سلام عزیزم،مرسی بابت توجهت
شما گفتی که:
اما بعدا هم اولویت اولت این باشه که ارتباطت رو با خونواده همسرت اصلاح کنی. یعنی بیشتر روی خودت کار کنی. چون تو تاپیک قبلیت هم مشخص بود که جاداره با تدبیر بیشتری عمل کنی.
میشه یکم توضیح بدین که مثلا چیکار کنم؟
اگه دخالت های پدر و مادر شوهرت میتونه زندگیت رو به هم بریزه، علتش اینه که ارتباط تو و شوهرت استحکام لازم رو نداشته.
خب اره،اینم از بی سیاستی هر جفتمون بود،ولی شوهرم بیشتر،من حد اقل میدونم که زندگی زناشویی حریم داره،خوشی و ناخوشی داره،قهر و اشتی داره،هر چی هست باید بمونه بین خود زن و شوهر،اختلافی که من و شوهرم میتونیم با یه ساعت بحث و گفت و گو حل کنیم یا اگه هم حل نشه با دو تا رفتار عشقولانه بین خودمون از یاد میره هرچند موقتی ،ولی اگه به خونواده ها بکشه،ممکنه به مشکلات دیگه ای هم دامن بزنه،خب وقتی منو مقابل خودش مبینه،من چیکار کنم؟
میشل!
میترسم بهش اس بدم،چون خونوادم قضیه رو تقریبا تموم شده میدونن،بابام اگه بفهمه،بد میشه واسم،میترسم سرخود کاری بکنم،البته سر این کلی با مادرم بحث کردم،بهش گفتم من نمیتونم همینجوری مثل بدبخت ها بشینم و ببینم که دارن برا زندگی من تصمیم میگیرن،نظر مادرمینا اینه که ما خونواده دختریم ماکه نمیتونیم بیفتیم دنبال اونا،دو سال واقعا خیلی جلوی اونا کوتاه اومدیم،ولی هیچی حل نشد که بدتر هم شده،
اگه شوهرم رفتار نسنجیده ای نشون بده؟البته میدونم برخورد اون بمن ربطی نداره،ولی خب اگه جواب نده یا جواب سربالا بده بهم بر خواهد خورد،هر چند انقدر پوست کلفت شدم تو این دو سال نامزدی که دیگه فکر نکنم زیاد بهم تاثیر بذاره،انگار دارم به مرحله ی پذیرش هست هر انچه هست میرسم ،دیگه دارم میپذیرم که قدرت خونواده شوهرم از من بیشتره
راستش از این هم میترسم که جو گیر بشه (چون خیلی ادم احساساتیه)و بیاد جلو بدون اینکه واقعا مطمئن باشه که میخاد منو یا نه،یا بخاطر عدم استقلال مالی ،بخاطر مهریه دوباره برگرده،که اصلا برام ارزش نداره اینجوری، اگه تا حالا هم صبر کردم بخاطر این بود که میخاستم بدون هیچ فشاری و تو آرامش تصمیم بگیره،نبودمو حس کنه،میبینین تو رو خدا چقدر ترس دارم، انقدر فکر همه چیزو میکنم که دیگه بی خیال میشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)