به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 دی 93 [ 14:01]
    تاریخ عضویت
    1391-6-02
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,042
    سطح
    27
    Points: 2,042, Level: 27
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 9 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon17 راه فراموش کردن کسی که بعد 4 سال انتظار بهم جواب منفی داده ؟

    سلام ، من سال 91 پیامی گذاشتم گه شرایطم رو گفته بودم و خیلی از دوستان راجع به قضیه بنده نظر داده بودن... این هم صفحه ای که من پیام گذاشته بودم...
    http://www.hamdardi.net/thread-29576.html

    حالا بعد 9 ماه از اون ماجرا من هنوز نتونستم با خودم کنار بیام. فرقش اینجاست که حالا من 6 ماه هست که سرکارم هستم و شغل خوبی دارم... که درآمدش هم خوبه......و از اون موقع سعی کردم خوذم رو با کار و درس مشغول کنم...

    ولی متاسفانه هنوز نتونستم فراموشش کنم... و هر وقت به خونه و شهر ما میان ...این حس بدتر هم میشه و یاد و خاطراه هاش بدتر بیادم میاد و کلی حالم خراب میشه.... بدبختی از نزدیکی دو خانواده همیشه میبینمش...
    جوری هست که نمیتونم جایی که اون باشه برم... یه جوری اونهم همینطوریه، یعنی وقتی میاد... یه جورایی از من فراریه .... منم وقتی میاد...سعی میکنم اصلا حضورش رو جدی نگیرم و حتی نه سلامی دارم و نه خداحافظی... اون هم البته همین جوریه...

    توی این مدت خیلی وقتها خواهرم و مادرم بهم میگن که باید واست بریم خواستگاری ، ولی من هیچ میلی به ازدواج با هیچکسی رو ندارم ... بدبختی جایی که کار میکنم چون دولتی هست بهم همش مجردی مو تذکر میدن و میگن باید ازدواج کنی...... و من هم اصلا نمیتونم کس دیگه ای رو جای اون بذارم... یه جورایی هم حس دوست داشتن بهش رو دارم و هم تنفر و نفرت.... از کاری که با من کرد...

    جوری شده که همیشه بیادش می افتم ... و فکرش از سرم بیرون نمیره....
    از دوستان میخوام راهنماییم کنن ... که بتونم راحت تر با این قضیه کنار بیام

    ببخشید که با حرفهام شما رو خسته کردم..........

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 مرداد 95 [ 11:31]
    تاریخ عضویت
    1392-7-29
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    3,415
    سطح
    36
    Points: 3,415, Level: 36
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    320

    تشکرشده 515 در 170 پست

    Rep Power
    33
    Array
    دوست عزیز من تاپیک قبلیتون رو به طور کلی دیدم
    در مورد حس شما باید بگم طبیعیه معمولا عشق اول به این راحتی ها فراموش نمیشه مگر اینکه جایگزینی بوجود بیاد یا اینکه خودتون عاقلانه به این نتیجه برسید که این شخص برای شما مناسب نیست
    پیشنهاد میکنم برای آخرین بار باهاشون صحبت کنید و نظر نهایی شون رو بدونید
    در مورد کاری که با شما کرده حق میدم ازش ناراحت باشید اون شما رو بازی داده اما شاید ایشون هم به این امید بوده که روزی مهر شما به دلش خواهد نشست
    اگر همجنان نظر قبلی رو دارند
    دیگه هیچ اقدامی نکنید و ارتباط رو به کل با ایشون قطع کنید جاهایی که ایشون هستند تا جایی که امکان داره سعی کنید نباشید یا اگر هستید حضور کمرنگی داشته باشید اگر جایی مثلا شام دعوت بودید با عذرخواهی و بهانه تراشی فقط برای سرو شام حضور پیدا کنید
    البته این نکته رو هم عنوان کنم انتخاب همسر روندی دو طرفه داره یعنی همون طور که شما ایشون رو انتخاب می کنی ایشون هم باید بتونه شما رو انتخاب کنه به نظر من 4 سال زمان زیادی بوده اصلا سنی که شما ابراز علاقه کردی سنی بوده که این حس طبیعیه و همچین عشقی به سراغ آقایون میاد شما نباید به این حس بها می دادی
    شما چند سال یه عشقی رو توی قلبت داشتی و هر لحظه بهش بها دادی و اون حس رشد کرده به همین خاطر فراموشی سخته (میگن بدترین نوع دوست داشتن، دوست داشتن فامیلیه که نه میشه ابراز کرد و نه میشه دوری کرد)
    ولی هنوزم دیر نیست اگر به فکر ازدواج و زندگی موفق در آینده هستی باید از الان اقدام کنی
    اگر بخوای با همین حس ازدواج کنی جز رنج و عذاب برای خودت و همسرت چیز دیگه ای نخواهی داشت
    اگر جوابش منفی بود باید سعی کنی فراموشش کنی
    توی همین انجمن مطالب زیادی در این زمینه هست که کامل تر وبهتر از من توضیح دادن من یه توضیح کلی در این مورد براتون میدم
    چند ماه اول حالت افسردگی داری ولی طبیعیه بعد از چند ماه باید فکر یه برنامه مناسب برای زندگی باشی یه هدف بزرگ که بتونه به زندگی امیدوارت کنه
    تمرکز روی هدفت باعث میشه انرژی شما در اون راه صرف بشه و کمتر به ایشون فکر کنی
    یک سال رو به این روال سپری کن و اصلا به ازدواج فکر نکن
    بعد از یک سال به دنبال شریک زندگی مناسب بگرد (زمانی که برای شما تعیین کردم زمان عادی روند فراموشی هست ممکنه با توجه به شرایط متغیر باشه ولی مسلما وقتش که برسه خودتون متوجه میشید)

  3. کاربر روبرو از پست مفید mis-marjan تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 14 فروردین 93)

  4. #3
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    با سلام


    عنوان تاپیک گویای مشکل شما نیست لطفاً عنوان مناسبتری تنظیمکرده از طریق لینک گزارش یعنی مثلث پایین پست ارسال کنید تا جایگزین عنوان کنونی شود و تاپیک باز شود . همچنین در پست شما مشخص نیست چه راهنمایی ای می خواهید .





  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 دی 93 [ 14:01]
    تاریخ عضویت
    1391-6-02
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,042
    سطح
    27
    Points: 2,042, Level: 27
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 9 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mis-marjan نمایش پست ها
    دوست عزیز من تاپیک قبلیتون رو به طور کلی دیدم
    در مورد حس شما باید بگم طبیعیه معمولا عشق اول به این راحتی ها فراموش نمیشه مگر اینکه جایگزینی بوجود بیاد یا اینکه خودتون عاقلانه به این نتیجه برسید که این شخص برای شما مناسب نیست
    پیشنهاد میکنم برای آخرین بار باهاشون صحبت کنید و نظر نهایی شون رو بدونید
    در مورد کاری که با شما کرده حق میدم ازش ناراحت باشید اون شما رو بازی داده اما شاید ایشون هم به این امید بوده که روزی مهر شما به دلش خواهد نشست
    اگر همجنان نظر قبلی رو دارند
    دیگه هیچ اقدامی نکنید و ارتباط رو به کل با ایشون قطع کنید جاهایی که ایشون هستند تا جایی که امکان داره سعی کنید نباشید یا اگر هستید حضور کمرنگی داشته باشید اگر جایی مثلا شام دعوت بودید با عذرخواهی و بهانه تراشی فقط برای سرو شام حضور پیدا کنید
    البته این نکته رو هم عنوان کنم انتخاب همسر روندی دو طرفه داره یعنی همون طور که شما ایشون رو انتخاب می کنی ایشون هم باید بتونه شما رو انتخاب کنه به نظر من 4 سال زمان زیادی بوده اصلا سنی که شما ابراز علاقه کردی سنی بوده که این حس طبیعیه و همچین عشقی به سراغ آقایون میاد شما نباید به این حس بها می دادی
    شما چند سال یه عشقی رو توی قلبت داشتی و هر لحظه بهش بها دادی و اون حس رشد کرده به همین خاطر فراموشی سخته (میگن بدترین نوع دوست داشتن، دوست داشتن فامیلیه که نه میشه ابراز کرد و نه میشه دوری کرد)
    ولی هنوزم دیر نیست اگر به فکر ازدواج و زندگی موفق در آینده هستی باید از الان اقدام کنی
    اگر بخوای با همین حس ازدواج کنی جز رنج و عذاب برای خودت و همسرت چیز دیگه ای نخواهی داشت
    اگر جوابش منفی بود باید سعی کنی فراموشش کنی
    توی همین انجمن مطالب زیادی در این زمینه هست که کامل تر وبهتر از من توضیح دادن من یه توضیح کلی در این مورد براتون میدم
    چند ماه اول حالت افسردگی داری ولی طبیعیه بعد از چند ماه باید فکر یه برنامه مناسب برای زندگی باشی یه هدف بزرگ که بتونه به زندگی امیدوارت کنه
    تمرکز روی هدفت باعث میشه انرژی شما در اون راه صرف بشه و کمتر به ایشون فکر کنی
    یک سال رو به این روال سپری کن و اصلا به ازدواج فکر نکن
    بعد از یک سال به دنبال شریک زندگی مناسب بگرد (زمانی که برای شما تعیین کردم زمان عادی روند فراموشی هست ممکنه با توجه به شرایط متغیر باشه ولی مسلما وقتش که برسه خودتون متوجه میشید)

    ممنون از اینکه به درد دل من گوش دادید...
    ولی من تمام این مدت همین کار رو کردم... یعنی خودم رو با درس و کار مشغول داشتم..... و سعی میکردم بهش فکر نکنم.... و جاهایی که اون حضور داره با یکسری از بهانه ها.... اونجا نباشم ولی متاسفانه رابطه ی دو خانواده بیش از حد زیاد هست...و چون داداشم با خواهرش ازدواج کرده این رابطه خیلی بیش تر از قبل شده.... حتما نسبت من رو با اون میدونید و در تاپیک قبلی هست...

    واقعا نمیدونم چیکار کنم وقتی میاد دوباره اون خاطره ها و حرفهایی که من زده بود یادم میاد و اعصابم بهم میریزه... وقتی میبینم اصلا عین خیالشم نیست و انگار نه انگار که چه بلایی سرم آورده حالم بد میشه....
    متاسفانه تمام تلاشم تا اینجا بی نتیجه بوده.......
    نمیتونم دوباره ازش درخواست کنم... چون دوست ندارم عشق رو گدایی کنم... ولی از یک طرف فکرش از ذهنم بیرون نمیره.... واقعا نمیدونم باید چیکار کنم...

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 دی 93 [ 14:01]
    تاریخ عضویت
    1391-6-02
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,042
    سطح
    27
    Points: 2,042, Level: 27
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 9 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تو رو خدا یکی من رو راهنمایی کنه... یه راه جدید ... جلوی پام بذارید تا بتونم راحت تر با این قضیه کنار بیام...
    تمام کارهایی رو که گفتین ... انجام دادم ولی متاسفانه هیچ کدوم فایده نداشته و توی این 8 ماه هیچ چیز تغییر نکرده و نتونستم هنوز با این قضیه کنار بیام...
    خیلی سخته بعد از اون همه امیدواری بخوای همه چیز رو فراموش کنی.... تازه تا بخوای یکم آروم بشی باز بدلیل رابطه نزدیک دو خانوداه همه چیز مثل فیلم جلوی چشمام میاد و حالم دوباره خراب میشه.....
    از یک طرف هم محل کارم بهم فشار میارن که باید امسال ازدواج کنی.... ولی من واقعا نمیتونم کس دیگه ای رو دوست داشته باشم...
    مامانم و خواهرم میگن... واست یه دختر خوب پیدا میکنیم... ولی من واقعا هیچ علاقه ای دیگه به ازدواج ندارم...
    چون واقعا از زندگی و ازدواج کردن سرد شدم... و از یه طرف هم به نظرم باید واقعا یکی رو از ته دل بخوای تا بتونی باهاش ازدواج کنی.... و روش سنتی که میگن بعد از ازدواج عشق و علاقه بوجود میاد... رو قبول ندارم...

    لطفا راهنماییم کنید... تا بتونم یه کاری کنم تا همه چی به حالت اول برگرده انگار که هیچ عشقی وجود نداشته...

  7. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array
    دوست عزیز

    به نظر من از این حست فرار نکن، از این خانم فرار نکن،

    عادی رفتار کن و شرایطت رو بپذیر

    تا آنجا که میتونی سرت رو با درس و کار گرم کن و سرگرمیهای دیگه با دوستانت فراهم کن که در جمعهای اونها نباشی

    ولی نه اینکه اونها در مهمانی و خوشگذرونی باشند شما گوشه خانه کز کنی و به اون خانم فکر کنی .

    برای خودت دوستای جدید و سرگرمیهای جدید ایجاد کن مثلا گروههای کوهنوردی، طبیعت گردی و.....

    دنبال جایگزین فعلا نباش، چون اعصاب و روانت بدتر میریزه بهم و اضطراب ازدواج با شخص دیگه و ناراحتی از دست دادن ایشون روح و جسمت رو آزار میده.

    من نمی دونم این چکاری که اینقدر برای ازدواج بشما اصرار میکنه

    یعنی مجرد بودن در کار شما یک عیب است؟؟

    به نظر من هرچی بخواهی از چیزی فرار کنی و بهش فکر نکنی بدتر وسواس میگیری و اون فکر میاد سراغت.

    خودت رو با کارهای که از صمیم قلب دوست داری و عشق می ورزی حسابی سرگرم کن.

    مطمینم می تونی موفق بشی توکلت به خدا باشه

  8. کاربر روبرو از پست مفید sanjab تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 20 فروردین 93)

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 تیر 95 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1389-10-16
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    4,680
    سطح
    43
    Points: 4,680, Level: 43
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranOverdriveTagger First Class
    تشکرها
    117

    تشکرشده 94 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم مشکل شمارو داشتم و دارم.
    البته در یه سطح دیگه.
    هیچ راه حلی نیست جز اینکه خودتون بخواین.
    تو تاپیک من همه ی دوستان خیلی خوب و قشنگ راهنمایی کردن چطوری میتونم فراموش کنم.
    تا زمانی که این رفت و امدهایی که گفتین ادامه داشته باشه فک کنم هیچ کمکی بهتون نمیشه. باید از هرچیزی که شمارو به فکر اون دختر میندازه دوری کنین.
    درکتون میکنم
    این حالت خیلی سخته

  10. کاربر روبرو از پست مفید AMIN 1994 تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 20 فروردین 93)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 دی 93 [ 14:01]
    تاریخ عضویت
    1391-6-02
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,042
    سطح
    27
    Points: 2,042, Level: 27
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 9 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sanjab نمایش پست ها
    دوست عزیز

    به نظر من از این حست فرار نکن، از این خانم فرار نکن،

    عادی رفتار کن و شرایطت رو بپذیر

    تا آنجا که میتونی سرت رو با درس و کار گرم کن و سرگرمیهای دیگه با دوستانت فراهم کن که در جمعهای اونها نباشی

    ولی نه اینکه اونها در مهمانی و خوشگذرونی باشند شما گوشه خانه کز کنی و به اون خانم فکر کنی .

    برای خودت دوستای جدید و سرگرمیهای جدید ایجاد کن مثلا گروههای کوهنوردی، طبیعت گردی و.....

    دنبال جایگزین فعلا نباش، چون اعصاب و روانت بدتر میریزه بهم و اضطراب ازدواج با شخص دیگه و ناراحتی از دست دادن ایشون روح و جسمت رو آزار میده.

    من نمی دونم این چکاری که اینقدر برای ازدواج بشما اصرار میکنه

    یعنی مجرد بودن در کار شما یک عیب است؟؟

    به نظر من هرچی بخواهی از چیزی فرار کنی و بهش فکر نکنی بدتر وسواس میگیری و اون فکر میاد سراغت.

    خودت رو با کارهای که از صمیم قلب دوست داری و عشق می ورزی حسابی سرگرم کن.

    مطمینم می تونی موفق بشی توکلت به خدا باشه



    خود من هم همین رو میخوام.... میخوام که عادی باشم... ولی باور کنید شرایط من بسیار متفاوت هست...
    متاسفانه همه چیز خاطرات من رو زنده میکنه... و تا میام که حالم یکم خوب بشه.... باز همه چیز میاد سر خونه ی اول....
    بنظر شما کار راحتیه...که عادی باشم... بعد این همه ماجرا.... فکر میکنید من دوست دارم خودم رو عذاب بدم...
    اصلا دیگه واسم مهم نیست دیگه قراره چی بشه...... ولی بعضی مواقع میشه که باید حتما ، وقتی هست ...حضور داشته باشم ...اونهم فقط به خاطر داییم و داداشم... ولی این چیزی که ناراحتم میکنه رفتار مذخرفشه... که من رو آزار میده...

    همیشه یاد این جمله ی زیبا میافتم که میگه :
    واسه آرامش خودتم که شده ببخش و فراموش کن ولی وقتی از کسایی که توقع نداری میرنجی هر چقدر هم که بخوای ببخشی و فراموش کنی ،نمیشه...انگار داری خودتو گول میزنی ...وقتی میرنجی حتی اگه بگی بخشیدمش یه چیزی ته دلت میمونه....کینه نیست....یه جای زخم...یه چیزی که نمیذاره اوضاع مثل قبل بشه....هر چقدر هم که تلاش کنی خودتو بزنی به اون راه و بگی نه.... بی فایده ست...یه چیزی این وسط از بین رفته و جای خالیش تا همیشه درد میکنه یه چیزی مثل " حرمت"...

    یه چیزی این وسط خراب شده که فکر نکنم هیچ وقت درست بشه... و همه چیز عادی بشه... بهر حال تلاش من رهایی از این عذابه... عذابی که نمیدونم کی میخواد تمام بشه...
    4 سال عذاب و انتظار با فراز و نشیبش و حالا هم عذاب یاد خاطره ها و فراموشی خیلی چیزها...

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 دی 93 [ 14:01]
    تاریخ عضویت
    1391-6-02
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,042
    سطح
    27
    Points: 2,042, Level: 27
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 9 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    امروز مامانم یه چیزی بهم گفت که یکم توی فکر رفتم... ( خلاصه میگم چون مفصله.....کسایی که راجع به قضیه من میدونن... میفهمن قضیه چیه...)
    بهم گفتن چند روز پیش خانم داییم تماس گرفتن و راجع به خواستگار دختر داییم بهشون یه چیزی گفتن... که یکسال هست که یه خواستگار اومده واسش و غریبه است توی این مدت داییم راجع بهشون تحقیق کرده و چند با با هم رفت و آمد داشتن .... ولی هنوز از بابت داییم جوابی به خواستگار دختر داییم ندادن ... داییم از وصلت با غریبه میترسه .... و بیشتر تمایل به ازدواج فامیلی داره ...خانم داییم هم به مامانم همین رو گفته.... منم نمیدونم که جواب دختر داییم چیه ...ظاهرا از هم دانشگاهی هایی دختر داییم هست....


    حالا مامانم بهم میگه که شاید خانم داییم می خواسته یه گوشی دسته مامانم بده.... چونکه وقتی چیزی هنوز قطعی نشده که آدم نمیاد این هارو بگه معمولا وقتی جواب نهایی میشه خبر میدن نه حالا.... مامانم با داداشم که صحبت کرده (داداشم خواهر دختر داییم رو داره ) داداشم بهشون گفته که ممکنه میخواستن غیر مستقیم بیان کنن........ و داداشم میگه که باید همون موقع راجع به قضیه من صحبت میکردین... با خانم داییم... حالامامانم میگن اگه میخوای حالا که داییم بیشتر با ازدواج فامیلی موافق تره .... راجع به این قضیه صحبت کنیم....

    مامانم میگه حالا ما از گردن خودمون بر داریم که فردا اگه ماجرا رو فهمیدن نگن که چرا نگفتین......ولی من از یک طرف هنوز یه حسی به دختر داییم دارم که نمیدونم چیه .... از یک طرف هم دلم ازش گرفته به خاطر 4 سال من رو در انتظار گذاشتن و با حرفهاش من رو امیدوار کرد و در آخر جواب منفی بهم داد ...قضیش مفصله که قبلا راجع بهش گفتم.... دلم نمیخواد دوباره اینجوری جواب نه بشنوم..... و وقتی خودش بهم گفته که ازدواج فامیلی دوست نداره ... به نظر خودم دیگه دوباره جواب منفی گرفتن ... جوری که دیگه همه بفهمن خیلی بد میشه... و اصلا این رو دوست ندارم... من اول به مامانم گفتم که نمیخوام که قصیه رو پیش بکشین.... ولی باز نمیدونم کارم درست بوده یا نه....

    نمیدونم چیکار کنم دو دل شدم بگم یا نه.....لطفا کمکم کنین. حالم خوب نیست...
    ویرایش توسط a.r : چهارشنبه 10 اردیبهشت 93 در ساعت 22:08


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 مهر 92, 00:43
  2. معرفی ودانلودكتب روانشناسی کاربردی درحوزه تغییرات فردی،خودشناسی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 دی 89, 14:43
  3. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 31 فروردین 87, 09:08
  4. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 بهمن 86, 15:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.