به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 اسفند 92 [ 21:13]
    تاریخ عضویت
    1392-10-16
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    224
    سطح
    4
    Points: 224, Level: 4
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 هنوز نتونستم همسرم رو ببخشم

    سلام . نمیخواستم ی تایپیک جدید ایجاد کنم می خواستم یکم فاصل باشه از تایپیک قبلی تا بخودم بیام ولی بدم نمیاد نظر شمارو هم بدونم . اسم تایپیک قبلیم ( اعتماد ب حرف بزرگترا ) بود

    من بعد از این همه همسرمو هنوز نتونستم ببخشم. عضو شدن توی سایت همدردی خیلی بهم کمک کرد . فهمیدم ک مشکل من در برابر خیلی از مشکلات دوستان نا چیزه . خیلی مطالعه کردم . رفتم ب صفحات اول خوندم و خوندم و خوندم . فهمیدم اشتباهاتم کجا بودن . فهمیدم از چ جاهایی ضربه خوردم . خیلی بهم کمک شد . نظراتی هم ک برای اون تایپیکم بهم دادین سازنده بود . حتی با چیزایی ک یاد گرفتم ( چیزایی ک توی زندگی خودم توجهی بهشون نکردم ) برای چند نفر پست گذاشتم .

    ولی الان مسئله چیز دیگه ست . هر کاری می کنم نمی تونم همسرم رو ببخشم . باورتون میشه اون حتی توی این مدت ازم ی عذر خواهی ساده نکرد . جشن عروسیمو ، آرزوهامو ، شادی هامو هر چیزی ک داشتم خراب کرد . ب معنای واقعی دلمو شکست . ولی حتی نیومد برام توضیح بده . هر جند روز ی بار زنگ می زنه و طوری رفتار می کنه ک انگار ن انگار . انگار ک هیچ اتفاقی نیفتاده . تازه اینقدر ریلکس برخورد می کنه ک خودمم باورم میشه هیچ اتفاق ناراحت کننده ای بین ما نیفتاده . و این منو داغون می کنه . منم ازش نپرسیدم ببینم تا کی می خواد ازش فرار کنه . تا کی میخواد خودشو بزنه ب کوچه علی چپ

    خیلی ازش نارحتم . حتی ب دیدنم هم نیومد . احساس خیلی بدی دارم . نمی دونم اصلا احساسات من براش مهمه ؟ چرا برای بدست اوردن دلم کاری نمی کنه ؟؟؟؟ اصلا نمی دونم چی تو سرش میگذره . من نمی تونم پیش قدم بشم چون دیگه نمی خوام کوچیک بشم . اونی ک پشت کرد ب من اونه ولی دریغ از ی پشیمونی ، ی توضیح ، ی دلیل ک دل پر از آتیش منو اروم کنه . ی وقتایی دلم خیلی براش تنگ میشه ولی بعد رفتاراش ک یادم میاد . عصبی میشم .

    موندم توش ... چقدر سکوت ... مگه چی شده ک این اقا حاضر نیست حتی دربارش حرف بزنه . نمی دونم تکلیفم چیه ؟ هر روز حرفایی ک دوس دارم بهش بزنم رو با خودم مرور میکنم . تو خیالم باش دعوا می کنم . غر بش میزنم ک چرا اینطور شد ؟ بغلش می کنم . باش گریه می کنم . عصبی می شم .

    خسته ام . باورم نمیشه اون همه علاقه و وابستگی ی دفه چی شد ؟ آخه مگه میشه بدون دلیل اوضاع خراب بشه ؟ چرا حرف نمی زنه ؟

    کـــات را بـــگو...

    صـــبر کـــن .... کـات

    مـــن دیـــگر بـــازی نـــمی کنم ؛دیـــگر نمـــی خــواهـــم قـــهرمان ایـــن قــصه بـــاشــم!!!

    قـــصه ای که پُـــراز سختی ســت قـــهرمــان را از پـــا در مـــی آورد...خـــدایــا کـــم آوردم

    کـــات را بـــگو...
    ویرایش توسط عشق نوجوانی : چهارشنبه 21 اسفند 92 در ساعت 18:31

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 آذر 94 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    2,683
    سطح
    31
    Points: 2,683, Level: 31
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,932

    تشکرشده 348 در 164 پست

    Rep Power
    33
    Array
    میشه لینک تاپیک قبلیت رو بذاری برامون؟

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 اسفند 92 [ 21:13]
    تاریخ عضویت
    1392-10-16
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    224
    سطح
    4
    Points: 224, Level: 4
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمی دونم چطور باید لینک تایپیک قبلیمو براتون بذارم ؟ من ی خوووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووورده نا بلدم ( وای معلوم شد کلا چیزی نمی دونم ؟)

    اگه امکانش هست راهنماییم کنید .
    ویرایش توسط عشق نوجوانی : پنجشنبه 22 اسفند 92 در ساعت 13:38

  4. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام دوست خوب.بعضی اوقات ما خانمها قضایارو با بال و پر دادن ذهنی بهشون خیلی برای خودمون پیچیده اش میکنیم در حالی که میتونیم با یه جمله همه چیز رو بفهمیم اما تو ذهنمون جمله رو مطرح میکنیم از طرف فرد مورد نظر جواب میدیم و دعوا میکنیم و کلی حرص میخوریم و روزهامون رو خراب میکنیم.همه ی این کارها یه علت داره ما میترسیم از جوابی که شاید برای پرسشمون مطرح بشه.رک و روراست باشیم واقعا میترسیم بعد دوباره خودمون رو قانع میکنیم که نه این ترس نیست غروره اگه بپرسم غرورم میشکنه...
    عزیزم خواهرم به خودت جرات بده باور کن با اینکار غرورت نمیشکنه باورکن.تو پیش قدم شو و این سکوت مرگبار بینتون رو بشکون خیلی راحت اگه رودر رو نمیتونی با پیامک بپرس بگو چرا فقط همین اینجوری حداقل اون همه دعوا ی ذهنی خودت رو تموم میکنی و میتونی حرف بزنی.
    در مورد فراموش کردن و بخشیدن اشتباهاتش باید اول بفهمی چرا اینکار رو کرد و اونم باید ازش بپرسی.
    در اخر یه جمله شنیدم که قشنگه بهت میگم امیدوارم ازش استفاده کنی:
    گذشت کنید و ببخشید نه به خاطر اون به خاطر اینکه شما لایق ارامش هستید لایق ارامش

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 اسفند 92 [ 21:13]
    تاریخ عضویت
    1392-10-16
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    224
    سطح
    4
    Points: 224, Level: 4
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1

    منم هر چی تلاش کردم ب خاطر آرامشم بود ک معتقد بودم با همسرم بدست میاد . من خیلی برای در کنار همسرم بودن تلاش کردم و نتیجه عکس شد. اگه الانم چیزی ازش نمی پرسم واسه اینه ک اگه می خواست بگه همون موقع می گفت . کم ازش پرسیدم ؟

    همسر من می خواد من همه چیزو فراموش کنم بدون اینکه بمن جواب بده اونم بابت تمام سختیایی ک از طرف اون ب من تحمیل شد . در صورتی من میشم زن خوب ک هیچی نپرسم و فقط ببخشمش . ولی نمیشه . واقعا نمیشه . بخدا نمیشه . من باید بدونم دلیل پشت کردن بمن،خراب کردن همه چیز ، اوار کردن من چی بود ؟ مشکل من پرسیدن نیست ک اگه میخواست ج بده اینهمه ازش پرسیدم ی جواب بمن میداد . مشکل سکوت همسرمه . ک حاضر نیست ب هیچ وجه ممکن اونو بشکنه . حاضر شد چند ماه بین ما فاصله بیفته تا من آروم بشم ولی حاضر نشد همون اول برای من توضیح بده

    من ک از ی قاره دیگه نیومدم ک نتونم زبونشو بفهمم یا نتونم درکش کنم ؟ بهر حال منم نمی گم منطقی ام ولی دیگه ی کم منطق رو ک دارم . این منو ناراحت می کنه . سر در گم میکنه . این چیزا رو ک می بینم تصمیم گیری برام سخت می شه . اگه قرار باشه فردا روزی کارایی کنه ک نخواد منو توجیح کنه و بمن جواب بده خب من آرامشی ندارم . و هر لحظه باید منتظر ی اتفاق ، ی طوفان توی زندگیم باشم

    بالاخره هر ادمی مسئول کاراییه ک انجام میده . اگه اینجوری نباشه ک سنگ روی سنگ بند نمیشه . من اگه بدونم تلاش من می تونه زندگیمو نجات بده همه هستیمو میذارم وسط غرور ک دیگه سهله . ولی همسرم با من راه نمیاد . انتظار داره من سکوت کنم . آخه اینجوری میشه ؟ تدارک عروسی من کنسل شده من فقط جواب میخوام . این حقمه ک بدونم .


    این حقم نیست این همه تنهایی وقتی تو اینجایی وقتی می بینی بریدم
    این حقم نیست حق من ک یک عمر با تو بودم اما با تو روز خوش ندیدم

    این حقم نیست ...
    ویرایش توسط عشق نوجوانی : شنبه 24 اسفند 92 در ساعت 10:39

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 اسفند 92 [ 21:13]
    تاریخ عضویت
    1392-10-16
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    224
    سطح
    4
    Points: 224, Level: 4
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از آخرین پستی ک گذاشتم 4 روز می گذره . و من هنوز با خودم در کلنجارم . با اینکه سرم خیلی شلوغه ولی می خوام بنویسم . امروز اخرین روز کاریم توی سال 92 هستش.تایم کارم داره تموم میشه.امسال فکر می کردم سال خوبی دارم . فکر می کردم من و همسرم بعد از کلی سختی می شیم ی خانواده ولی نشد . نشد . نمی گم نخواست . چون من همونطور ک اونو مقصر می دونم خودم رو هم مقصر میدونم .

    خیلی فرصتا پیش اومد ک همسرم بخواد بیاد جلو و نیومد وقتی هم می خواست بیاد با هدف نزدیکی بمن بود .ک از تنهایی در بیاد و ب بقیه بگه ببینید ما با هم مشکلی نداریم.یعنی عملا احساسات من رو نسبت ب این اتفاقات تلخ نادیده گرفت .و نمیخواست این سکوت لعنتیشو بشکنه. توی زندگیم فکر نمی کردم تا این حد تحملم زیاد باشه و بتونم با سختی ها تا کنم . باورتون نمیشه با توجه به پستهای خوبی ک بهم دادین بخصوص توی تایپیک قبلیم و کلی مطالعه توی این سایت ( من بیشتر اینکه پست بذارم مطالعه کردم
    چون احساس می کردم باید از خودم شروع کنم ) احساس شکست سنگینی می کنم مخصوصا اینکه توی این مدت چند ماه همسرم برام تلاش نکرد . نمی دونم یعنی انتظاراتم زیاد بود ؟ زیاد بود ک برای من بجنگه و تلاش کنه ؟ واقعا زیاد بود ؟


    احساس خیلی بدی دارم هر چه بیشتر این دوری زمانش طول میکشه احساس کینه من نسبت ب همسرم بیشتر می شه با این ک خیلی دوسش دارم ولی احساس میکنم بخاطر لطمه روحی ک بمن زده نمیتونم ببخشمش

    من توی این مدت دوسالی ک با هم بودیم خیلی برای دوتامون جنگیدم ولی راستش خسته ام . خسته ازینکه اون هیچ وقت تلاش منو ندید و درک نکرد . برعکس بیشتر سرزنشم کرد .

    نمی بخشمش . بخاطر تمام زجرایی ک از طرف اون بمن تحمیل شد و من بخاطر علاق ب اون دم نزدم ولی اون نتونست باورم کنه . خشم سنگینی از اون توی قلبم هست ک داره دیوونم می کنه


    همیشه حس می کردم چون بر خلاف دوستای همسن و سالم اهل برنامه ای نبودم و خودمو حفظ کردم و ب قول معروف دست از پا خطا نکردم خدا پاداششو توی زندگی متاهلیم بهم میده . اعتقادم این بود . شایدم اشتباه فکر می کردم

    نمی دونم فردا چی میشه . ولی من ایام عید رو ی فرصت می دونم ک همسرم بخواد برای من اقدام کنه و شروع کننده باشه . نمی دونم پست بعدی ک بخوام بدم توش خوشحالم یا ناراحت . چون من پیش خودم و خانوادم ی فرصت تعیین کردم برای همسرم . اگر تا اون تاریخ اقدام نکرد و نخواد همه چیزایی رو ک خراب کرد درست کنه .منم دیگه اصراری ندارم ک با آدمی ادامه بدم ک رضایت همه از خانواده گرفته تا فامیل و دوستان براش مهمه ولی من ن . من نمی تونم اینجوری زندگی کنم . نمیدونم چقدر منو سرزنش می کنید یا چقدر با من موافقید ولی توی این مدت اتفاقاتی افتاد ک من تونستم همسرم رو خیلی بهتر بشناسم . شاید اصلا قسمت بود ک من توی این مرحله از زندگیم بشناسمش ..

    سرتون رو درد نمیارم . فقط احساس کردم دارم خفه می شم . از بغض سنگینی ک ماههاست توی گلومه و هیچ جوری بر طرف نمیشه . ماههاست منتظرم توی
    اغوش همسرم دردای روحیم تسکین داده بشه . دیگه جلو خانوادم نمی تونم گریه کنم . ازینکه اینقدر منو ضعیف ببینن بدم میاد . من دختریم ک با تمام سختیا میخنده بدون اینکه بقیه بدونن و بفهمن چی تو دلش می گذره . من تنهام . خیلی تنهام . ازین ک پسرایی از فامیل ک مثلا خاطر خواهم بودن و الان بخوان بمن نزدیک بشن و بمن لطمه بزنن ناراحتم.از نگاهای سنگینشون ، از نیشخندای بدشون ناراحتم. ازینکه با کاراو نگاهاشون می گن این بود ک انتخاب کردی ؟ مگه ما چمون بود ؟ حالا حقته بکشی خسته ام.ازینکه همه درباره زندگیم کنجکاون خسته ام . ازینکه خودمم دلیل این اوضاع رو نمی دونم خسته ام . خدایا من این همه تنهایی و خستگی رو چقدر باید ب دوش بکشم؟ خسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسته ام . حیف ک توی محل کارمم وگرنه ی دل سیر گریه می کردم تا سبک بشم . ای بابا


    سال خوبی داشته باشید . انشاالله سال 93 ی سال متفاوت و پر از اتفاقای خوب واسه همه تون بخصوص زوجایی مثه من وهمسرم ک تا حدودی ب بن بست رسیدن باشه . دعا نمی کنم ک زندگیشون دوام داشته باشه بلکه می گم اگه قراره زندگی براشون ادامه داشته باشه انشاالله با رفع شدن مشکلاتشون ادامه پیدا کنه


    خدایا تنهام نذار . بهم کمک کن بتونم راه درست رو انتخاب کنم .
    امین
    ویرایش توسط عشق نوجوانی : چهارشنبه 28 اسفند 92 در ساعت 20:45


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. یک سال گذشت و من هنوز نتونستم کنار بیام
    توسط MK000 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 بهمن 97, 11:32
  2. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 بهمن 93, 00:18
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 27 مهر 92, 14:24
  4. همکارمجردم روز تولدم یک شاخه گل رز به من متأهل هدیه کرد، نگران آیرویم هستم....
    توسط آسمان آفتابی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 شهریور 91, 01:50

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.