به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 32
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 مهر 93 [ 16:40]
    تاریخ عضویت
    1392-12-23
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    687
    سطح
    13
    Points: 687, Level: 13
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 205 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 آیا برای رفع کدورت ها اقدام کنم؟

    دوستان سلام:
    عذر می‌خوام که یک مقدار توضیحاتم طولانی‌ هستش اما از کسانی‌ که قصد کمک به من رو دارن می‌خوام که بخوننشون.
    من ۲۷ سال دارم فوق لیسانس یک رشته تاپ از یک دانشگاه تاپ.امسال دکترا امتحان دادم که نمیدونم چی‌ بشه نتیجه.فوق لیسانسمو مثل لیسانس در یک شهر غیر از محل سکونتم خوندم. به نوعی ۷سال دور زندگی‌ کردم از خانواده‌ام. در سال اول فوق لیسانس مجذوب شخصیت، نجابت،پاکی‌،ادب،هوش بالای اجتمایی‌، خوب صحبت کردن،چشم پاکی‌ یکی‌ از آقایون سال بالایی‌ شدم که در طی‌ یک رابطه درسی‌ و پروژه‌ای پی‌ بردم به این خصایص. ایشون الان ۲۸ ساله هستند. ما از بهمن ماه پارسال ۸ ماه به قصد شناخت بیشتر با هم رابطه داشتیم، و صحبت میکردیم و مشاوره می‌رفتیم . و درستی شناخت من از ایشون در طی‌ این ۸ ماه به من ثابت شد و در کنارش یک دلبستگی عاطفی عمیقی بین ما به وجود آمده بود. که البته این دلبستگی بر زبان ما نبود بلکه بیشتر در کارهای ما بود. به دلیل این که ایشون بسیار پسر با حیایی هستند. البته منم تعریف از خود نباشه دختر متینی هستم و ایشون بارها در طی‌ مشاوره‌هایی‌ که می‌رفتیم به مشاور می‌گفتند که یکی‌ از دلایلی که من جذب ایشون شدم متانت و نحو برخوردشون با جنس مخالف بود. چون من در ورودی خودمون تنها دختر کلاس هستم و سرو کارم دائم با پسرا هستش. رابطه ما بالا و پایین داشت مثل همه رابطه‌ها ولی‌ در مجموع رابطه‌ای هدف مند و پاک داشتیم که یک سیر صعودی داشت. اول یک مقدار در مورد شرایط خانواد‌گی و شخصی‌ این آقا براتون بگم: ایشون فرزند آخر یک خانواده ۵ نفری هستن.برادر و خواهر بزرگترشون ازدواج کرده و فرزند دارن و در شهر دیگه‌ای زندگی‌ میکنند.پدر و مادرشون مسن هستند و پدرشون ۸ سال هست که سرطان خون دارند. وضع مالی خانواده خوب هست. ایشون همه کارهٔ خونه هستند از کارای بیرون تا دکتر بردن پدر تا خرید تا ساپورت روحی‌ پدر مریض و مادر افسرده.ایشون همیشه یک خشمی درون خودش نسبت به خواهر و برادرش داشت که پدرو مادر مریض ول کردن و وقتی‌ هم که میان مثل یک مهمان میان و می‌رن. البته به زبان نمی لورد و من خودم متوجه شدم در برخورد با اونها یک بردار کاملا فداکار بود. به طوری که مثلا خواهرش ۲تا بچشو میفرستاد شهر اینا و خودش با شوهرش میرفت مسافرت و تمام مدت مثل یک دایی فداکار همه جا می‌برد بچه‌ها رو. و برادرشون مثلا بچه دار شده بود دانشجو دکترا هم بود در یک شهر دیگه و به خاطر این که موقع رفت و آمد خانوم و نوزادش تنها نباشن اینها رو فرستاده بود خونه‌ٔ پدرش و خوب تمام کارها از دکتر بردن بچه تا خرید و غیر رو ایشون انجام میداد. و خوب همهٔ این کارو در شرایطی انجام میداد که پایانامش موند بود و باید دنبال کار میگشت و همهٔ این کارها رو تعطیل میکرد که به خواهرو برادرش سرویس بده و میگفت من این کارا رو به خاطر پدر و مادر پیرم می‌کنم. و خوب این وسط به من خیلی‌ فشار میومد اون اواخر چون میدیدم که دائم کارای خودشو به تعویق میندازه و خودشو فدا می‌کنه به خاطر پیشرفت و آسایش بقیه. و حتا اگر لازم بشه منو هم موقتاً میذاره کنار وقتی‌ داره یه سرویسی به اون ۲تا آدم خودخواه میده.
    ایشون از اول به من گفتن که رابطه ما باید به هدف ازدواج باشه در غیر این صورت ادامه نخواهند داد و خوب منم چون بارها و بارها اینو ازشون شنیده بودم تو ذهنم خیلی‌ تصویر سازی می‌کردم که اگر من با ایشون ازدواج کنم بیام شهر محل سکونتشون آیا ایشون منو ساپورت روحی میکنند یا دائم میخوان به خاطره خودخواهی‌های خانوادشون منو رها بکنن. این حرفو به این دلیل میزنم که ایشون اصرار زیادی به ازدواج داشتن ولی‌ در کنارش می‌گفتن که من زمانی‌ می‌تونم قضیه آشنایی با تو رو با خانواده‌ام بگم که حد اقل درسم تموم باشه و یه کار خوب پیدا کرده باشم. چون گویا برادرش در زمان دانشجویی و و سنّ خیلی‌ کم و درحالی که سربازی داشته کار هم نداشته اصرار می‌کنه که ازدواج کنه و عملا همه مسولیت ازدواجش و تا چندین سال بعد از ازدواجش گردن پدرو مادرشون بوده و اینها باعث بروز مشکلاتی شده که پدرو مادرشون گفتن تا پسر بعدی شرایط لازم برای خواستگاری رفتن نداشته باشه اقدام نخواهند کرد. ضمن این که ازش انتظار داشتن که دکترا هم قبول بشه در کنار کار. ولی‌ عملا وقتی نداشت که بزاره برای پایان نامه و دنبال کار رفتن به خاطر این که همیشه خواهرو برادر باری بر دوش بودن. همچنین ایشون کارای پدرو مادرشونو انجام میدادن که اون به نظر من وظیفشون بود. البته وظیفه خواهرو برادرشونم بود ولی‌ اونا خوب هیچوقت هیچ‌کاری نمی‌کردند.
    این وسط خانوده من هم متوجه ارتباط من با این آقا شده بودن و خوب خیلی‌ زیر فشار بودم و می‌گفتم که باید بری دنبال کار تا حد اقل خانواد‌ت با خانواده‌ام مطرح کنن و خانواده من بدونن که من بازیچه نکردم خودمو. از طرف دیگه دکترا از پدرشون قطع امید کردن و کبد و کلیه پدر از کار افتاد و پدر توی جا افتاد و این آدم وحشتناک عاطفی و خانواده دوست داشت ذرّه ذرّه آب شدن پدرو با چشمش میدید و ترس اینکه هر صبحی که بیدار بشه شاید پدر زنده نباشه. تو این شرایط من ۲بار خواستم رابطمونو قطع کنم که هر دو بار به من گفت التماس می‌کنم این کارو با من نکنی‌.البته من واقعا نمیخواستم برم رابطه بلکه می‌خواستم سنگی‌ بندازم در رابطه و ببینم که رابطه ما چقدر عمق داره و ایشون چقدر اصرار می‌کنه به موندن من. تا این که توی آخر مهر ماه رابطه ما از طرف ایشون تموم شد! با این توجیه که من الان چون بابامو قطع امید کردن آیندم نه معلومه تاریکه نمیتونم به خودم فکر کنم و دنبال شرایط ازدواج خودم باشم وقتی‌ بابام رو به قبله است و نمی‌خوام به خاطر شرایط من بهترین سالای‌ تو هدر بره و دوست داشتن یعنی‌ این که تو بخوای طرف مقابلت خوش بخت بشه. و ما با آه اشک دو طرفه جدا شدیم و چند روز بعدشم سعی‌ کردم که دوباره راهی‌ باز کنم که ایشون به من راه نداد. و منم غرور و عزّت نفسمو بیشتر از این نتونستم خدشه در بکنم.
    القصه: بهم خیلی‌ سخت گذشت. رنج عاطفی کمرمو خم کرد، چند تار از موهامو سفید کرد. صدام در نیومد. درس خوندم واسه دکترا، پایان نامه توپی‌ نوشتم مقاله دادم. افسرده شدم. ولی‌ ته دلم این بود که اینجوری نمیمونه و ما بازم در شرایط مناسب تری سر راه هم قرار خواهیم گرفت. و با استخاره قرآنی که کردم و تفال حافظ و جواب هردو همین بود یکم ته دلم قرص شد. میدونید آدن نا انید به هر رسیمانی چنگ مینه که امیدوارش کنه. تا این که از دو ماه بعد از اتمام رابطه من تلفن‌هایی‌ داشتم که کسی‌ زنگ میزد و فقط صدامو گوش میکرد قطع میکرد. حدود سه‌ هفته پیش ایشون با شماره خودش زنگ زد و من ۴۰ ثانیه میگفتم الو و اون حرف نمی‌زد. منم چون که کنکور دکتری داشتم همون موقع ها هیچ عکس العملی‌ نشون ندادم تا ببینم بعد از کنکور چی‌ پیش میاد.
    دوستان من خودم فکر می‌کنم که علت حرف نزدنش دو تا مساله هست: یکی‌ این که ایشون شخصیتا هیچ وقت شروع کننده نیست و همیشه من باید جرقه بزنم ایشون ادامه بده. دوم این که ایشون الان میدونه که متهم هست و اشتباه کرده و پشیمون شده از کارش و چون در طول رابطمون همیشه اگر اشتباهی‌ میکرد من خیلی‌ بیشتر از وزن اشتباهش سرزنشش می‌کردم و اوقات تلخی‌ می‌کردم و اون خیلی‌ از سرزنش شدن فراری بود میترسه که من سرزنشش کنم و برای همین می‌خواد من خودم شروع کننده باشم.
    حالا با توجه به این چیزایی‌ که براتون گفتم، آیا صلاح میدونید که من هفته آینده به مناسبت عید و سال نوع یک اس‌ ام اس‌ تبریک براش بفرستم و به نوعی با این کارم جرات حرف زدنو بهش بدم؟ با توجه به همه چیزایی‌ که گفتم نظر شما چیه دوستان؟ من تو این مدت هیچگونه تماسی باهاش نگرفتم و فکر هم می‌کنم یکی‌ از علت‌های پشیمون شدنش این هست که در نبود من فکر کرده. و اگر من بودم و اصرار می‌کردم هیچ وقت از تصمیمش برنمیگشت، این یکی‌ از خصوصیت اخلاقیش هست که نظرش خیلی‌ سخت رو تصمیمی که میگیره عوض می‌شه.
    ببخشید که سرتون درد آوردم. پیشاپیش ممنونم از راهنمایی دلسوزانتون



    ویرایش توسط خانوم شین : جمعه 23 اسفند 92 در ساعت 20:36

  2. 4 کاربر از پست مفید خانوم شین تشکرکرده اند .

    toojih (شنبه 24 اسفند 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 25 اسفند 92), هم آوا (یکشنبه 25 اسفند 92), veis (دوشنبه 04 فروردین 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام خانوم شین کنکور رو چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟انشاالله همه ی کنکوری های امسال phd قبول بشن
    ببین عزیزم کل مطلبت رو خوندم با اون سنگ انداختن توی رابطه و اون جمله ای که آدم نا امید به هر ریسمانی چنگ میندازه مخالفم(تنها رسیمانی که باید بهش چنگ انداخت خداست)
    حالا بریم سر موضوع،ببین فداکاری و احساس مسئولیت این آقا در قبال پدر و مادرشون قابل ستایش هست،اما این مدل جان فشانی و وابستگی نشونه ی شخصیت ضعیفه،در ضمن ایشون رابطه رو کات کرده و در واقع باعث رنجش شما شده هیچ لزومی نداره که همیشه شما شروع کننده ی این رابطه باشید،در کنار حسن های این آقا این خصوصیتشون ضعف بسیار بزرگی هست یک مرد به خاطر اینکه مبادا به خاطر خطاش سززنش بشه خودش اقدام نمیکنه برای بدست آوردن دختری که از همه نظر برای ازدواجش ایده آل بوده.آم باید اینقدر وجود داشته باشه که اگه اشتباهی کرد پاش بمونه(اشتباه ایشونم این بود وقتی دید نمیتونه شرایط فراهم کنه مانع شد برید و خواست که باهاش بمونید که این هم باز نشون وابستگی بود)رسیدگی به پدر و مادر وظیفه ست،اما در قبال خواهر و برادر میتونه کمک باشه ولی نه اینکه یک آدم رو از زندگی و فعالیت های روزانه خودش بندازه.من میدونم شما بسیار اذیت شدی از تموم شدن این رابطه اما به هیچ وجه عزت نفست رو زیر سوال نبر،اگه ایشون شما رو میخواد بعد از این مدت شناخت اونم از راه درستش که مشاوره بود باید رسما بیاد خواستگاری در غیر اینصورت شما کلا به زندگی خودت برس و اصلا خودتو دست کم نگیر.

  4. 2 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (یکشنبه 25 اسفند 92), ستیلا (شنبه 24 اسفند 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 مهر 93 [ 16:40]
    تاریخ عضویت
    1392-12-23
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    687
    سطح
    13
    Points: 687, Level: 13
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 205 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط 1234567 نمایش پست ها
    سلام
    خیلی از نوشته هاتون هجو و زائد بود
    میتونستید توی چند خط همه مطالبو برسونید اما بازم کار خوبی کردید که کامل گفتید

    اما
    من تا حالا متن های زیادی خوندم و به عنوان یه پسر هیچوقت از هیچ دختری به اندازه شما تنفر پیدا نکردم
    (امیدوارم من رو ببخشید که رک صحبت میکنم )

    شما توی رابطه سنگ اندازی کردید که اون پسر رو امتحان کنید و اون پسر سربلند بیرون اومده ولی متاسفانه شما از سنگی که خدا انداخته تا شما رو امتحان کنه سربلند بیرون نیومدید

    اون پسر هم احتمالا خواسته شما رو امتحان کنه که گفته جدا شید و متاسفانه شما هم قبول کردید (واقعا جای تاسف داره)

    به نظرم خیلی خودخواه هستید

    اگه قرار باشه موقع غم و سختی پسرا رو ول کنید و موقع شادی بچسبید بهشون خیلی کار زننده ایه
    امیدوارم دیگه اون پسر با شما تماس نگیره ، ازاینکه تماس میگیره و حرف نمیزنه خیلی ناراحت شدم ، معلومه هنوز دلش پیش شماست ولی ....

    متاسفانه دختر های زیادی مثل شما هستند که در اولین اقدام تمام فکر وذکرشون اینه که چطور پسر رو از خونواده اش جدا کنند
    هر پسری نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادرش تعهد داره و باید از هیچ کاری در خصوص اونا دریغ نکنه

    معضل دوم هم که پولکی شدن و مادی شدن دختراست

    بیچاره اون پسر خیلی دلم براش سوخت
    امیدوارم یک دختر مناسب پیدا کنه

    اما در مورد شما اگر خدایی نکرده برای پدرتون اتفاق بدی بی افته و همسرتون ترکت کنه چه حالی پیدا میکنی (درست زمانی که هر انسانی به همراهی و ابراز عاطفه نیاز شدید داره )
    شما اون زمان بجای اینکه اون پسر رو درک کنید یا مشغول سنگ اندازی بودید یا مشغول نغ زدن و غر زدن که چرا رسمی نمیای خواستگاری من و ...

    امیدوارم منو ببخشید ولی هر کاری کردم نتونستم احساس خودم رو به شما مخفی کنم و نگم
    سلام. خیلی‌ ممنونم که برای من وقت گذاشتید و پست منو خونیدید.
    دوست عزیز آسمان آبی: من عقلا با تمام حرفهای شما موافقم. و حتا در مورد سنگ اندازی هم میدونم که اشتباه کردم. چون اون موقع که دکترا قطع امید کرده بودن از پدرشون و من هم شهر محل سکونت خودم بودم، ایشون فقط تماسشو با من خیلی‌ کم و محدود کرده بود ولی‌ نمی‌گفت چرا به چه دلیل؟ من هم به خودم ربط میدادم نه به شرایط بد ایشون چون نمیدونستم قضیه رو. و روزی که با من کات کرد به من گفت که پدرم اینجوری شده و ۱ماه نیمه درگیرم. من راستش نمیتونم ایشون تو قلبم بایگانی کنم. به دلیل پاک بودنشون. و همهٔ این مدت منتظر بودم. نمیدونم چی‌ بگم. چون حرفتون درسته.ممنونم.
    دوست عزیز ۱۲۳۴۵۶:
    من چون پستم خیلی‌ طولانی‌ بود توضیح ندادم. همانطور که تو چند خط بالا هم گفتم من جریان قطع امید دکترا رو نمیدونستم، و بعد از اتمام رابطه فهمیدم. و ازشون گله دارم که چرا به من نگفتن شرایط رو. وقتی‌ ایشون با من کات کرد من ۵ روز بعدش زنگ زدم گفتم بیا حرف بزنیم که اومد و وسط اشک‌های من که می‌گفتم بیا بریم پیش مشاور و بیا زمان بدیم، گفت نمیتونم خودمو چند تیکه کنم و پا شد رفت. چند روز بعدش باز اس‌ ام اس‌ زدم،گوشیشو روم خاموش کرد! خوب اینجا فهمیدم که اون تو ذهنش منو تموم کرده و اصرار فایده نداره و کادویی که برای تولدش خریده بودم رو با یه یادداشت که ازش تشکر کرده بودم به خاطره احساس خوبی‌ که به من هدیه کرد و آرزوی خوشبختی‌ براش فرستادم،دیگه نمیدونم باید چیکار می‌کردم که سنگ دلم نباشم. و کم هم زجر نکشیدم دوست عزیز.
    ویرایش توسط فرشته مهربان : یکشنبه 25 اسفند 92 در ساعت 02:42 دلیل: تغییر فونت

  6. 3 کاربر از پست مفید خانوم شین تشکرکرده اند .

    1234567 (شنبه 24 اسفند 92), toojih (شنبه 24 اسفند 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 25 اسفند 92)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 بهمن 94 [ 13:54]
    تاریخ عضویت
    1392-4-01
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    2,929
    سطح
    33
    Points: 2,929, Level: 33
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    85

    تشکرشده 129 در 66 پست

    Rep Power
    24
    Array
    سلام
    اقای1234567 وای چقدرعصبانی
    درسته خانم شین درشرایط مناسبی اقدام به امتحان نکردندولی این روبدونیدگاهی اوقات ادم ازروبلاتکلیفی روبه امتحان کردن میاره والاقصداذیت وازارطرف مقابل رونداره
    خانم عزیزوقتی داستان شماروخوندم یه سری وجه تشابه بین خودم وخودت دیدم
    دم ازعشق وعلاقه زدن
    میخوام تکلیفمون مشخص شه
    کم بیاره بره
    پیام بدم زنگ بزنم جواب نده یاخاموش کنه
    خودمن هم تجربه کردم واقعاسخته
    ولی فقط میخوام ازت یه سوال بپرسم
    چه عواملی باعث میشه وقتی مادخترهاچیزی روبخوایم بسته به نظرپسرداره که ادامه بده یانه ولی اگراقاپسرقصدادامه رابطه روداشته باشه بایه تک یایه پیام مادست وپامون روگم میکنیم وبه سراغش میریم که مباداناراحت بشه
    مگه ماغرورنداریم یااگه غرورمابشکنه اشکالی نداره ولی به غروراونالطمه ای واردنشه ؟
    درسته هردومون به هم دل بسته بودیم وهمدیگررودوست داشتیم ولی اقاپسرکه بیشترادعای عشق وعاشقی میکنه پس چراتاتقی به توقی میخوره کم میاره میره وبه احساسات ماتوجهی نمیکنه این رودرنظرنمیگیره که دختراحساساتیه وزودترمیشکنه ؟

  8. 2 کاربر از پست مفید matinalone تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (یکشنبه 25 اسفند 92), veis (دوشنبه 04 فروردین 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 مهر 93 [ 16:40]
    تاریخ عضویت
    1392-12-23
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    687
    سطح
    13
    Points: 687, Level: 13
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 205 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط matinalone نمایش پست ها
    سلام
    اقای1234567 وای چقدرعصبانی
    درسته خانم شین درشرایط مناسبی اقدام به امتحان نکردندولی این روبدونیدگاهی اوقات ادم ازروبلاتکلیفی روبه امتحان کردن میاره والاقصداذیت وازارطرف مقابل رونداره
    خانم عزیزوقتی داستان شماروخوندم یه سری وجه تشابه بین خودم وخودت دیدم
    دم ازعشق وعلاقه زدن
    میخوام تکلیفمون مشخص شه
    کم بیاره بره
    پیام بدم زنگ بزنم جواب نده یاخاموش کنه
    خودمن هم تجربه کردم واقعاسخته
    ولی فقط میخوام ازت یه سوال بپرسم
    چه عواملی باعث میشه وقتی مادخترهاچیزی روبخوایم بسته به نظرپسرداره که ادامه بده یانه ولی اگراقاپسرقصدادامه رابطه روداشته باشه بایه تک یایه پیام مادست وپامون روگم میکنیم وبه سراغش میریم که مباداناراحت بشه
    مگه ماغرورنداریم یااگه غرورمابشکنه اشکالی نداره ولی به غروراونالطمه ای واردنشه ؟
    درسته هردومون به هم دل بسته بودیم وهمدیگررودوست داشتیم ولی اقاپسرکه بیشترادعای عشق وعاشقی میکنه پس چراتاتقی به توقی میخوره کم میاره میره وبه احساسات ماتوجهی نمیکنه این رودرنظرنمیگیره که دختراحساساتیه وزودترمیشکنه ؟
    دوستم حق با شماست. من دلم گیره و خدا رو شاهد میگیرم که تو این 5 ماه چی بر من نگذشت ولی به خودم اجازه ندادم که باری بشم بر روی دوشش با زنگ و تماسم اینه که از روزی که گوشیشو خاموش کرد روم، زنگ نزدم و خیلی با خودم جنگیدم تو لحظه های دلتنگیم. و اون امتحان کردنمم به خدا نمیدونستم شرایطش چیه بهم نگفته بود وسردیشو به خودم ربط میدادم.نمیدونم چیکار کنم که از این حالت بیم و امید خارج بشم. خسته ام.

  10. کاربر روبرو از پست مفید خانوم شین تشکرکرده است .

    کاغذ بی خط (یکشنبه 25 اسفند 92)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    خانوم شین عزت نفستون را حفظ کنید.

    اصلا باهاشون هیچ تماسی نداشته باشید.

    به کارهای روزمره خودتون برسید .

    رابطه شما تا الان با ایشون بدون خواستگاری رسمی به کل اشتباه بوده . اشتباه خود را ادامه ندهید.

    اگر ایشون بتونند به زندگی شون یک نظم بدهند و به خواستگاری رسمی شما بیایند آنگاه به صورت جدی راجع به ایشون فکر کنید.

  12. 4 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    toojih (شنبه 24 اسفند 92), فرشته مهربان (یکشنبه 25 اسفند 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 25 اسفند 92), ستیلا (شنبه 24 اسفند 92)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 بهمن 94 [ 13:54]
    تاریخ عضویت
    1392-4-01
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    2,929
    سطح
    33
    Points: 2,929, Level: 33
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    85

    تشکرشده 129 در 66 پست

    Rep Power
    24
    Array
    دوست خوبم چرابایدجرقه اول روشمابزنید
    ازکجامعلوم بعدازیه مدت دیگه شمارونگذارندوبروند
    به نظرمن زنگ نزن پیام نده اگه زنگ زدیاپیام دادازش بخواه به صورت رسمی به خواستگاری بیاد اینکه خانواده ام مشکل دارد من تورومیخوام ولی شرایط اجازه نمیده همش حرفه پسری که دختری روبخواداقدام میکنه وبهانه نمیاره اشتباه پشت اشتباه روتکرارنکن
    خواهرگلم خودت روکوچیک نکن
    میدونم چی میگی خودم کشیدم کوچیک شدم پشت پابه همه چی زدورفت من موندم واین همه اصرارهای بی جای من به خانواده ام که نه پسره خوبیه فقط مشکل داره فقط خودش رودیدورفت
    شماهم محکم باشید ببین ادم به پای فردی همه چیزش رومیده که براحتی بی خیالش میشه وقت ناراحتیها کنارش نیست وقتی ناراحته ناراحتیهاش روسرماخالی میکنه ردتماس میده خاموش میکنه درسته دم ازعشق میزنند ولی درعمل عشقی نیست فقط حرفه براحتی میگن دوست دارم ولی بقول خودشون مالیات وعوارض نداره ولزومی نداره بترسند

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 خرداد 97 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-8-26
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    9,405
    سطح
    65
    Points: 9,405, Level: 65
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,386

    تشکرشده 653 در 231 پست

    Rep Power
    53
    Array
    سلام
    خانوم شین
    من یه کم از دوستان گله مندم چون خیلی زود جبهه گرفتند... دوست خانم شین خیلی محترمانه مشکل شو گفته و در کمال صلح از هم جدا شدند بنابراین در این بین هیچگونه بی احترامی به طرفین صورت نگرفته که برخی از دوستان اظهار میکنن "نه اصلا بهش زنگ نزن" یا اینکه" مگه ما عزت نفس نداریم" و ازین قبیل جملات به نظرم بهتره شما تمرکز تو روی شرایط نابه سامان ایشون قرار بدی و ببینی واقعا میتونی چند سال دیگه بلاتکلیف بمونی تا ایشون بتونه شرایط ازدواج رو برای خودش فراهم کنه و با هم ازدواج کنید این در حالیه که ممکنه تا آخر عمر مجبور باشی که خواهر و برادر ایشون هم به صرف اینکه همسرت داره بهشون خدمت میکنه خدمت کنی... خدمت به والدین یه امر طبیعی و وظیفه هر پسر یا حتی عروسه است اما فکر نمی کنم مجبور به خدمت به خواهرشوهر و برادر شوهر به قول خودتون بی ملاحظه باشی!!!!
    نکته دوم اینکه در مرد عزت نفس ایشون کمی بیشتر فکر کنید... من از گفته های شما برداشت کردم که با وجود موفقیت هایی که داشته اما با زهم ادم خجالتی و دارای اعتماد به نفس پائینه... این مورد مهمی در زندگیه که ممکنه در کسب و کار ایشون هم نقش بسزایی داشته باشه
    موفق باشید دوست خوبم

  15. کاربر روبرو از پست مفید هم آوا تشکرکرده است .

    veis (دوشنبه 04 فروردین 93)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 مهر 93 [ 16:40]
    تاریخ عضویت
    1392-12-23
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    687
    سطح
    13
    Points: 687, Level: 13
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 205 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هم آوا جان:
    راستش توی پستم توضیح دادم که ایشون چرا میترسه پا جلو بذاره. ضمن این که ما ۵ ماه هست که همو ندیدیم و از هم خبری نداشتیم مطلقا.من تو این مدت یه موردایی تو دانشگاه برام پیش میومد که خوب چون دلم گیر بودش سریعا رد می‌کردم ولی‌ فکر می‌کنم که دوستاشون که شاهد این مسائل بودن زحمت اطلاع رسانی رو کشیده باشن به ایشون!! و خوب من میترسم چون اون زنگ زده من عکس العمل نشون ندادم پیش خودش فکر کنه کسی‌ اومده تو زندگی‌ من و اونم سعی‌ کنه کسی‌ رو جایگزین کنه.
    از طرف دیگه من میترسم که اس‌ م اسی بفرستم و بازخورد مناسبی دریافت نکنم و بیش از پیش به هم بریزم و عیدم خراب اندر خراب بشه و عزت نفسم هم خدشه دار!
    و مساله دیگه این که، ایشون هروقت دلش تنگ می‌شه زنگ میزنه که صدای منو بشنوه، منو تو یه حالت بیم و امید نگاه می‌داره و خوب اذیت میشم:-(



  17. 2 کاربر از پست مفید خانوم شین تشکرکرده اند .

    هم آوا (دوشنبه 26 اسفند 92), veis (دوشنبه 04 فروردین 93)

  18. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    خانم شین عزیز،

    شما اول باید ببینی آدمی با این ویژگیها می تونه فرد مناسبی برای زندگی مشترکتون باشه؟
    ترسهاش را می بینید؟
    ضعفهاش را می بینید؟
    بی مسئولیتیش را در مقابل زندگی خودش و شما می بینید؟
    و ...

    واقعا به نظر شما فرد مناسبیه؟
    شین جان، بعضی آدمها ضعیف و منفعل و ترسو هستند و ما اشتباهی اون را ادب و متانت و ... می بینیم.


    شما قبلا یه تاپیک دیگه توی این تالار داشتید، اگر ممکنه اسم کاربری قبلی یا لینک تاپیکتون با بگید.
    من نتونستم پیداش کنم.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  19. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    sanjab (پنجشنبه 14 فروردین 93), toojih (دوشنبه 26 اسفند 92), بی نهایت (دوشنبه 26 اسفند 92), ستیلا (دوشنبه 26 اسفند 92)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.