با عرض سلام به همگی
من اسمم محمد هستش و 23 سال سن دارم 4 سال پیش وقتی ترم دوم کارشناسی رو تموم کردم برای اولین بار در زندگی از دختری (دخترهمسایمون) خوشم اومد اما چون اون موقع 19 سال داشتم به این احساسم بی توجهی کردم اما بعد از یکسال تصمیم گرفتم این موضوع رو با دختره در میون بذارم چون خیلی کم رو بودم و هرگز با دختری خصوصی حرف نزده بودم از خواهرم خواستم که با دختره موضوع رو بگه(اولین اشتباه)
2 ماه به حرفام فکر کرد و جواب داد که هیچ مخالفتی نداره ولی نظر قطعیش به نظر پدر و مادرش بستگی داره.
1 ماه بعد رسما ازش خواستگاری کردم که خانواده اش خیلی استقبال کردن و از ما چند روزی برای جواب نهایی وقت خواستن روزها گذشت اما هیچ جوابی از طرف خانواده اش به ما نرسید. خیلی تلاش کردم خونواده ام دوباره اقدام کنند اما از نظر خانواده ام این کار باعث تحقیر بود.
بالاخره چند ماه بعد بوسیله شوهر عمه ام یکی از دوستای پدر دختره این موضوع رو با پدرش درمیون گذاشتم باز هم مثل بار اول کلی از من و خانواده ام تعریف و تمجید کرده بود و خوشحالی خودش رو از این وصلت اعلام کرده بود و به شوهر عمه ام گفته بود اجازه بده که نظر نهایی دخترش رو در این مورد بپرسه
اما باز هم هر چه گذشت خبری از جواب این خانواده نشد. تا اینکه دختره دانشگاه قبول شد و من هم که ترم های آخر کارشناسی بودم بالاخره تلفنی با دختره صحبت کردم
خلاصه حرفاش این بود
"خانواده من یک خانواده پدر سالاره ، بدون اجازه پدرم کسی هیچ کاری نمیکنه ، این تصمیمی که پدرم گرفته دلیلش بر هیچ کسی معلوم نیست اون حتی حاضر نیست دلیل این تصمیم رو به مادرم هم بگه راستش من بهتون علاقه دارم اما چون مطمئنم روی حرف پدرم نمیتونم حرف بزنم و از اون جا که مطمئنم حتما صلاح من در این کاره که پدرم داره اصرار میکنه ازتون خواهش میکنم من رو فراموش کنید"
و خلاصه اینکه من با یک تصمیم عاقلانه برای همیشه این دختر رو فراموش کردم ، خودم رو سرگرم درس کردم آزمون کارشناسی ارشد رو با یک رتبه خیلی عالی قبول شدم در حال حاضر هم 2 ترم از ارشدم رو در یکی از دانشگاههای معتبر تهران تموم کردم اما واقعا تحت فشارم
میدونم فعلاشرایط ازدواج رو ندارم اما واقعا دارم وارد بیراهه میشم از طرفی هر کاری میکنم نمیتونم از هیچ دختری خوشم بیاد
من باید ازدواج کنم اما نمیتونم با خودم به توافق برسم در طول یکسال گذشته بیش از 20 پیشنهاد هم فامیل و هم غیر فامیل از طرف پدر و مادرم داشتم اما یا همون اول رد میکنم یا یکم فکر میکنم و بعد رد میکنم برای هرکدومشون یک دلیل احمقانه میارم و جالب اینکه برای بعضی از این گزینه ها بعد از ازدواجشون واقعا پشیمون شدم
خلاصه اینکه قدرت انتخابم رو از دست دادم من خودم هم به تصمیمات خودم اعتماد ندارم و توی کارم موندم آخه راستش هر چی فکر میکنم دلم همون جای اول گیر کرده
خواهش می کنم کمک کنید
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)