سلام
من پسری 33 ساله هستم، نمیدونم از کجا شروع کنم، خب راستشو بخواهید تصمیم گیری برام خیلی سخته من اعتقادی به اینجور مشاوره ندارم اما خب ادم گاهی اوقات تو شرایطی گیر می کنه که واقعا پیدا کردن یه راه حل یا یه انتخاب درست گیر می کنه.
بهر حال لطف می کنید که بخونید:
من در دوره دانشجویی به هیچ عنوان امکان ازدواج نداشتم ،چرا که نه کار داشتم، نه خدمت رفته بودم و نه از پشتیبان مناسبی برخوردار بودم.پدر دارم اما خب بودن و نبودنش فرقی نداره.اغلب دوستان نزدیکم در همان دوره دانشجویی نامزد کردن یا متاهل شدن و بعدش به سربازی هم رفتن، بهر حال من سربازی رفتم و برگشتم و این شد 2 سال خب بعد خدمت من باز هم واقعا چیزی نداشتم. زمان ما حقوق یه سرباز لیسانس 25 هزار تومن بود که حدود 5 تومن کسورات داشت.(اینو گفتم که شرایطم رو بهتر بفهمید)
خب بدنبال کار گشتم، تو روزنامه ، سپردن به اشنا و همکلاسان تا بالاخره در جایی بطور قرار دادی مشغول شدم، و تازه شروع کردم به پس انداز. حدودا یکسال بعد تونستم به کمک خدا در یه سازمان خوب دولتی استخدام رسمی بشم . و با گذشت 2 سال از رسمی ازمایشی به نوع دایم تبدیل شدم و خب تونستم با وام مسکن یک خانه خریداری کنم و سپس یک ماشین گرفتم و کم کم به صرافت ازدواج افتادم. اما خب به نگاه یک بیماری مزمن در من بوجود اومد و من دچار نارسایی مزمن کلیه شدم و خب این قضیه در بین همکاران پیچید و از طرفی منم که فرصت رو تنگ میدیدم در ابتدا توسط مادرم از یکی از همکاران خواستگاری کردم که خب درجا منفی شد.(تلفنی جواب رد داد و خلاص).
خب یکی دو ماهی گذشت و از یک همکار دیگه خواستگاری کردم، چند نوبت دیدار در بیرون و کلی پیامک میزد و هی سوال های جور واجور که چنین و چنان(من به این مورد امیدوار شدم). اما یهو زد زیر همه چیز و شنیدم عقد کرده(از ابتدا در جریان بیماریم بود). این ضربه بزرگ بود ،بدجور بود ناراحتی ناشی از بیماریم از طرفی و حالا اینم علاوه شد. بعد از این قضیه حدود 6 ماه بعد من رسما دیالیزی شدم.کاریش نمیشد کرد، هفته ای سه بار دیالیز.(با مشکلات فراوان خودش).
در همین حین مادرم از یکی از شهرهای دور دختری رو پیدا کرد که حاضر به ازدواج با من بود شرایطش اینطوری هست
یک_کارشناسی از دانشگاه پیام نور
دو_سطح خانوادگی از نظر مالی بسیار پایین. تفاوت فرهنگی میون خونواده هامون از زمین تا اسمان
سه_6 ماه بزرگتر از من
چهار_عدم توانایی خانواده اش برای تامین جهیزیه و........
پنج_خب چهره مناسبی هم نداره اصولا خانوادگی اون تیپ هستن به خاطر محل زندگیشون
شش_ فاصله شهر ما و اونها 980 کیلومتر
هفت-پدرش سالهاست که از مادرش جدا زندگی میکنه و زن و فرزند دیگه ای هم داره
هشت_خانواده دختر میگن که نیازی نیست به پدرش بگیم و با پولی چیزی تو یه محضر عقد می کنیم.ودر ضمن من باید چندین قلم شامل یخچال، اجاق گاز، فرش، تلویزیون، ماشین لباسشویی و غیره را بخرم و تحویل اونها بدم تا بعنوان جهیزیه اونا بدن.(خود دختر خانوم البته با صداقت بنظر میرسه و با حجب و حیا)
من و ایشون کلا دو مرتبه حضوری همدیگه رو دیدیم یه بار ما رفتیم خونشون یه بار اونا اومدن و در ضمن ایشون فقط پیامک میده و اینکه تلفنی صحبت کنیم رو درست نمیدونه.(راستش من هم تا حالا اقدامی به تماس نکردم چون در خودم تردید دارم پس با خودم گفتم اون بیچاره رو خیلی وابسته نکنم).
تا اینکه رعد از 9 ماه با تلاشهای مادرم من پیوند شدم و الان سه ماهیست که بهبود پیدا کردم و سر کار میرم.
اما من مرددم:
اول اینکه اصلا به صلاح است من ازدواج کنم. بهر حال سلامتی من هر لحظه میتونه مثل قبل بشه
دوم:ایا با ایشون ازدواج کنم.؟نکنم؟و بدنبال فرد دیگری باشم؟ از طرفی میترسم دلش رو بشکنم راستش من حتی چهره اش رو یادم نمیاد اما خب در تموم مدتی که بستری بودم پیامک میداد و از حالم جویا میشد و میگفت که دعا می کنه(اما من شک دارم که نکنه برای فرار از فقر و وضعیت خانوادش داره اینکارو میکنه و میخواد از من استفاده کنه،چون خانوادش به مهریه 14 سکه راضی نمیشن و حداقل 110 تا میخوان
سوم:جدیدا دختر خانومی به محل کارمون اومده که از من 4 سالی کوچکتره بنظر نسبت به من بی تمایل نیست(طوری که حتی برخی از همکارا بهم گفتن فلانی طرف خوبه ها )،اما من میترسم و نمی خوام دوباره تکرار بشه.(اصلا حتی خودش موافقت کنه ،خانوادش چی؟)
علاقه مندی ها (Bookmarks)