نوشته اصلی توسط
negar1987
من فقط میدونستم که مادرش رفتار اجتماعی خوبی نداره و با کسی رفت و آمد نداره اما بخاطر خوبیهایی که پسرش داشت مثل : پاک و سالم بودن، شغل خوب داشتن، حرفهای قشنگ روزای آشنایی که فکر نمیکردم مثل مادرش باشه، داشتن خونه که اینروزا بهرحال خواه ناخواه یه امتیازه، رفتار خوب و اجتماعی بودن پدرش، اینها باعث شد متاسفانه منی که انقدر ادعا میکردم که یه ازدواج خوب باید قبلش کلی شناخت باشه بدون شناخت کامل تحت تاثیر عجله ی اونها زود جواب مثبت رو دادم و از این بابت بسیار پشیمونم.
اینم بگم که خواستگار قبلیمو 6 ماه باهاش صحبت میکردم و اونم به خاطر نداشتن استقلال فکری با خیال راحت ردش کردم اما چون ما توی شهرستانیم همه متوجه شده بودن و میگفتن چرا فلانی رو رد کردی؟ اونکه چیزی کم نداشت!
واسه ی همینم دیگه نمیخواستم باز سر زبونها بیوفتم و متاسفانه چوبشو هم خوردم
نوشته اصلی توسط
deljoo_deltang
می بینید که همسرتون نکات مثبتی هم داره. یعنی هر کسی رو انتخاب می کردید به اینگونه بود مخلوطی از خوبیها و بدی ها. اما مساله شما مساله ایه که می تونستید اونو با انگشت باز کنید اما شما تلاش کردید اونو با دندون باز کنید. اونچه که من در توصیف شما دیدم مقداری وابستگی همسر به مادر، تفاوت در فرهنگ و مهمتر از اون عدم چشم چوشی بر تفاوت ها و پر رنگتر کردن اونها بوده.
اونها برای شما النگوی 3 میلیونی خریدن، در زمان عقد پول به حساب شما ریختند، رمز ایمیل خود رو به شما دادن، مراسم عقد رو طبق میل شما بر گزار کردن و ....
لازمه بدونید که این مسائل و این محبت ها در خیلی از زندگیهای مشترک در زمان عقد وجود نداره.
اما خوب در کنار این مسائل دخالتهایی هم بوده که شما بهتر بود وارد اون بحثها و خاله زنک بازیها نمی شدید. در زندگی مشترک لازمه انسان چشم پوشی و گذشت هایی در جاهایی داشته باشه.
اما به نظر می رسه شما حتی به خاطر حرفهای مادرشوهر با مادرشوهرتون درگیر شدید و دعوا را به خانواده خودتان هم کشاندید و در مورد دعواهای که هر زن و شوهری اوایل زندگی دارند نیز با خانواده صحبت کردید. من به این عکس العمل می گویم گره ای را که می توان با دست باز کرد با دندان باز کردید.
به نظر من شما مدیریت لازم را در ارتباطاتتان نداشتید. همانطور که گفتید شما انسان اجتماعی ای هستید پس لازمه که سعه صدر بالاتری داشته باشید و انسانها را همانطور که هستند بپذیرید.
نوشته اصلی توسط
negar1987
الان دیگه هیچ احساسی بهش ندارم و واقعا فکر میکنم که مرد زندگی من نیست
خانواده ام هم حمیایتم میکنن و خودشون دیدن که توی این 8 ماه چقدر اذیت شدم
بعد از عید میرم واسه طلاق. فقط از این میترسم که از کارم پشیمون بشم
اینم یه سری دیگه از جمله های خودتون هست که دیگه نشد نقل قول کنم
خیلی دلم میخواد روش نفوذ بیشتری داشته باشم یا حداقل حرف منو هم اندازه ی حرفهای مادر و خواهرش قبول داشته باشه.
پاکه (تا الان که خیانت نکرده!) راستگو. اهل کار و پول درآوردن. گاهی مهربونه! یعنی وقتایی که دعوا نداریم.
مستقله و درآمد خوبیم داره حدود 3 میلیون
من توی این مدت بیکار ننشستم. تمام تلاشمو کردم تا بهشون بفهومن کارشون و رفتارشون با من اشتباهه. اما کسی که اوایل عقد احساس من براش مهم بود حالا دیگه مهم نیست.
اولاش کمتر از 100 تومن به کارتم نمیریخت و ماهی 300 برام میریخت و حتی اسمشم نمیاورد اما این آخریا به تحریک مادرش ماهی 50 برام میریخت و کلی منت اینکه پول توجیبیتو من میدم میذاشت و میگفت تو هنوز دختر خونه ای.شب آخری هم که پیش هم بودیم با لحن توهین آمیزی این موضوع رو به رخم کشید.
شایانا منم تقریبا مشکل تورو دارم. فقط فرق من با تو اینه که وقتی من گفتم طلاق میخوام حتی حاظر نشد بیاد منت کشی و التماس! الانم که نه برای عید اومد سراغم ن نه برای تولدم. احتمالا مادرش بهش اجازه نداده
بچه نه نه ، پررو و پرتوقع، خسیس. داغونه. مادرشم مشکل روحی داره و با اینکه توی 8ماه عقدمون کلی بهش احترام میذاشتم و ازش کلی تعریف و تمجید و تشکر واینا میکردم بازم باهام سر جنگ داره و فکر میکنه من میخوام پسرشو بدزدم.
من که ازش سرد شدم.خانوادم با طلاق موافقن ولی میگن فعلا صبر کن تا با خودش فکراشو بکنه ببینه چیکار میخواد بکنه.
به نظرت میشه از اینطور آدما مهریه گرفت که یکم دل آدم خنک بشه؟
تاپیکهای قبلیت را خوندم. تقریبا تمام جوابها این بود که سهم شما در این مشکلات کم نیست و روش مناسبی برای بهبود روابطتون پیش نگرفتی.
یه بار اینجا نوشتم که گاهی تاپیکهای خانمها را که می خونم، خوشحال می شم از این که مرد نیستم که اسیر همچین خانمهای بی مهارت و لجبازی بشم. البته اون خانم یکی از کسانی هستند که من بعدها از تاپیکهاشون و صبر و درکشون خیلی یاد گرفتم.
شما 27 سالتون هست و شاغل هم نیستید. برای یک خواستگاری 6 ماهه به قول خودتون سرزبانها افتادید و اذیت شدید، فکر می کنید بعد از 8 ماه عقد و طلاق شرایطتون چطور می شه؟
اصلا موافق نیستم که باید با هر زندگی ای ساخت و هر رفتار و شرایطی را تحمل کرد. اما واقعا نمی تونم درک کنم بخاطر بی مهارتی و بی درایتی بخوای زندگیت را خراب کنی.
فکر می کنی مرد چشم پاک و راستگو و مهربان و کاری و ... ریخته و هر وقت شما اراده کنی یه بهترش می آد خواستگاریت؟
هر زندگی و هر آدمی یه معایبی داره. خودت هم میگی اولش برات احترام قایل بود و دوستت داشت ولی اینقدر لجبازی کردی و (بیکار ننشستی !! ) تا بالاخره خسته اش کردی.
می گی اوایل 300 برام می ریخت و الان به تحریک مادرش 50 می ریزه! مگه تازه با مادرش آشنا شده و اون اوایل مادرش نبود که بهش بگه؟
حتما شما یه رفتاری داشتی که عکس العملشون این بوده.
تمام تاپیکت حرف از مادیات است و حتی حسن ختامش هم اینه که به نظرتون می تونم مهریه بگیرم؟؟
دلم برای اون آقا می سوزه و می گم بهتره شما بری طلاق بگیری تا یه همسر همراه و دلسوز پیدا کنه، نه یکی که دائم چرتکه می ندازه که ......
مهریه هم به این راحتی نمی تونی بگیری. مخصوصا این که اخیرا گویا اگر ازدواج کنی، اقساط مهریه قبلی قطع می شه. نمی خوای که همه عمرت مجرد بمونی و ماهی یه ربع سکه بگیری که آیا روزی بتونی همه مهریه ات را نقد کنی و بعد ازدواج کنی !!
زندگیت هیچ مشکلی نداره جز بی مهارتی و لجبازی و زیاده خواهی شما.
حرفهای دلجو را بخون. حرفهای she را بخون. جواب همه دوستان را به تاپیکهات دوباره از اول بخون.
به جرات می تونم بگم جواب سوالت اینه.
داری اشتباه می کنی
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
ویرایش توسط شیدا. : جمعه 08 فروردین 93 در ساعت 23:00
علاقه مندی ها (Bookmarks)