سلام
پسری 28 ساله هستم. الان 6 ماه است که عقد کردم. همسرم را از طریق یکی از این سرویس های همسریابی پیدا کردم. حدود 1 سال هست که از آشناییمون میگذره. همه کارهامون با نظارت خانواده ها انجام شده و کاملا سنتی.
اون اوایل رابطمون خیلی خوب بود. ولی بعد از مراسم عقدمون تازه فهمیدم که بدبخت شدم! پدر خانمم بسیار فرد محترمی است و همیشه سعی در رفع مشکلات ما داره. ولی متاسفانه مادر زنم یک دیوانه روانی به تمام معناست که فقط دخترش رو بر علیه من و خانواده ام یاد میده. اون اوایل قبل از عقد مادر خانمم خیلی مهربان و خوش اخلاق و خوب رفتار می کرد. ولی همین که عقد کردیم از این رو به اون رو شده. الان خانواده من از دیدن چهره ام کاملا افسرده شده اند. نمیدونم چیکار کنم دیگه. وضع مالی خیلی خوبی هم ندارم که بخوام 300 میلیون مهریه اش را بدهم و خودم را نجات بدهم. خانواده ام حتی راضی شده اند که خانه شان را بفروشند تا مهریه این دختر رو بدم و از دستش خلاص بشم! ولی من وجدانم اجازه نمیده قبول کنم. این دختر به شدت تحت تاثیر حرف های مادرشه. بدون اجازه اون حتی آب نمی خوره. لحظه ای نیست که نفرین نکنم این زن رو! تمام افکار دخترشو مسموم کرده. همش دخترشو بر علیه من یاد میده. من چه کار کنم؟ چه راه نجانی برایم پیشنهاد می کنید؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)