اون 3 میلیونو من میدادم به خودش تا اون دختری بود که من میخواستم کلا ما از اشتغال زنهایمان در بیرون مخالفیم چون نیازی نداریم در این مورد حرفمون شد من بهش گفتم خود خانواده ات نذاشتین یه مدت بگذره تا هم دیگرو بهتر بشناسیم من اصلا نمیخوام دلشو بشکنم وحتی بهش خواهم گفت اگه منو نمیخوای راحت بگو شاید یه دختر آرزوهایی داره من نتونم اونا رو برآورده کنم گفتم بهش باید خانواده همدیگرو درک کنیم احترام بزاریم وقتی پیش خانواده خودش هست خیلی خوشحاله اما پیش خانواده من خودشو میگره اوایل نبود درحالی که خواهر ومادرمن بهش احترام میذارن مدام با حرف مادروخواهرش کار میکنه.
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
برادر محترم،
کاش ادامه همون تاپیک قبلیتون می نوشتید. اینطوری بهتر بود.
اونجا گفتید همسرتون 18 سالشه، اینجا می گید 23 سالشه. کدوم درسته؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
تشکرشده 515 در 170 پست
بهتره در مورد خواستگاری و روند اشنایی تون توضیحاتی بدی
ملاک های شما و ایشون و تحصیلات؟
در مورد وضعیت خانواده ایشون هم یه توضیحاتی بده فرزند چندم هستید و ایشون چطور؟
دوست عزیز به نظر میاد همسر شما دختر مادی باشه و مادیات براش اهمیت داره ولی الان برای قضاوت کردن زوده شما شاید هنوز به طور کامل همدیگه رو نشناخته باشید
و یا شاید تحت تاثیر صحبتهای مادرش و یا خواهر (البته اگر خواهر داشته باشه) قرار گرفته
در مورد انتظاراتش باید باهاش صحبت کنی و بهش بفهمونی این صحبت ها آزارت میده و حس میکنی وجود خودت براش اهمیتی نداره بلکه ثروت شما براشون مهمه
در مورد رفتار با خانواده طبیعیه در عرض سه ماه وارد خانوادده و شخص جدیدی شده که هیچ شناختی نداره و چون ازدواج سنتی بوده هیچ شناختی از شما و خانوادتون نداره در حالی که باید وقت زیادی رو با شما و خانوادتون سپری کنه در این مورد کمی بهش زمان بدید تا بتونه بهتون اعتماد کنه
اگر به سوالا جواب بدی در مورد مشکل اول میتونیم بهتر راهنماییتون کنیم
هم آوا (جمعه 15 فروردین 93)
تشکرشده 3 در 3 پست
ازدواج مون سنتی بوداون مادری داره خیلی زیرک ومکاره چون من فرزند اول خانواده بودم پدر مادرم باراولشون بودوتجربه آنچنانی نداشتن اما اونا صاحب دامادوعروس بودن نذاشتن آب از گلمون پایین بره بعد از بله برون تقریبا درعرض 1روز بساط عقدو فراهم کردن. دختروخواهرم واسم پیدا کرده بود اصلا ندیده بودم از مادرم هی میپرسیدم دختره چطوره اون میگفت خوبه البته قیافه معمولی داره البته اوایل یکم به دلم نمی نشست اما کم کم عشقم زیاد شد اخلاق ماه اولش خوب بود الان هم طوری وانمود میکنه که خوبه ولی خیلی زیرک ومکاره مادرش دایما واسم غر میزنه میگه چرا هرروز بهش زنگ نمیزنه فلانی 10 بار زنگ میزنه چرا دخترمو بیرون نمیبری میبرم ولی اصلا بهش نمیچسبه میخواد همیشه خواهر بزرگش کنارش باشه تا باهم بخندن اونم اصلا به شوهرش اهمیت نمیده تو خانواده اشون شوهر باید زیردست زن باشه این منو اذیت میکنه یه رویاش اینه بره بیرون کار بکنه ماشین بهش بخرم در حالی که من خودم با ماشین پدرم میبرم بیرون ازم انتظار داره بهش ماشین بخرم یه جورایی ناراحت که چرا با اونا مخالفم چون خودشون نذاشتن چندروز از خواستگاری بگذره بعد عقد کنیم تا همدیگرو بهتر بشناسیم نتونستم اینا رو بگم چرا شهرت بازی میکنی ماشین اول زندگی که نمیگن همش یه شبه نمیشه باید بیایی زندگی کم کم به لطف خدا میشه درسته قبول میکنه ولی ناراحت میشه کلا درک خانوادگی ندارن گفتم واسش گفتم باید احترام متقابلی با خانوادهامون داشته باشیم اصلا خیلی زود یادش رفته با خانواده اش خوبه باخانواده من خیلی سرد بی روح برخورد میکنه مثل اینکه داره لج میکنه البته پشتش یه مادروخواهر نشسته که خیلی مکارن الانم پدرمادروخواهرم زیاد دوستش ندارن میگم چرا دوسش ندارین واسم گرفتین اونام ناراحتن پدرمیگه من میشناسم همشونو خیلی عجول وشهرت بازن بهش میگم چرا داری الان میگی خیلی ناراحتم.کمکم کنید
هم آوا (جمعه 15 فروردین 93)
تشکرشده 3 در 3 پست
سلام چرا هیچ جوابی دوستان نمیدهند؟؟
تشکرشده 3 در 3 پست
سلام بچه ها چرا هیچ کس جوابی نمیده اوضاعم روز به روز بد میشه نامزدم خیلی پشتم حرفهای ناجوری میزنه یعنی تو خونشون برعکس میگه مثل اینکه ازم خوشش نمیاد در ضمن به حرف خواهر ومادرش خیلی گوش میکنه اصلا من براش مهم نیستم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)