سلام دوستان گلم
من و شوهرم ۱ سال و نیمه عروسی کردیم من خیلی دوستش دارم اما اون گاهی میگه خیلی از اولا محبتم کمتر شده گاهیم میگه خیلی خیلی دوست دارم.
اون وقتی اومد خواستگاریم دیپلمه بود و من فوق لیسانس دانشگاه تهران. و الان به زور فرستادمش دانشگاه آزاد که لیسانس بگیره . جالبه سختی خرج دانشگاهشو من می کشم و اون به جای دستت درد نکنه که تو زندگی من گرسنگی و بی پولی و بی ماشینیو و بی خونگی رو تحمل می کنی مسخرم میکنه.
از دوره عقد هم منو مورد ضرب و شتم قرار میده میگه علتشم اینه که تو نفهمی هیچکی مثل تو نیست. با اینکه منم از زبون کم نمیارم و حرفای قلمبه سلمبه میزنم اما اکثر اوقات واقعا خیلی بی جا کتک می زنه بعدشم با این روحیه ای که برام ساخته میگه چرا پرخاشگری می کنی.
اون ظاهرش خیلی معصومه همه دوستش دارن البته منم خیلی مهربونم خودشم اعتراف میکنه که این خصلتو دارم اما خیلی دنبال بهانه گرفتن از رفتارام و غر زدن میگرده. بعضی وقتا احساس میکنم حالش ازم بهم میخوره وقتی یه حرکتی ازم میبینه. فکر می کنه من خیلی عقب موندم. چه کار کنم نمی تونم برای شوهرم خیلی ناز کنم و کلاس بذارم. کتکاشم خیلی خیلی ناجور و همیشه بدنم کبود میشه جلوی خواندادشم چند بار زده توی خیابونم می زه. حتی برای عروسی و عید امسالم صورتم کبود بود.
حالا هم میخاد طلاقم بده البته همیشه این کار مد نظرش بوده. میگه بعد عید میرم دنبالش. واقعا هم میره. بچه هم نمیخاد همیشه میگه ما ۵ سال دیگه دو تا آدم روانی میشیم که یه بچه رو دستشونه حالا بچهه چی میشه. کلا میگه من هیچ وقت نمیخوام بچه دار بشم اما واقعا بچه ها رو دوست داره. از سادات هم هست و گاهی به رخم میکشه که شما اصل و نسبتون کیه؟!!!!!!!!!!
از مشاوره هم زیاد خوشش نمیاد اما من گاهی میرم.
چه کار کنم واقعا مغزم هنگ کرده چند سال دارم با این افکارش میسازم اما واقعا بی شخصیت شدم چندبار همسایه ها از سر و صدای کتک زدن و گریه ها و صداهامون اومدن خونمون ببینن چه خبره.
آخه من ناسلامتی میخوام دکترای دانشگاه تهران بگیرم هنوزم باید همسایه ها بهم چپ چپ بهم نگاه کنن و یا بگن دختره بده یا بگن بیچاره چرا نمیره خونه باباش حتی یه بارم بی غیرت به پسر همسایه هنگام دعوا گفته من که اینو نمیخام این منو ول نمیکنه پسره هم به خونوادش گفته خاک بر سره دختر چرا نمیره خونه باباش دوباره شوهر کنه.
خونوادشم که اگه از موضوعی مطلع بشن فقط از پسرشون حمایت میکنن و منو سرکوب. درضمن مامان و باباش از هم جدا شدن و باباش فوت شده برادرش معتاد و یه خواهرش ۲بار طلاق گرفته.اما خانواده من این مشکلاتو نداشتن و فقط یک بار فهمیدن که شوهرم کتکم میزنه و از اون به بعد رابطشو با خانوادم قطع کرد. و کلی فحش بارشون کرد. اون با خونواده خوش ارتباط داره منم با خودم. اونا حتی یه زنگم بهم نمیزنن عیدو تبریک بگن اما من تو این فاصله عروسی خواهرش و ختم فامیلاشونو رفتم.
چه کار کنم داره روز شماری میکنه که طلاقم بده و میگه تو پرخاشگری ببین زن همسایه اینطوری نیست. تازه هیچ وقت هم برام هدیه نمیخره بهش میگم زن همسایه رو شوهرش خفش کرده انقدر براش طلا میخره و لباس و خوراکی. روزی ۵ بار بهش زنگ میزنه تو نه زنگ میزنی نه فکر دلشاد کردن من. من افسردگی گرفتم.
ببخشید خیلی نوشتم.... اونم پر از غلط........ تو رو خدا راهنماییم کنید........
علاقه مندی ها (Bookmarks)