به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 اردیبهشت 93 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1392-6-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    584
    سطح
    11
    Points: 584, Level: 11
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    در حال بهبود نگرش و درمان خویشم

    سلام دوستان عزیز سال نو مبارک
    میخواستم از همه به خاطر مطالبی که برام گذاشتین و راهنماییم کردین تشکر کنم مخصوصا شما آقا امین.
    من یه سری تاپیکها رو خوندم.
    متوجه شدم که من باید طرز فکر و نگرش خودمو تغییر بدم و البته عقلم رو هم به کار بندازم.
    مطالب خانوم پوه و پستهایی که توی تاپیک ایشون بود واقعا به دردم خورد.
    خطاهای شناختیم و تیپ شخصیتی و یقه ی خدارو گرفتن و بیش فکری و سطحی نگری و انفعال و عدم اعتماد به نفس و کمال گرایی و وسواس مشکل منه.
    انشاا.. سال جدید برای همه سال تغییر باشه.
    ولی الان ذهنم شلوغه....فکرای چند سال گذشته...
    راستی غیر از نوشتن روی کاغذ چه راهکار دیگه ای برای پاک شدن خاطراتم وجود داره؟
    ممنون میشم راهنمایی کنید.


    - - - Updated - - -

    اینم بگم برای تمام دوستان همدردی دعا کردم و نماز خوندم.
    آقا امین شما واقعا به من کمک کردین خیلی دعاتون کردم.مطالبتون دقیق و ظریف و منطقی و عقلانیه.
    بازم نیازمند مطالبتونم.

  2. 3 کاربر از پست مفید امیدوار66 تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 02 فروردین 93), پونه (دوشنبه 18 فروردین 93), شیدا. (پنجشنبه 07 فروردین 93)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ‏سلام خانم امیدوار۶۶.

    عیدشماهم مبارک.انشا الله سالی سرشار ازطراوت وتازگی داشته باشید.

    بذاریداول یه مثال ساده وروشن بگم. چرخ خیاطی قدیمی رودیدی داخلش قطعاتی هست واین قطعات روغن کاری میشن وقتی میچرخه مادام که"روغن"داره صدای چق چق لذت بخشی داره وخوب کارمیکنه.اما اگه روغن کاریش بدباشه یاخشک بشه بد کارمیکنه اونقدرکه ممکنه استفاده کردن ازش دشواربشه...

    داخل مغز ما انواع افدرین ها یا نشئه کننده ها(یانشاط بخش های)وجود داره. موقع تفکروگفتگو وکلا زندگی اینا هرکدوم باکیفیت و نوع خودش ترشح میشه..

    فرض کن نامزدی دارن باهم صحبت میکنن حین صحبت این نشئه کننده های خاص که تاحالا کمترتجربه ترشح شدن داشتن ترشح میشوند. یک ساعت کنارهم بودنشون اندازه۵ دقیقه میگذره..


    حالا اگه دختروپسری این تجربه دوستی رو داشته باشن بدلایلی که معمولابه جدایی میکشه خاطره باهم بودنشون هست اما نشئه کننده ها یا افدرین هاترشح نمیشوند مث چرخ خیاطی ایی که روغن نداره یاروغنش درحال خشک شدن هست.به همین خاطرتفکر دچاراختلال میشه..

    تفکرات وسواسی میشه بلکه لذت برگرده مسائل بی اهمیت مهم میشن هرچی این افکاربیشترمیشه نه تنها نشاط بخش هاترشح نمیشن که بدتر ترشح کمتر و وسواس بیشترمیشه. بنابراین ماتوصیه میکنیم این افکارسراب گونه متوقف و فقط ازگذشته تجربه مثبت بگیرند..آهنگ ملایم گوش کنه با افرادبانشاط نشست وبرخاست بیشترکنه تا دوباره ترشحات مغزی سیرطبیعیش رو بدست بیاره وافکاروسواس گونه ناخودآگاه ازبین برود..

    همین قضیه وسواس میتواند پس از آسیب های بد ازحادثه..اضطراب واسترس زیاد..محیطهای پرتنش یابعدازانجام گناهان لذت بخش اتفاق بیفته یه دلیلش همون ترشحاته

    ...بنابراین نکته مهم فکرنکردن به افکاروسواس وتفکروتمرکزبه عکس آن یعنی خاطرات خوب ودلنشین تا ازاون حال و هوادربیاد..

    کسب معرفت وتجربه وآگاهی ودانش تدریجی وهمیشگی هم بعدا فرد رو بیمه میکند تابا بلوغ فکربیشتری زندگی کند وآسیب کمترببیند..

    تغذیه مناسب..تأمین ویتامینهای موردنیازبدن..نداشتن اختلالات هورمونی بخصوص برای خانمها..پرهیزاکید ازتنهایی وبخصوص رفتارهای انزواگونه،مث چت،بازیهای کامپیوتری...

    امام صادق (ع) میفرماید هرکس دو روزش یکسان باشد ضرر کرده...این مرحله از زندگیت به هر بهانه ای شروع شده پس سعی کن تا آخر در حال تجربه مثبت و دلپذیر از زندگی روابط اجتماعیت با مردم وکسب مداوم انرژی مثبت باشی و ..

    بعدامیتونی جزییات مشکل رودرصورت بوجودآمدن بگویی تادوستان دیگرهم راهنماییت کنند.موفق باشی.‏ ‏

  4. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (چهارشنبه 20 فروردین 93), شیدا. (پنجشنبه 07 فروردین 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 اردیبهشت 93 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1392-6-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    584
    سطح
    11
    Points: 584, Level: 11
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم
    من یه ذره از خودم وسالهای گذشته میگم بعد دوستان بگین من شخصیتم چه جوریه و اشتباهاتم کجا بوده و هست؟

    همه چیز از سال اول دانشگاه شروع شد وقتی من هجده ساله بودم.سر کلاس یکی از همکلاسیهای پسر رو دیدم و دلم ریخت.بعد همش بهش فکر میکردم.فکر میکردم که اونم به من فکر میکنه و میخاد ازم خواستگاری کنه.

    یه بار توی اتوبوس دیدمش و چندبار نگاهش کردم و اونم منو نگاه میکرد.
    بعدیه لحظه از این کارم ترسیدم و پیش خودم گفتم اگه مامانم و خواهرم بفهمن میگن چه دختر بدیه.
    بعد از اون همش ازش میترسیدم.فکر میکردم آدم بدیه که منو نگاه کرده و منم آدم بدیم که اونو نگاه کردم.

    همش دوست داشتم مردم منو یه آدم مذهبی باید بدونن.و من مذهبی نیستم.خلاصه به خاطر اینکه اون پسر نیاد دنبالم و خواستگاریم همش حجابمو بیشتر میکردم.در صورتی که اون اصلا کاری به من نداشت ولی خوب بالاخره من اینجوری فکر میکردم.

    از رفتن به پای تخته می ترسیدم.فکر میکردم اون پسر بهم کار داره.احساس گناه شدید داشتم.من همیشه فکر میکردم دانشگاه یه محیط آروم و ومذهبیه که من میتونم خودمو توش نشون بدم و ازدواج کنم ولی نبود.

    دایم میرفتم توی فکر.
    این پسرو مذهبی نمیدیدم.فکر میکردم آدم بدیم. دوست داشتم همسرم یه آدم مومن باشه.نه اون پسر.

    خلاصه میرفتم دانشگاه. هر روز با ترس و احساس گناه.

    - - - Updated - - -

    همش تو فکر پسر داییم بودم. نه اینکه بشینم و بهش فکر کنم. توی ذهنم اینا می گذشت.
    همش فکر میکردم اون پسر توی دانشکگاه داره به من فکر میکنه.
    دایم خوب بودن اونو انکار می کردم. میگفتم آدم بدیم و اونم آدم بدیه.
    یه بار سر کلاس همون ترم 1 یه احساسی بهم دست داد. یه دختره رفته بود پای تخته که چادری بود.
    بعد من یه لحظه ترسیدم و گفتم: من میترسم برم پای تخته.
    بعد توی دلم ریخت و انگار یه نوری اومد توی دلم ودلم خالی شد و رفتم سمت خدا.(البته شما بگین این چه حسی بوده؟؟)

    همون جا گفتم خدایا من از اینا یعنی جمع کلاس خوشم نمیاد.
    از این به بعد دیگه حجابو ترس از جمع و یه حسی داشتم انگار این آدما آدمای خوبی نیستن. مذهبی نیستن.یه احساس خاص و تنهایی.

    هیچوقت انتظار نداشتم محیط دانشگاه اینجوری باشه. نتونستم خودمو توش نشون بدم و عادی برم و بیام.
    فکر می کردم الان همه میگن من رفتم دانشگاه و گناه میکنم.بعد خودمو مذهبی میکردم.
    می خواستم به همه ثابت کنم من آدم بدی نیستم و خوبم.

    تا اینکه توی اون امامزاده یه لحظه اونجوری فکر کردم.

    بعد از اینکه از امامزاده بیرون اومدم دایم با خودم می گفتم خدا پسرخالمو برام انتخاب کرده. تا من تامین بشم و گناه نکنم.

    یه لحظه که میگفتم شاید اینطور نباشه باز می گفتم نه پس من غریزمو چه کار کنم؟

    تا اینکه دیگه باورم شدو غمگین و ناراحت به زندگیم ادامه دادم.
    با یه چشم انداز بد و غمناک و بدون انگیزه ولی در عین حال با معنا و بدون گناه.

    - - - Updated - - -

    خلاصه اون سالها خدا خیلی منو اذیت کرد.
    خیلی از افکاری که داشتم اصلا نفهمیدم چی شد؟
    هنوزم دو ساله توی شوکم که فکرام درست از آب در نیومد.
    هنوز هم مات و مبهوت موندم.
    چی شد؟ واقعا چی شد؟
    منی که داشتم درست پیش میرفتم یهو...........

    الان یه پسر که گفتم بهش یه احساس مبهم دارم تو ی دانشگاهمون هست.
    با دیدنش یه لایه انگار حالم بهتر میشه.
    نمیدونم چرا با اینکه ازم کوچکتره ولی یه احساس خوبی بهش دارم.
    بودنش خوب نیست. چ.ن یه خواستگار توی دانشگاه دارم.
    اگه من قبولش کنمباید جلوی چشم اون پسر توی دانشگاه باهاش باشم. همین واقعا اذیتم میکنه.
    فقط امیدوارم یه ترم دیگه دانشگاهم تموم بشه و من را حت بشم. چون اون پسر هم انگار یه گوشه چشمی به من داره.

    اینا رو هم بگم

    من مردم رو یه جمعیت در درونم میدونم که باید برای اونا کارامو انجام بدم.

    نمیدونم از مردم میترسم. انگار اونا یکی باشن از من بهتر.

    آدمارو خیلی آنالیز میکنم.همه دختر ها رو از خودم با نمک تر میدونم.

    اصلا خودمو قبول ندارم قیافم معمولیه. راستی آدم میتونه در عین داشتن نواقص ظاهری خودشو دوست داشته باشه و قبول داشته باشه؟
    میشه بگین چطوری میشه؟

    - - - Updated - - -

    خلاصه ممنون میشم در شناخت خودم و آدما کمکم کنید.
    اگر سوالی داشتید بپرسید؟

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 اردیبهشت 93 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1392-6-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    584
    سطح
    11
    Points: 584, Level: 11
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان چرا کسی کمک نمی کنه؟ چرا؟بعد از گذشت چند روز کسی کمک نمی کنه؟
    خواهش میکنم مطالبمو بخونید و کمک کنید.

  7. #5
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    با سلام

    راه اصولی برای شما راهی هست که مدیر همدردی پیشتر گفته اند :


    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    با سلام و احترام
    خواهش می کنم همانطور که جناب sci هم مورد تاکید قرار دادند به صورت حضوری به یک روانشناس بالینی جهت رواندرمانی مراجعه کنید. اگر نتیجه نگرفتید یا ایشون ارجاع دادند شاید نیاز به روانپزشک باشد.
    با تشکر








  8. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    ammin (جمعه 22 فروردین 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 اردیبهشت 93 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1392-6-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    584
    سطح
    11
    Points: 584, Level: 11
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون فرشته ی مهربان
    فقط چرا نمیشه به من راهنمایی مثل بقیه بدین؟
    من یک جلسه به روان پزشک مراجعه کردم ولی ادامه ندادم چون مادرم گفتن شما که سالمی نیازبه روانپزشک نداری . گفتن هزینش رو نمیدن.

    - - - Updated - - -

    شما و بقیه دوستان تو تاپیک خانوم پوه خیلی خوب راهنمایی کردین ولی به من میگین برم دکتر.

    آخه من ظاهرم سالمه.فقط یه ذره به قول شما درونم خرابه.

  10. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ‏شاید یه باور اشتباه داری که اگه به یه پسر تفکروتمرکز کنی اون میاد خواستگاریت وبرای اینکه مشروع وباورش کنی میگی خدا یاد اونو انداخته تو ذهنت.اگه اینطوره یعنی منطق شماضعیف هست...قرارنیست هرچی به ذهن مامیاد درست باشه...

    برچه اساسی باید درست باشه؟.مگه پسری اومده رسماوعینا ازت خواستگاری کنه؟..

    تمام افکاری که درپست قبلیت گفتی ربط دادن اموربی ربط به هم هست وفقط شمارو به ورطه وسواس فکری میندازه جلوشونو سد کن واجازه نده بیان به ذهنت .

    ظاهرا اعتمادبنفست ضعیف هست ودرتنهایی خودت تصورافراد رو راه میدی تا چطور دربرابرشون رفتارکنی این هم شماروضعیف ودچار نتایج بدتری میکنه..راهش این نیست راهش مواجهه وگفتگو با آدمهای اطرافت هست.

    ازتنهایی به شدت بپرهیزو بأاطرافیانت بیشترحرف بزن...

    امیدوارم موفق بشی ولی اگه چند جلسه مشاوره بری خیلی بهترهست.‏
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  11. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    asemaneabi222 (شنبه 23 فروردین 93)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 اردیبهشت 93 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1392-6-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    584
    سطح
    11
    Points: 584, Level: 11
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون آقا امین

    آره اعتماد به نفسم خیلی ضعیفه و باید روش کار کنم.

    منطق و عقلم هم ضعیفه اینم قبول دارم.

    ولی باور اینا برام خیلی سخته..میدونید اینکه بفهمم و باور کنم و متوجه بشم که من اشتباه کردم و اونجوری که من فکر می کردم نبوده خیلی برام سخته.

    برای همینم نمی تونم برم دکتر. انگار هنوز توی شوک باشم.

    کسی که نتونه باور کنه.
    خوب چه سودی داره که بره دکتر و مشاوره؟

    من برم مشاور و بهم بگه که تو اشتباه کردی و اینجوری نیست...خوب تا من نخوام که بپذیرم چه فایده...؟؟

    آیا مشاور بخش باور من رو هم درست میکنه؟ یعنی نمیدونم متوجه منظور من می شید؟بخش باورذهنم که منفی باف شده رو درست میکنه؟

    - - - Updated - - -

    اصلا چرا باید مشاور برم؟
    آیا من نمی تونم خودم به خودم کمک کنم؟
    یعنی اگه نرم حالم خوب نمیشه؟

    جواب این سوالام رو که پرسیدم بدین.

    البته چند روزه که دارم تفکرات منفی رو از ذهنم دور میکنم و تا حدودی موفق بودم.

    من هیچ مشکلی توی زندگیم ندارم .فقط انگار احساس می کنم نیاز شدید عاطفی و روحی به ازدواج دارم.
    خوب اینم یه مسالست که طبیعیه و آرزوی هر دختریه.

    انشاالله خدا خودش مشکل ازدواج جووونا را حل کنه.

    اهدافم رو درس خوندن و معدل بالا قرار دادم و سرکار رفتن. چون مساله ازدواج دست من نیست و باید خودش اتفاق بیفته.

    مشاور هم جلسه اول به من گفتن وقتی ازدواج کنی همه ی این افکار یادت میره و باید نیازهام رو در این دوره مدیریت کنم.

    تکنیک توقف فکر و شکرگذار بودن و بالا بردن اعتمادبه نفسم رو دارم به کار میگیرم.

    مرثیه سرایی احساسی را هم دارم کنار میذارم چون متوجه شدم ریشه ی خطاهای دیگم همین عدم اعتماد به نفس و افکار منفیه.

    وقتی خودمو می بخشم احساس بهتری پیدا می کنم و خطاهام کمتر میشه.

    باید خودمو دوست داشته باشم تا بتونم دیگران رو دوست داشته باشم و در آینده به همسرم هم عشق بورزم.

    این تالار واقعامکان خوبی برای آموختن و بهتر شدنه.

  13. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وقتی به کسی زنگ میزنی شاید گوشیش رو نخادبرداره.شایدبرداره ودوباره قطع کنه وشایدپس ازچندجمله قطع کنه..حالاتوبه پسری فکرمیکنی وتمرکزمیکنی،او یک سنگ جامد نیست، یک انسان ودارای حق اختیاروانتخاب،شایداو نخاد به شما فکرکنه،این حق روداره حالا چرابه تمرکزادامه میدی وفشار روحی خودتو زیادمیکنی؟

    ازکجامعلوم او سیگنالی ازشما دریافت کنه مدتی بود بعضی باورهای غلط توسط برخی کتب بازاری وغیرآکادمیک درجامعه منتشر شده بود اموری غیرقطعی که باورکردنشون میتونه مشکل ساز باشد ...


    پندارنیک وافکارخوب مربوط به خوبیها وفضائل اخلاقیست زیبایی عشق صداقت کمال،مثبت اندیشی که بدون تعطیل کردن منطق درست وسازنده وراهگشا...

    درنهایت شمابرای رسیدن به خواسته هاتون باید تلاش کنیدوعملگراباشید تفکرتنهاکمک کننده نیست.

    مشاور میتونه باورهای شماروتغییربدهدوبصورت تخصصی وفنی آموزش تغییرباورها وانواع مقاومت هارو میشناسد،والبته خودشما بسیارمهم وتأثیرگزارهستید اگر مایل باشیدبه خودتون کمک کنید.

    بخشی ازپست اخیرتون جای تحسین داره ونشون میده درتلاش برای حرکت صحیح هستید.این امیدبخشه
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 اردیبهشت 93 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1392-6-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    584
    سطح
    11
    Points: 584, Level: 11
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آره همه ی اینا رو میدونم ولی خیلی برام سخته برم دکتر.

    انگار یه نیرویی از درون تسلیم نمیشه و به نوعی مقاومت دارم.

    انگار احساس می کنم اگه برم دکتر یکی می خواد خلاف اون چیزی رو که بلدم بهم تحمیل کنه.انگار احساس می کنم خودم میدونم.

    اصلا یه جورایی هنوزم تو شوکم.

    منظورتون از برخی مطالب و کتب که در بازار منتشر شده چه مطالبیه؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عاشق شوید و ........ ( عشق و زندگی )
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 مرداد 92, 12:03
  2. زنم بهم خیانت کرده ودرغ مگوید
    توسط mosi1234 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 تیر 92, 11:28
  3. آیا باید اشتباهات همسرمان را به رویش بیاوریم؟
    توسط بالهای صداقت در انجمن انتخاب و تصمیم گیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 خرداد 92, 13:11
  4. و خدا با من سخن میگوید . . .
    توسط دختر مهربون در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 آذر 90, 02:25
  5. مرد ترسناک رویاهای شبانه ام ....
    توسط mitrapooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 19 اردیبهشت 88, 17:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.