به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array

    از اینکه با مادر شوهرم تو یه خونه ایم آرامش ندارم. چه جوری به شوهرم بگم تا از اون خونه بریم؟؟ کمکم کنین.

    سلام من چند بار با تایپیکهای مختلف مزاحم وقت دوستان شدم .

    من 25 شوهرم 29 سالشه 1 ساله رفتیم خونمون.بچه نداریم.

    ما و مادرشوهرم تو یه آپارتمانیم. شوهرم خیلی به خانوادش وابسته اس و حرف حرف مامانش و خواهرش هست. و عمرا تعصب اونا رو به من بده حتی پیش اونا با من زیاد حرف نمیزنه و این موضوع من خیلی ناراحت میکنه دخالت خانوادش بیش از حد تا حدی که ما امسال می خواستیم برییم مسافرت که مامانش با یه نه گفتن نرفتیم.

    من می خوام از اون خونه در بیایم و یه جای دیگه بریم ولی نمی دونم چه جوری به شوهرم مطرح کنم

    کمکم کنین

  2. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 16 فروردین 93), هم آوا (جمعه 15 فروردین 93)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    من خیلی از این تالار برای حل مشکلاتم استفاده کردم خواهش می کنم بازم کمکم کنین لطفا.

    منو شوهرم ری هم رفته با هم خوبیم ولی وقتی مسائل خانوادش و حرفای اونا میاد وسط نا خود آگاه خیلی بد می شیم با هم اصلا زندگی خصوصی و مستقلی نداریم و من از این شرایط خیلی ناراحتم .

    از یه طرفم نمی دونم چه جوری به شوهرم مطرح کنم که از ونجا بریم .

  4. کاربر روبرو از پست مفید negad تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 16 فروردین 93)

  5. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    دوست عزیز

    شما توی یک واحد زندگی می کنید یا واحدهای جدا؟
    همسرتون از نظر مالی امکانش را داره که براتون خونه بگیره؟
    با کی زندگی می کنید؟ پدرشوهر، برادرشوهر و ... بقیه هم هستند؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 16 فروردین 93), هم آوا (جمعه 15 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 16 فروردین 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    ما تو یه آپرتمان 3 طبقه زندگی می کنیم که هم مادر شوهرم اونجاس هم برادر شوهرم که ازدواج کرده . از نظر مادی هیچ کمبودی نداریم خودش می تونه خیلی راحت یه خونه لوکس بخره و حتی من بهش یه بار گفتم که از اینجا بریم ولی چون شوهره من خیلی لج بازه با من لج کرد و یه دعوای بزرگ درست شد.

    تاثیر خانوادش روی همسرم خیلی زیاد بیش از حد. تاثیری که من هیچ وقت نمی تونم روش بزارم. خانوادش خودشون خیلی مظلوم نشون میدن ولی اصلا اونجوری نیستن به همه چی دخالت می کنن چی خریدی چی خوردی چی پوشیدی کجا رفتی با کی رفتی به همه اینا دخالت می کنن .

    یه خانواده کاملا سنتی ، منم از این شرایط خیلی خستم هیچ کاری نمی تونم به زندگیم بکنم نه تفریحی نه تنوعی نه هیجانی هیچی و همه اینا از یه جا نشستن با خانوادش .

    فقط می خوام یه فرد با تجربه بهم راه نشون بده که چی کارکنم تا از این قفس آزاد شم.

  8. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 16 فروردین 93), هم آوا (جمعه 15 فروردین 93)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    negad عزیز
    فکر نکن که اگه از اون خونه بری مشکلت حل میشه یا دخالتاشون کم میشه من و شوهرم تو یه شهر دیگه زندگی میکردیم ولی زیر ذره بین مادرشوهرم بودیم

    باید یکم حساسیتت رو کم کنی هرچی حساس تر برخورد کنی بدتره یه نصحت خواهرانه بود

  10. 6 کاربر از پست مفید بهار_68 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 16 فروردین 93), paiize (چهارشنبه 20 فروردین 93), فرشته مهربان (شنبه 16 فروردین 93), هم آوا (جمعه 15 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 16 فروردین 93), دختر بیخیال (شنبه 16 فروردین 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    دیگه دارم کلافه می شم چرا کسی کمکم نمی کنه آخه به خدا هر شب تو فکر طلاقم . دیگه دارم دیوونه می شم یکی کمکم کنه

    می خوام به شوهرم بگم یا از این خونه بریم یا من طلاق می گیرم. به نظرتون بگم؟؟/

  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو negad گرامی

    سپاس از بانو دختر بیخیال گرامی که اطلاع دادن مشکل شما را به مدیر همدردی عزیز تا اگر وقت دارند بیایند و راهنمایی لازم را به شما بکنند.

    من مردم و جنس خودم را خوب میشناسم گرچه خودم اصلا به این موضوع اعتقاد ندارم و بشخصه نظرم اینه اولویت اول هر فردی که ازدواج میکند اول همسرش بعد فرزندانش و بعدا خانوادش اگر بجز این باشد مطمئنا بعدها مشکلاتی بوجود خواهد آمد.

    ولی شوربختانه مردهای ایرانی در این مورد خاص مشکل دارند و نمیتوانند تفکیک ایجاد کنند بیون دوست داشتن و مستقل شدن خود و همسرشان با خانواده خودشان.زیاد جدی نگیر بانو این تنها مشکل شما نیتس مشکل خیلی های دیگست حالا از شانس شما با هم در یه آپارتمان زندگی میکنید.اینو نوشتم بدانید کاملا متوجه میشم چی نوشتید و منظورتان چیست.

    دقت دق ات میدهد

    بهترین راهنمایی که میدش کرد را بانو بهار68 گرامی انجام دادند با سپاس از ایشان از این خانه هم نقل مکان کنید باز هم این موارد هست گرچه کمتر میشود.سعی کن حساسیتت را نسبت به این موضوع کم کنید یکی از آشناهای ما هم همین مشکل شما را دارد با مادر شوهرش در یک آپارتمان زندگی میکنند آنها هم دقیقا مثل شما میتوانند خانه جدیدی اجاره کنند یا خریداری کنند ولی بخاطر سن بالای خانواده شوهر اینکار را انجام نمیدهند و دقیقا همین مشکلاتی را که شما نوشتید دارند.حساس بشی خودت را اذیت میکنی دقیقا در مورد مسافرت ها همینجوری هستند کجا میرید با کی میرید کی برمیگردید و..... اگه به ناله و شکوه باشه مطمئن باش یه تایپیک بزنی از دست خانواده شووهر چه میکشید در یه زمان کوتاه به حدی میرسه که مدیرای سایت مجبور میشن قفلش کنن

    با اینکه مرد هستم ولی یکچیزی را متوجه شدم اگه ریزبین باشی دقیقا متوجه میشی خانواده شوهر شما چجوری قربان صدقه ایشان میروند و بقول خودمون لوسش میکنن و بهش اعتماد بنفس میدن و قلقلش رو خوب بلدن سعی کن گله گزاری نکنی و پشت سرشون صحبت نکنی چون اینجوری ما مردا حساس میشیم سعی کن ببینی چیکار انجام میدن اگه قربون صدقش میرن خوب شما که بهش نزدیکتری سعی کن اینکارو بیشتر انجام بدی.بهش اعتماد بنفس میدن خوب شما چرا اینکارو نکنی!!!سعی کن قلقلش رو بدست بیاری ولی زیاد دقت نکن و حساس نشو که فقط خودتی که اذیت میشی.

    پ.ن: نمیدونم به هم جنسای مذکر خودم چی بگم خوب فدات شم شمایی که هرچی مادرت بگه انجام میدی و اینقدر قربون صدقش میری خوب چرا میری پس زن میگیری بشین ور دل مامان جونت.مادر شووهری که میگردی واسه پسرت زن پیدا کنی بعد ازدواجش تازه یادت میوفته ای دل قافل پسرمو ازم گرفتن و واسه عروست میشی هوو چرا پس میری واسش زن میگیری ها؟!!! بخدا بانوان ایرانی در این یک موضوع خاص حق دارن و مظلوم واقع شدن خیلی بهشون ظلم میشه

    خواهشا به هیچ عنوان حرف طلاق را نزنید.بقیه مردا بدتر نباشن در این موضوع مطمئنا بهتر نیستن اینو صددرصد مطمئن باش.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  13. 6 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    Esssssi (شنبه 23 فروردین 93), mis-marjan (پنجشنبه 21 فروردین 93), paiize (چهارشنبه 20 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 16 فروردین 93), دختر بیخیال (شنبه 16 فروردین 93), شایسته89 (شنبه 16 فروردین 93)

  14. #8
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط negad نمایش پست ها
    تاثیر خانوادش روی همسرم خیلی زیاد بیش از حد. تاثیری که من هیچ وقت نمی تونم روش بزارم. خانوادش خودشون خیلی مظلوم نشون میدن
    با سلام و احترام
    اگر آقایی وابسته هست و گوشش به دهان مادرش هست. و حرف شنویی دارد و تاثیر پذیر. پس خوش به حال خانمش.
    یعنی خانمش می تواند این نقش خط دهی و تاثیر گذاری را داشته باشد.

    اما اگر آقا از خانواده اش یعنی مادرش و پدرش تاثیر می گیرد ،اما در برابر همسرش مقاوم هست. اینجا نشان می دهد یک مشکلی در ارتباط خانم و آقا هست.
    پس صورت مسئله را اصلاح می کنیم:
    چرا من نمی توانم تاثیری روی همسرم داشته باشم؟
    یا:
    چگونه ارتباط خودم و همسرم را تقویت و موثر کنم؟

    ببینید اگر مسئله خودتون را خوب بفهمید راه حلش و علاجش ساده است.
    اما اگر مسئله را وارونه بفهمید و تصور کنید مشکل از مادرشوهر و شوهرتان هست. به قول بهار_68 حتی اگر یک شهر دیگر هم باشید، باز هم نمی توانید با همسرتان صمیمی باشید.

    دقت کنید شما همه ابزارهای مادرشوهرتان را دارید+ ابزارعاطفی و جنسی زناشویی
    پس شما سرمایه و قدرت تاثیرگذاری اتان باید از مادرشوهرتان (که می گویید مظلوم نما هست)، بیشتر هست.
    اما ظاهرا به شیوه صحیح مهارتهای ارتباطی، عاطفی و جنسی خود را در جذب و ارتباط سازنده با همسرتان به کار نمی گیرید.

    مثلا همین جمله که گفته اید:
    به او بگویم از این خانه برویم یا طلاق؟!


    واقعا این مثل تولید زلزله 10 ریشتری در زندگی هست.


    آیا مطمئنی آنقدر این بنا مقاوم هست که بتواند تحمل چنین زلزله ای را داشته باشد.
    فرض کن شوهرتان بعد از حرف شما بگوید:
    همین الان بفرمایید بروید خونه پدرتون.
    من طلاق نامه را می فرستم منزل بابات.

    بعد شما چه می کنید؟!!!!!

    من تعجب می کنم.
    شما برای اینکه بچه اتان را به خاطر اینکه دستش را توی دهانتش کرده است ، چگوه تنبیه می کنید؟
    آیا یک بمب اتم می اندازید روی سرش.

    طلاق یعنی انهدام کامل و انفجاری تخریب گر برای با خاک یکی کردن یک زندگی.
    شما به عنوان اولین گام چگونه به ذهنتان می آید که استفاده کنید؟!!!

    خدا نکند در زندگی هم از همین روشها استفاده کرده باشی و شوهرت را فراری داده باشی به سوی مادرشوهرت.
    نکند شوهرت در کنار مادر شوهرت جایی امن یافته هست که مخفی شود و آرام بگیرد.




    خلاصه اینکه:
    شما در همین تالار مقالات مهارتهای زناشویی و ارتباطی و خانواده را به دقت مطالعه کن. و آرام آرام و بدون عجله سعی کن محل خانه و زندگیت را امن کنی تا این کبوتر گریزان اعتماد کند و لب بوم منزلتان بنشیند.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  15. 13 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 24 فروردین 93), fateh 22 (شنبه 23 آبان 94), khaleghezey (شنبه 16 فروردین 93), mis-marjan (پنجشنبه 21 فروردین 93), paiize (چهارشنبه 20 فروردین 93), فرشته مهربان (شنبه 16 فروردین 93), پونه (شنبه 16 فروردین 93), واحد (جمعه 22 فروردین 93), مصباح الهدی (شنبه 16 فروردین 93), خانوم شین (شنبه 16 فروردین 93), دختر بیخیال (شنبه 16 فروردین 93), شایسته89 (شنبه 16 فروردین 93), عشق آفرین (یکشنبه 14 شهریور 95)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    مدیرهمدردی
    و

    khaleghezey واقعا ازتون ممنونم من چون به اینترنت زیاد دسترسی ندارم واسه همین نمی تونم زیاد بیام. ولی آرام شدم از وقتی حرفاتون خوندم .

    همسر من و خانوادش خیلی سنتی هستن ، همسرم از اولین روز تا الان که تغریبا 1 سال میشه خیلی تو جزئیات رفتاراش تغییرات داده این کاملا می بینم و می فهمم و قدر دانم، ولی در مورد چند اصل کلی تغییر پیدا نمی کنه.


    1- استقلال : منظورم مرز من و خانوادش نمی تونه مشخص کنه ، همیشه من مقصر میدونه و تا حالا نشده یه بار به من حق بده خودشم مواردی که خانوادش واقعا نا بحق حرف زدن، ولی من رو مقصر کرده یه مثال خیلی کوچیک. من اوایل زندگیم نمی خواستم بچه دار شم چون احساس می کردم خیلی زود حالا ، خانوادش به شوهرم گفتن خانواده من نمیزاره و به من یاد میده ، در حالیکه اصلا خانواده من حتی نظر هم نمی دادن. من از حرف مادرش خیلی ناراحت شده بودم یا این حال بازم به شوهرم چیزی نگفته بودم تا اینکه خودش ازم پرسید که آیا خانوادم دخالت میکنن یا نه منم گفتم نه ، ولی باز حق به خانوادش داد ب خدا. گفت اونا راست میگن. خواهراش با من بد رفتاری کنن مقصر باز منم ، دخالت می کنن باورتون میشه من حتی حلقه ازدواجمم خودم نتونستم انتخاب کنم به خاطر خواهرش ، خواهرش نزاشت.



    2- بی اعتمادی: احساس می کنم اصلا بهم اعتماد نداره .نه میزاره برم تنهایی بیرون نه میزاره کلاس برم منم صبح تا شب تو خونه دق میکنم . انقدر بهم اعتماد نداره که حتی موقع هایی که بدون ماشین میره سر کار سویچ هارو نمیزاره خونه ، حتما میترسه من با ماشین جایی برم یا چه میدونم.... سر در نمی یارم. همیشه احساس میکنه به قول معروف اگه کلاهش نچسبه باد می بره ولی این نمی دونه که اگه کلاهم زیاد فشار بده یا کلاه پاره میشه یا هم سر درد میگیره. خودشم کاری نکردم که اعتمادش بره همیشه جوری رفتار کردم که اعتمادش جذب کنم. اصلا نمی دونم چی کار کنم.


    3- خانوادم: با خاونوادم اصلا صمیمی نمیشه همیشه یه جورایی فاصله میگیره همش می خواد خانواده خودش تو اولویت اول قرار بده ، سر خانواده خیلی عذاب کشیدم ، خیلی . ولی دیگه بی خیال شدم درسته هنوزم بعضی موقع ها گیر میده سر خانوادم ولی دیگه بی خیالم.


    خیلی نسیت به زندگی نا امید شدم صرفا واسه این زندگی می کنم که مجبورم به خاطر خدا .

    من اصلا اینجوری نبودم از آدمای مثل الانمم بدم میومد ولی شرایط و اخلاقهای همسرم خیلی داغونم کرده.

    از نظر مادی خدا رو شکر خیلی خوبیم ولی حیف که اون آرامشی که می خواستم ندارم اون صمیمیت اون اعتماد نیست ، یعنی خانوادتن همسرم اینا به زن اعتماد نمی کنن انگار نقش خانم آشپز و کارگر و نگهبان و مسائل جنسی همین. دیگه این متوجه نیستن خانم نیاز به توجه ، احترام و نوازش و خیلی چیزای دیگه داره.

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 مرداد 95 [ 11:31]
    تاریخ عضویت
    1392-7-29
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    3,415
    سطح
    36
    Points: 3,415, Level: 36
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    320

    تشکرشده 515 در 170 پست

    Rep Power
    33
    Array
    دوست عزیز مشکل شما خیلی حاد نیست و با مدتی تمرکز میتونی شدت این وابستگی رو کم کنی ولی توجه کن که نیاز به "مهارت" و "زمان" داری
    ولی من فکر میکنم شما حساسیت زیادی هم در این زمینه دارید دوست عزیز شما مدت زیادی از ازدواجتون نمی گذره فقط 1 سال این مدت برای اعتماد سازی به نظرم کمه (با توجه به وابستگی ایشون) من دوران عقد رو در نظر نمی گیرم چون معتقدم توی دوران عقد نمیشه این اعتماد شکل بگیره
    با توجه به صحبت های شما چند نکته به نظرم میرسه:

    همسر من و خانوادش خیلی سنتی هستن ، همسرم از اولین روز تا الان که تغریبا 1 سال میشه خیلی تو جزئیات رفتاراش تغییرات داده این کاملا می بینم و می فهمم و قدر دانم، ولی در مورد چند اصل کلی تغییر پیدا نمی کنه.
    دوست عزیز این تغییرات جزئی هم خیلی مهمه با توجه به صحبتهای شما همسرتون قابلیت تغییر رو داره پس عجله نکن و تند نرو بذار خودش اعتماد کنه و حساس نباش روال عادی زندگی خودت رو طی کن ولی باید یه تغییراتی توی رفتارهای خودت داشته باشی


    1- استقلال : منظورم مرز من و خانوادش نمی تونه مشخص کنه ، همیشه من مقصر میدونه و تا حالا نشده یه بار به من حق بده خودشم مواردی که خانوادش واقعا نا بحق حرف زدن، ولی من رو مقصر کرده یه مثال خیلی کوچیک. من اوایل زندگیم نمی خواستم بچه دار شم چون احساس می کردم خیلی زود حالا ، خانوادش به شوهرم گفتن خانواده من نمیزاره و به من یاد میده ، در حالیکه اصلا خانواده من حتی نظر هم نمی دادن. من از حرف مادرش خیلی ناراحت شده بودم یا این حال بازم به شوهرم چیزی نگفته بودم تا اینکه خودش ازم پرسید که آیا خانوادم دخالت میکنن یا نه منم گفتم نه ، ولی باز حق به خانوادش داد ب خدا. گفت اونا راست میگن. خواهراش با من بد رفتاری کنن مقصر باز منم ، دخالت می کنن باورتون میشه من حتی حلقه ازدواجمم خودم نتونستم انتخاب کنم به خاطر خواهرش ، خواهرش نزاشت.

    در مورد انتخاب حلقه نظری ندارم چون شناختی روی خواهرشوهرتون ندارم اما...
    انتظار نداشته باشید در طول یک سال خانواده ای رو که توی اون بزرگ شده و کاملا میشناسه و براش عزیز هستن رو کنار بذاره (سوء برداشت نشه منظورم این نیست که کلا کنار بگذاره ولی باید به حد تعادل در ارتباط با شما و خانواده برسن یعنی شما طوری خودتون رو به ایشون اثبات کنید که بتونن شما و خانواده رو توی کفه ترازو در یک وزن ببینن)
    می فرمایید حرف مادر و خواهرش رو خیلی قبول داره در رفتار مادرش دقت کن ببین چطور با همسرت رفتار می کنن مادرت علاوه بر عشق مادری یه چیز دیگه ای توی رفتارش داره که همسرت رو جذب میکنه: محبت یا لحن صحبت و نکته اصلی "اعتماد به نفس" که بسیار تاثیر گذاره مرد از هر جایی که بهش اعتماد به نفس تزریق بشه به اون سمت کشش داره و من این تزریق رو در مادران ایرانی بسیار دیدم خصوصا مادر خودم چیزی که هنوز عروسمون بهش پی نبرده
    نکته مهم: هیچ وقت خانواده همسرت رو در مقابل خودت فرض نکن این نکته هم به خاطر تلقین در رفتار با همسر مهمه و هم تلقین وجودی خودت
    وقتی شما خانواده رو نقطه مقابل ببینی ناخودآگاه در مقابلشون گارد می گیری (منظورم گارد در صحبت نیست نیازی هم نیست مستقیم گارد بگیری) این گارد گرفتن در ذهن شما اتفاق می افته وقتی که ذهن شما فرمان میده که این حرف رو از مادرشوهر شنیدی حتی اگر نخوای تهاجمی رفتار کنی به طور غیر مستقیم مغزت فرمان میده و ناخودآگاه با زبان بدن این عکس العمل رو نشون میدی مثلا طور خاصی به خانوادش نگاه می کنی
    پس بهترین کار اینه که ناراحتی ها و خاطرات تلخ با خانوادش رو از ذهنت پاک کنی و کنار بگذاری نمیگم بی تفاوت باش میگم حتی اگر جایی ناراحتت کردن و یا زخم زبون زدن مدام یادآوری نکن ولی از اون خاطره درس بگیر (مثلا بگو مادرشوهرم از این رفتار من بدش میاد پس نیازی نیست کلا این کارو کنار بگذارم بهتره که در حضور ایشون این کار رو انجام ندم)
    سعی کن کینه ای ازشون به دل نداشته باشی ولی خاطرات تلخ گذشته باعث شناخت بیشتر شما از خانوادشون میشه

    2- بی اعتمادی: احساس می کنم اصلا بهم اعتماد نداره .نه میزاره برم تنهایی بیرون نه میزاره کلاس برم منم صبح تا شب تو خونه دق میکنم . انقدر بهم اعتماد نداره که حتی موقع هایی که بدون ماشین میره سر کار سویچ هارو نمیزاره خونه ، حتما میترسه من با ماشین جایی برم یا چه میدونم.... سر در نمی یارم. همیشه احساس میکنه به قول معروف اگه کلاهش نچسبه باد می بره ولی این نمی دونه که اگه کلاهم زیاد فشار بده یا کلاه پاره میشه یا هم سر درد میگیره. خودشم کاری نکردم که اعتمادش بره همیشه جوری رفتار کردم که اعتمادش جذب کنم. اصلا نمی دونم چی کار کنم.
    نیازی نیست رفتار خاصی برای جلب اعتماد همسرت انجام بدی قبلا هم گفتم هنوز مدت زیادی نگذشته پس شما نیاز به زمان داری ولی نباید روی کار خاصی تمرکز داشته باشی
    حتی نباید لفظا بگی به من اعتماد نداری یا می ترسی سوئیچ بذاری خونه
    فکر می کنم این رفتار همسرتون ناشی از بی اعتمادی به شما نیست بلکه ممکنه خصلت های ذاتی ایشون باشه یعنی شاید قبلا توی شرایطی بوده که مجبور شده کلاهشو نگه داره تا باد نبره
    سعی کن این ذهنیت که بهت اعتماد نداره رو بذاری کنار فرض کن بهت اعتماد داره اما می ترسه که براتون اتفاقی بیفته در واقع نگران شما هست

    3- خانوادم: با خاونوادم اصلا صمیمی نمیشه همیشه یه جورایی فاصله میگیره همش می خواد خانواده خودش تو اولویت اول قرار بده ، سر خانواده خیلی عذاب کشیدم ، خیلی . ولی دیگه بی خیال شدم درسته هنوزم بعضی موقع ها گیر میده سر خانوادم ولی دیگه بی خیالم.
    کار درستی کردی دوست عزیز
    یه سری مسائل نیازی به تمرکز ما ندارن با گذر زمان خود به خود حل میشن
    شما سعی کن خودت رو به خانواده ایشون نزدیک تر کنی ولی حواست باشه رفتار مصنوعی از خودت نشون ندی یعنی آهسته آهسته باید سعی کنی ذهنیت خودت در مورد خانوادش تغییر کنه
    مطمئنم با گذشته ای که با خانوادش داری وقتی میخوای به دیدنشون بری با با خودت فکر میکنی دوباره زخم زبون و طعنه ، این فکر از ذهنت دور کن و با خودت بگو میخوام امروز طوری رفتار کنم که هیچ حرفی نشنوم
    ممکنه تا یه مدت خلاف فکرت اتفاق بیفته ولی نباید نا امید بشی بذار خانوادش انرژی مثبتی که داری رو ازت دریافت کنن و این دریافت انرژی نیازمند صبوری شما هست



    خیلی نسیت به زندگی نا امید شدم صرفا واسه این زندگی می کنم که مجبورم به خاطر خدا .

    من اصلا اینجوری نبودم از آدمای مثل الانمم بدم میومد ولی شرایط و اخلاقهای همسرم خیلی داغونم کرده.

    از نظر مادی خدا رو شکر خیلی خوبیم ولی حیف که اون آرامشی که می خواستم ندارم اون صمیمیت اون اعتماد نیست ، یعنی خانوادتن همسرم اینا به زن اعتماد نمی کنن انگار نقش خانم آشپز و کارگر و نگهبان و مسائل جنسی همین. دیگه این متوجه نیستن خانم نیاز به توجه ، احترام و نوازش و خیلی چیزای دیگه داره.[/quote]

    اینطور نا امیدانه و با انرژی منفی در مورد زندگیت حرف نزن
    شما به عنوان زن منبع انرژی و شادابی توی خونه هستی
    پس بهتره با امید و روحیه به آرامش خودت و همسرت فکر کنی و اجازه ندی این مسائل جزئی شما رو وادار کنه که به طلاق فکر کنی

  18. کاربر روبرو از پست مفید mis-marjan تشکرکرده است .

    Esssssi (شنبه 23 فروردین 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. *** تو چی فکر می کنی ؟؟ ***
    توسط فرشته مهربان در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 29 مرداد 95, 11:07
  2. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 20 شهریور 93, 23:22
  3. به نظرتون با این شرایط میشه شناختو ادامه داد؟؟
    توسط SOGAND. در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 17:24
  4. ایا امکان مشاوره حضوری تو این تالار وجود داره؟؟
    توسط الهام20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 بهمن 92, 23:14
  5. برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
    توسط zeytoon_joon در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 38
    آخرين نوشته: شنبه 01 بهمن 90, 11:50

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.