به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 81
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 09:29]
    تاریخ عضویت
    1392-6-02
    نوشته ها
    222
    امتیاز
    7,688
    سطح
    58
    Points: 7,688, Level: 58
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 338 در 125 پست

    Rep Power
    38
    Array

    هدیه همسرم به من در آغاز سال نو ... خیانت

    سلام دوستان عزیز

    من 27 سالمه و شوهرم 28 سالشه
    من لیسانسم و شوهرم دیپلم
    من کارمند و شوهرم شغلش آزاده
    عقدیم .
    توی تابستون شوهرم به شوهر خواهرم گفته بود که به ساناز خیانت می کنم و من به اون پایبند نیستم و 2 تا دختر اوردم خونه باباش و کلید ر و از ماشین برداشتم و ....
    بعدش که حال من خیل ی بد شد گفت که دروغ گفتم و الکی گفتم لاف زدم و ...
    خلاصه من که اعتمادم رو کامل از دست داده بودم فقط به خاطر اینکه قسم جون دو تا خواهرزاده و برادر زاده اش رو خورد ه بود گفتم راست می گه
    و تا چند ماه بهش گیر می دادم و تا اینکه دیگه برام هضم شده بود و گاهی توی خلوتم می گفتم حالا اگه کرده باشه هم اشکالی نداره من دوستش دارم و می بخشمش مهم اینه که تکرار نکنه
    چند وقت بعدش شوهر دختر عمه ام به دختر عمه ام گفته بود که X یه دختر صندلی جلوی ماشینش نشسته بود و شوهرم دو روز بعدش اومد و گفت من ممکنه کارگرام رو تو خیابون ببینم و سوارشون کنم و ...

    چند وقت پیش بحثمون شد سر اینکه می خواست برای ازدواجمون خونه توی روستاشون اجاره کنه و من به شدت مخالفت کردم و بحثمون بالا گرفت و شبش زنگ زدم به پدرش که اون هم طرف پسرش رو گرفت و کلی منو ضایع کرد
    همون شب شوهرم پشیمون شد و اومد پیش من و تقریبا دلخوری بینمون تموم شد و شوهرم تا 5 روز نرفت خونه خودشون و همون روزی که رفته بود اونجا پدرش حسابی توی گوشش خونده بود و حتی چیز هایی رو هم که من نگفته بودم معلوم بود تزریق کرده بود توی مخ شوهر من ( از جمله اینکه زنت سوادشو به رخ تو می کشه و...) و من زنگ زدم احوالشون رو بپرسم که پدر شوهرم با لحن خیلی سرد جواب من رو داد و بلافاصله بعدش شوهرم به من زنگ زد و گفت خونه عموم رو که بغل خونه بابام اینهاست حرفش رو زدم که بیایم اونجا زندگی کنیم و من مخالفت کردم و گفت همینه که هست می خوای بخواه نمی خوای تکلیفت رو روشن کن و گوشی رو روی من قطع کزد و من چند بار زنگ زدم و جوابم رو نداد
    دو روز بعدش تولد من بود و اومد و برام دو تا مرغ عشق خریده بود و من خیلی خوشحال شدم ولی خب بازم سرو سنگین بودیم با هم
    تا اینکه چند روز بعدش یکی از همکارهام گفت که شوهرت دو تا از خواهر هاتو آورده بود بیمارستان و من خیلی نگران شدم و وقتی پیگیری کردم فهمیدم خواهرهای من نبودن و خواهر خودش هم نبوده وقتی بهش گفتم جبهه گرفت و سرو صدا کرد و گفت که زن کارگرم بود و اونها یک خانواده بودن و ...
    من ازش معذرت خواهی کردم و گذشت تا پنج شنبه قبل از عید و مامانم حالش خوب نبود و شوهرم گیر داد که بریم خونه بابام من هم گفتم مامانم حالش خوب نیست و دارم اشپزی میکنم صبر کن تا نیم ساعت دیگه غذام اماده شه بعد با هم می ریم و اون لج باز ی کرد و وسط دعوا منو پری خطاب کرد بهش گفتم من سانازم پری کیه ؟؟؟
    و قهر کرد و تا یک هفته خبری ازش نبود منم گذاشتم خودش بیاد و نرفتم دنبالش همیشه پیش قدم می شدم ولی این دفعه پاپیش نگذاشتم و وقتی بعد از یک هفته اومد گفت که رفته بوده تفریح و منم اصلا به روی خودم نیاوردم که قهر بوده و صمیمی باهاش برخورد کردم
    روز عید قرار بود بیاد دنبالم بریم خونه پدرش سال تحویل توی زیارتگاه روستاشون و من اماده شدم و لباس نو پوشیدم و ارایش کردم و هر چی خانواده ام گفتم که بمون پیش ما گفتم که نه می رم پیش خانواده شوهرم و فردا میام و کل خانوادهمون از پدربزرگ و مادربزرگ و خاله و دایی و خواهر و.... خونمون جمع بودن
    شوهرم اومد دنبالم و بهش گفتم بیا با پدر بزرگم اینها احوالپرسی کن گفت نه چند نفر تو ماشینم هستن و علاف می شن و چند دقیقه دیگه سال تحویله و ... گفتم زشته عزیزم بیا سرپایی یه احوالپرسی بکن و زود می ریم که دوستات علاف نشن
    خلاصه اومد و زود خداحافظی کردیم وقتی رفتم دم در دیدم هیچکس تو ماشینش نیست گفتم پس چرا گفتی دوستام باهامن گفت نمی خواستم بیام احوال پرسی کنم
    منم اهمیت ندادم و سرخوش از سال جدید و اتفاقات جدید
    خلاصه سال نو شد و اومدیم خونه پدر شوهرم
    گوش شوهرم رو برداشتم چون جدید خریده بود دیدم همش چشمش به گوشیشه که من کجا می رم
    رفتم توی whatsapp دیدم سه تا دختر رو ادد کرده یکیشون مهرنوش بود و یکه لباس نیمه برهنه پوشیده بود بهش گفتم این کیه گفت نمی دونم دیروز پیام داد منم اددش کردم خیلی ناراحت شدم
    مامانش گفت که بریم خونه اقاجون یه سر بزنیم و بیایم و یه ده دقیق رفتیم خونه اقا جونش که فوت کرده بود و من برگشتم که زنگ بزنم و عید رو به مامانم تبریک بگم چون گوشیم رو با خودم نبرده بودم گوشی شوهرم رو گرفتم و همینکه خواستم زنگ بزنم یه پیام براش اومد که : سلام یه زنگ بهم بزن . بیتا
    و با نام هوار توی گوشیش ذخیره کرده بود ریختم به هم و اشک هام قبل از حرف زدم شروع کرد به ریختن
    گوشیش رو از دستم قاپید و قایم کرد بهش گفتم این کیه ؟
    جواب نداد
    بهش گفتم گوشیتو بده به من نداد و قایم کرد و من زار می زدم بعد گفت بهت ثابت می کنم کسی نیست و پیام داد بهش " شما چه نسبتی با من دارید ؟ "
    و بازم گوشیشو قایم کرد
    غیر از اینکه بهش می گفتم " گوشیتو بهم بده " هیچی به ذهنم خطور نمی کرد تکرار و تکرار و تکرار
    بهش گفتم تو رو خدا اگه چیزی نیست گوشیتو بهم بده گفت : اره چیزی هست
    بعد هم محکم پشت گردن منو گرفت و منو پرت کرد تو دیوار که کاملا پخش زمین شدم و گریه امونم رو بریده بود و پدرش هم فقط نظاره گر بود و هیچی بهش نگفت و سر دری وری رو کشید به من که تو شکاک و بد بینی یه ساعته هی داری تو گوش پسرم چرت و پرت می گی کی بهت گفت پاتو بذاری در خونه من بیخود کردی اومدی اینجا
    منم که از طرفی حرکت شوهرم و از طرفی رفتار پدر شوهرم گیج شده بودم اصلا به ذهنم نمی رسید که چی بگم فقط می خواست م بی احترامی نکنم از بس احمقم
    بهش گفتم اقا مگه من تا حالا چه بی احترامی به شما کردم مگه من چی کار به کار شما دارم و از روز اول شما از من خوشتون نمی یومد و چشم دیدن منو نداشتین و این موقع بود که مادر شوهرم و برادر شوهرم و جاریم سر رسیدن و پدر شوهرم هم گفت من از روز اول که چشم دیدنت رو نداشتم همین الانش هم ندارم
    منم کفشم رو پوشیدم و رفتم دم در مادر شوهرم جاریم رو فرستاد که توی راه من و شوهرم دعوامون نشه و شوهرم اومد منو گذاشت خونه بابام و رفت و تا الان که 5 فروردینه نه زنگی بهم زد و نه معذزت خواهی کرد و نه هیچی
    خانواده شوهرم هم فقط برادر شوهرم تماس گرفت
    برادر شوهرم گفت که X می گه ساناز خیلی شکاکه و این بیتا کارگر باغم بود
    آخه کارگر باغ چی کاری داره که بخواد ساعت 11 شب بگه بهم زنگ بزن
    من هم به برادر شوهرم گفتم اگه من شکاک وبدبینم برادرتون باعثش شده و من به برادر شما ایمان داشتم و حتی وقتی آزمایش عرم اعتیادش مثبت در اومد یک ذره بهش شک نکردم خودش باعث شد که مت اعتمادم رو از دست بدم .
    خلاصه اینجوری شد
    این چند روز خونمو ن هم 40 تا مهمون داریم و من یه چشمم اشکه و یکیش خونه
    خانواده خودم متوجه شدن و کل ماجرا رو مامان و بابا م می دونن ولی خواهرام نه
    اینقد گریه کردم که داغون شدم توی جمع باید بخندم و تو خلوت خودم گریه و زاری کنم
    متوجه شده بودم جدیدا شوهرم هر پیامی براش میاد سریع می خونه و پاک می کنه ولی می گفتم نه اینقد منو دوست داره که این کارو نمی کنه
    نمی دونستم بعد از اینکه دست روم بلند کرد دیگه حتی یه معذرت خواهی خشک خشک رو هم نکرد

    - - - Updated - - -

    من احمق رو بگو که برای هدیه عیدش یه ریش تراش خریده بودم
    ویرایش توسط دختر 7 : سه شنبه 05 فروردین 93 در ساعت 15:06

  2. 4 کاربر از پست مفید دختر 7 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 06 فروردین 93), فدایی یار (چهارشنبه 06 فروردین 93), هم آوا (پنجشنبه 07 فروردین 93), سمیرا200 (سه شنبه 05 فروردین 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام ساناز جان،ناراحت شدم سال جدیدت اینجور شروع شده
    عزیزم الان میخوای چیکار کنی؟
    منتظری زنگ بزنه یا عذر بخواد به خاطر خیانت های پی در پی و بی حرمتی های خودش و خانواده اش؟؟؟؟عذر نمیخواد میدونی چرا ؟چون قبح اینکار براش ریخته چون خودت رو به خواب زدی و هی گذشت کردی از چیزهایی که نباید میگذشتی.
    ببن الان منطقی به قضیه نگاه کن،همه ی عمرت میتونی کنار مری که خیانت کاره(حتی در حد چت کردن توی واتس آپ)خیانت خیانته،آدمی که دهن بینه،آدمی که دست بزن داره زندگی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب فکر کن و از خانواده خودت هم کمک بگیر،عزت نفست هم پایین نیار

  4. 4 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    فدایی یار (چهارشنبه 06 فروردین 93), گل شب بو (چهارشنبه 27 فروردین 93), واحد (چهارشنبه 06 فروردین 93), دختر 7 (چهارشنبه 06 فروردین 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 خرداد 95 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1392-12-29
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    2,472
    سطح
    30
    Points: 2,472, Level: 30
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    91

    تشکرشده 234 در 76 پست

    Rep Power
    22
    Array
    من جای تو بودم میگفتم کارگره باغه؟ خب بیا همین الان بریم باغ ببینمش... شما هم اگه زندگیمون و من و ارامشمون مهمه کمک کن شکی که از نظر شما بی مورده در من از بین بره... گوشیتو بده به من... کارگراتو بهم نشون بده...
    یا اگه شخص مورد اعتمدی سراع داری که اون نمیشناسه بفرست چندروز زیر نظرش بگیره..بذار مدرک محکمی واسه خودتو دیگران داشته باشی وگرنه محکوم میشی به شکاک بودن...
    عزیزم... خوبه الان دیدی فهمیدی ممکنه یه خبرایی باشه... اول مطمئن باش با مدرک بعد خودت صحبت کن نشد از بزرگتر فامیل و معتمد دو طرف و نشد از مشاوره و...
    راه زیاده واسه رفتن و لطفا اصلا کوتاه نیا واسه ارامش خودتم شده باید مطمئن شی یا هست یا نه...

  6. 4 کاربر از پست مفید setare sorbi تشکرکرده اند .

    heaven65 (جمعه 08 فروردین 93), واحد (چهارشنبه 06 فروردین 93), هم آوا (پنجشنبه 07 فروردین 93), دختر 7 (چهارشنبه 06 فروردین 93)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 09:29]
    تاریخ عضویت
    1392-6-02
    نوشته ها
    222
    امتیاز
    7,688
    سطح
    58
    Points: 7,688, Level: 58
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 338 در 125 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام دوستان عزیز
    ممنون که به تاپیک من سر زدین
    اونقدر من برای خانواده اون ها بی ارزش بودم که حتی به خودشون این اجازه رو ندادن یه زنگ بزنن و معذرت خواهی کنن
    شاید بحث بی ارزش بودن من نیست ، مهم نبودن زندگی پسرشونه
    ته ته ته دلم دوست داشتم حداقل یه معذرت خواهی از م می کردد واسه اینکه دست روی من بلند شده ولی انگار نه انگار
    تصمیمم واسه طلاق قطعیه
    دیگه خسته شدم هر وقت بهش گفتم بریم مسافرت یه یهونه اورد و خودش یه هفته یه هفته با دوستاش می رفت مسافرت
    باهام قهر می کرد و خودش می رفت به خوش گذرونی و من فقط حرص می خوردم پا پیش می گذاشتم واسه آشتی یه روز باهام می خوابید و فرداش یه چیز رو بهانه می کرد و دوباره قهر
    وقتی می بینم و این یک سال عقد رو زیر نظر می گیرم گریه هام هزار برابر بیشتر ا ز خنده هام و خوشحالی هام بوده
    باورتون نمی شه دوستان دوست دارم توی سکوت بشینم و همه چیز رو از نظر بگذرونم و توی دلم به حال خودم گریه کنم
    اسمان ابی عزیز
    من تصمیمم رو گرفتم ازش جدا می شم و منتظرم تعطیلات عید تموم بشه و مهمون هامون برن دیگه از این همه بی اعتمادی از این همه دورویی خسته شدم یه روز شیراز بود یه روز جنوب بود یه روز یه جای دیگه ولی اگه بهش می گفتم منو ببر تو باغت یه روز اونجا باشم می گفت کسی نیست حوصله ات سر می ره ولی به خاطر لج و لجبازی به من می گفت می خوام ببرمت اونجا زندگی کنی جایی که هیچ امکاناتی مثل گاز و تلفن نداشت .
    این ها برام مهم نیست ، مهم این بود که بهم خیانت کرد منی که از هیچ چیز براش کم نگذاشتم چه روابط زناشویی چه هدیه خریدن براش و ...
    ستاره سربی عزیز
    می دونم دروغ م ی گه چرا ؟ چونکه اگه واقعا بحث خیانت نبود گوشیش رو می داد به من می گفت ببین یا اینکه می گفت بیا زنگ بزن بهش ؟ اخه کارگره باغ و اسم بیتا ؟؟؟ کدوم کارگر ؟ شوهر من فقط یک ماه از سال رو کارگر زن داره اونم توی ابان ماهه
    می دونم دروغ میگه چندین و چند بار بهش گفتم گوشیتو بهم بده ببینم و نداد دوباره گفتم اگه واقعا چیزی نیست گوشیتو بهم بده و خودش گفت چیزی هست .
    برام مهم نیست بذار بگن شکاک و بد بینم
    من خودم رو به حماقت زده بودم
    شوهر خواهرم بهم گفت شوهرت این چیزا رو به من می گه حواست باشه دور شوهر خواهرم رو خط کشیدم و چون دوستش داشتم به خودم قبولوندم که نه اینطور نیست
    همکارم گفت که شوهرت تو بیمارستان بودو دو تا خواهرتو اورده بود که من پی گیری کردم نه خواهر من بوده و نه خواهر خودش و بهم گفت که زن کارگرم بود و باز من باور کردم
    شوهر دختر عمه ام دیده بودش که یه دختری صندلی جلو ماشینش نشسته بود و وقتی خبرش به من رسید اینو به شوهرم نگفتم و خودش همون روز گفت ممکنه من یه اشنا تو خیابون ببینم و سوارش کنم این که دلیل نمی شه
    اشتباهی اسم منو پری صدا زد .
    همه اون موارد رو گفتم " من که ندیدم باید به خودم ثابت بشه " الان به خودم ثابت شد حالا فرضا اینم درست کارگره باغش بود ولی چرا گوشیو نداد به من ؟ چرا به خاطر کارگره باغش دست روی من بلند کرد ؟ چرا اجازه داد باباش سر ناسزا رو به من روا کنه ؟ چرا اظهار پشیمونی به خاطر این بی احترامی نکرد ؟
    خیلی خیلی خودم رو به حماقت زدم و فکر می کردم چون قبلا من رو می خواست هیچ وقت این کار رو نمی کنه و به حرف بابا و مامانش گوش می دادم که پسرمون عین یه تیکه جواهره و هیچ وقت به هیچ کس بد نگاه نکرده
    خدایی رواست یه ربع بعد از سال تحویل بخوای دست روی زنت بلند کنی ؟ و وقتی پدرت سر دری وری رو به زنت کشید هیچی نگی ؟ منی که قید همه خانوادم ام رو به خاطر شوهرم زدم .
    ببخشید اگه طولانی می شه حسابی قاطی کردم
    ویرایش توسط دختر 7 : چهارشنبه 06 فروردین 93 در ساعت 08:07

  8. #5
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    لطفا بفرمایید چه مدت جلسات خواستگاری شما طول کشید؟ چندین جلسه ؟ چند ماه؟ آیا مشاوره ازدواج هم رفته اید؟
    نحوه آشنایی اولیه شما به چه صورت بود؟ و چه مدت طول کشیده است؟
    چه معیارهایی شما برای ازدواج داشتید؟
    ایشون چه خصوصیات مثبتی هم اکنون دارد؟
    شما فکر می کنید خودتون چه ضعفهایی دارید؟

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  9. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 06 فروردین 93), khaleghezey (چهارشنبه 06 فروردین 93), هم آوا (پنجشنبه 07 فروردین 93), دختر 7 (چهارشنبه 06 فروردین 93)

  10. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 09:29]
    تاریخ عضویت
    1392-6-02
    نوشته ها
    222
    امتیاز
    7,688
    سطح
    58
    Points: 7,688, Level: 58
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 338 در 125 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام
    مدیر همدردی امیدوارم سال خوبی در پیش رو داشته باشید
    جلسات خواستگاری ما فقط 1 جلسه بود و بعد از اون هم هیچ تحقیقی نکردیم چون باباش دوست بابام بود و ما همیشه تعریف این خانواده رو شنیده بودیم و 5 سال تموم پدرم منو به خاطر اینکه یک بار ردش کرده بودم زیر فشار گذاشته بود
    دورادور تعریف زرنگی های شوهرم رو شنیده بودم اینکه کاریه و اهل دود نیست می دونستم اهل دوست دختر هست چون قبلش با خاله ام دوست بود ( دلیل اصلی اینکه دفعه اول ازم خواستگاری کرد و ردش کردم رفاقتش با خاله ام بود ) و برام مهم نبود چون فکر می کردم گذشته هر کسی به خودش مربوطه
    مشاوره ازدواج هم نرفتیم و پدرم فقط از دامادشون که پسر عمه من بود در موردش پرس و جو کرد و اون هم گفت پسر خوبیه فقط ساناز باید تو راهش بیاره
    البته اینم بگم که پسر عمه ام هم به زنش پایبند نیست و همه اش زنش تو خونه اش تنهاست
    همه بهم می گفتن که برو مشاوره ولی من چون تو دوران نامزدی باهاش رابطه جنسی برقرار کردم و باعث شد تو فاز احساسی گیر کنم و نتونم مشکلاتم رو باهاش ببینم
    بعد از عقد رفتم مشاوره و اون گفت باید شوهرت هم بیاد تا با دوتاییتون صحبت کنم ولی شوهرم نیومد
    اشنایی اولیه ما اینگونه بود که اولا باباش با پدر من دوست های قدیمی بودن که البته چند سالی می شد دیگه با هم رابطه نداشتن
    و بعد از اینکه پسر عمه من خواهرش رو گرفت روابطمون بیشتر شد و بعد از اینکه اومد خواستگاری من و جواب رد بهش دادم دوباره قطع رابطه کردیم تا سال گذشته که نامزد کردیم و ...
    معیار اصلی من پاکی و صداقت و اصالت بود خودم اصلا اهل دروغ نیستم و هر کسی به دروغ و یا شوخی حرفی بزنه فکر می کنم جدی می گه
    تحصیلات ، خانواده خوب ، شعور اجتماعی ، پول ؛ اهل دود و سیگار نباشه
    تنها خصوصیت خوبش : این بود که زرنگ بود و هر چیزی رو به پول تبدیل می کرد البته برای من خرج نمی کرد و مدل ماشینش رو عوض می کرد
    دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه
    ضعف خودم : خیلی احساسی با هر چیزی رفتار می کنم و منطقم کور می شه
    اینقدر اعصابم قاطی هست که تمرکز ندارم
    مدیر کارخونه ما فامیلمونه و من بهش این موضوع رو گفتم و اون بهم گفت اون روزی که شوهرت توی بیمارستان بوده و اون دختر ها رو برده بیمارستان به خاطر مصرف زیاد مشروب بستریش کرده بودن و شوهرت هم مشروب خورده بود دهنش بوی مشروب می داد .
    من مجدد میام الان به شدت ریختم به هم
    ببخشید

    - - - Updated - - -

    ببخشید پستم رو که خوندم احساس کردم گویا نیست و چون از زمانش گذشته بود نتونستم اصلاح کنم

    معیار اصلی من :

    پاکی و صداقت و اصالت بود خودم اصلا اهل دروغ نیستم و هر کسی به دروغ و یا شوخی حرفی بزنه فکر می کنم جدی می گه
    اینکه شوهرم تحصیلات ، خانواده خوب ، شعور اجتماعی ، پول داشته باشه و اهل دود و سیگار نباشه خانواده دوست باشه و...

    خصوصیت خوب همسرم :
    این بود که زرنگ بود و هر چیزی رو به پول تبدیل می کرد البته برای من خرج نمی کرد و مدل ماشینش رو عوض می کرد
    دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه

    ضعف خودم : خیلی احساسی با هر چیزی رفتار می کنم و منطقم کور می شه

  11. کاربر روبرو از پست مفید دختر 7 تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 06 فروردین 93)

  12. #7
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر 7 نمایش پست ها
    همه بهم می گفتن که برو مشاوره ولی من چون تو دوران نامزدی باهاش رابطه جنسی برقرار کردم و باعث شد تو فاز احساسی گیر کنم و نتونم مشکلاتم رو باهاش ببینم
    منظورتون این هست که قبل از عقد ، رابطه جنسی داشتید؟ یا بعد از عقد؟

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  13. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 06 فروردین 93)

  14. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 09:29]
    تاریخ عضویت
    1392-6-02
    نوشته ها
    222
    امتیاز
    7,688
    سطح
    58
    Points: 7,688, Level: 58
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 338 در 125 پست

    Rep Power
    38
    Array
    می دونم اشتباه بسیار بزرگی کردم قبل از عقد باهاش رابطه داشتم کامل نبود تو دوره نامزدی حدود 2 ماه نامزد بودیم.

  15. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 09:29]
    تاریخ عضویت
    1392-6-02
    نوشته ها
    222
    امتیاز
    7,688
    سطح
    58
    Points: 7,688, Level: 58
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 338 در 125 پست

    Rep Power
    38
    Array
    دوستان هیچ نظری نمی دین من مدام دارم تاپیک رو چک می کنم...

  16. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    عزیزم می خوای ما چه نظری بدیم شاید نظر من بیشتر ناراحتت کنه شما با فردی که قبلا با خاله ات دوست بوده و بازیش داده . ازدواج میکنی و قبل از عقد رسمی باهاش ارتباط جنسی هم برقرار میکنی . اصلا در مورد کارهای به این مهمی فکر هم کردی . بعدش هم میگی پسر خیلی زرنگیه . حالا ایشون میخواد شما رو ببره بذاره توی روستا پیش خونواده اش و بره سراغ گزینه بعدی . واقعا پسر زرنگیه .

  17. 7 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (جمعه 08 فروردین 93), fahimeh.a (دوشنبه 14 تیر 95), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 27 فروردین 93), گل شب بو (چهارشنبه 27 فروردین 93), ارغوانی (دوشنبه 01 اردیبهشت 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 07 فروردین 93), شیدا. (پنجشنبه 07 فروردین 93)


 
صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.