سلام.
مدتی پیش یک نفر پیشنهاد آشنایی بیشتر برای ازدواج داد. بدون اینکه از سمت خانواده اش اقدامی کنه.
من چون به ایشون مطمئن بودم که پسر خوبیه و قصد بازی دادن نداره قبول کردم .البته با خانواده ام حرف زدم و با اجازه اونها (البته ته دلشون راضی نبود) و تلفنی و یکبار هم حضوری با هم صحبت کردیم. در جلسه حضوری هم به همراه برادرم رفته بودم.
قرار بود بعد از یک سری صحبتهای اولیه اگر مشکلی با کلیت هم نداشتیم ایشون با خانوادش صحبت کنه. و مراحل بعدی زیر نظر خانواده ها پیش بره.
خب ایشون که اینطور که گفت با خانوادش حرف زده و مخالفت کرده اند. ظاهرا چون من مدرک ارشد یا دکتری ندارم. و شغل سطح بالا ندارم.
ایشون هم شرط گذاشته بودند که باید ادامه تحصیل بدی که خب خیلی هم من از این شرط گذاشتن هاشون ناراحت بودم و بخاطر مخالفت خانواده ایشون هم دلیلی نمیدیدم ادامه بدم. در تاپیک قبلی در همین انجمن هم در موردش گفته ام.
ولی احتمالا بخاطر نیازهای عاطفی !!! ادامه دادم. و البته چون میشناسمش و مطمئنم پسر خوبیه .
ایشون میگن تا آخر خرداد ماه صبر کنیم تا وضعیت قبولی یا عدم قبولی من در دانشگاه مشخص بشه.
جدا از شرطهایی که گذاشته اند اخیرا رفتارهایی داره که من خیلی ناراحت میشم. یعنی نمیدونم من حساسم یا ایشون واقعا بی توجه!! گاهی فکر میکنم ایشون احتمالا میخواد بره ولی روش نمیشه بهم بگه یا شهامتش رو نداره بگه.
اوایل به نظرم میرسید خیلی توجه نشون میده. و اهمیت قائله. ولی الان مدتیه من خطم موبایلم دست خودم نیست. حدود دو هفته ای میشه. ولی این مدت چند بار ایمیلم رو چک کرده ام و دیدم حتی یک ایمیل هم نزده که یه سراغی بگیره ازم.
یکی دو بار هم تا حالا پیش اومده که قرار ملاقات داشتیم که هر بار کنسلش کرده به بهانه ی کارش یا مسافرت های کاری. در صورتی که بعدش مشخص شده که اصلا مثلا اون سفر رو نرفته.
رفتارش کلا تغییر کرده. حتی وقتی هنوز خطم دست خودم بود این تغییر رفتارش رو متوجه میشدم.
وقتی هم ازش ناراحت یشم و ناراحتیم رو بیان میکنم اصلا اهمیتی نمیده و با جملاتی مثل اینها جوابم رو داده:" من مسئول احساسات تو نیستم" یا " باز اعصابت از کی خورده و داری سر من خالی میکنی؟" یا مثلا " از این بحثا خوشم نمیاد و جوابی برای سوالاتت ندارم"
از طرفی مرتبا میپرسه درس میخونی با نه.؟ و و قتی من میگم خب حوصله درس ندارم. میگه اگه برات اهمیت داشتم همه فکر و ذکرت برآوردن توقعات من بود.
نسبت به ساعت خوابم هم حساسیت نشون میده. مثلا گفته ساعت یازده خواب باش. بعد اگه مثلا ساعت 12 بفهمه بیدارم میگه چرا بیداری و تو به انتظارات من پاسخ نمیدی و برای خواسته هام ارزشی قایل نیستی. البته میگه بخاطر سلامتیت میگم.
در کل حس میکنم
1-هم به شدت کنترل گری داره.(چون به نظرم دیگه ساعت خواب چیزی نیست که یکی دیگه بخواد براش تعیین تکلیف کنه و سر ساعت خاصی خوابیدن جزء توقعاتش از همسرش بخواد باشه!!!!)
2-بی توجهی به احساسات من داره.
3- به همه چیز بیشتر از من اهمیت میده.
4-و چیزی که به نظرم از همش بیشتر داره اذیتم میکنه اینه که نمیره درست با خانوادش حرف بزنه و یک حس بلاتکلیفی شدید دارم که خیلی آزارم میده. ولی توقع داره من صبر کنم تا بعد ببینه اصلا خانوادشو میتونه راضی کنه یا نه.
میدونم که باید بهش بگم آقا من دیگه هیچ حرفی با شما ندارم مگه وقتی با خانوادتون رسما تشریف بیارید. البته مطمئنم که پسر خوبیه و پاکه.
اما نمیدونم چرا با تمام دلخوری هایی که ازش دارم ولی یک احساس ملایم نسبت بهش پیدا کرده ام. و فکر کنم همین م نمیذاره قاطع بایستم.
1-در کل شما فکر میکنید ادامه دادن با این شخص(به فرض این که خانواده اش هم اقدام کنند و راضی باشند) درسته؟ منظورم اینه که من که کلا سطح توقع عاطفیم زیاده، میتونم با آدمی که بی توجهی و بی اهمیتی نشون میده زندگی کنم؟
آ
2-اوایل خیلی ابراز علاقه میکرد ولی رفتارش تغییر کرده. به نظر شما این شخص واقعا علاقه ای به من داره یا همش یه بازی بوده و الان میخواد کنار بکشه ولی نمیگه و بخاطر همین بی تفاوتی نشون میده؟
3-این مدت کوتاه که رفتم سر کار چندین مورد پیش اومده . ولی چون تکلیفم با ایشون مشخص نیست همه رو یه جورایی پیچوندم که دیگه حرفشو پیش نکشن. اما واقعا نمیدونم چی کار کنم. بی خیال این آقا بشم و موردهای بعدی رو بررسی کنم؟ حس میکنم این کار قبل از اینکه تکلیف این قضیه کاملا مشخص بشه یک جور خیانته. نمیتونم.
یا به نظرتون صبر کنم تا خرداد ببینم چی میشه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)