سلام. شوهر من از رفتارخشک و رسمی خانواده من به سطوح اومده اون قبل از ازدواج پیش خودش تصور می کرده رابطه خیلی خوبی با خانواده من پیدا می کنه ولی از همون برخوردهای اولیه خیلی تو ذوقش میخوره از اون موقع هیچ میلی به رفت و امد با خانواده من نداره وتمام حرفهای من رو به حساب طرفداری از اونها میذاره.
ما نزدیک یک سال و نیمه که عقد کردیم ولی در این مدت شوهرم شاید 20 بار خانه ما اومده باشه. .من در این مورد تنها با مادرم صحبت کردم ولی هیچ فایدهای نداشته با پدرم هم اصلا نمی تونم صحبت کنم در کل من با پدر و مادرم راحت نیستم.شوهرم به هیچ عنوان منو از رفت و امد پس از عروسی با خانواده ام منع نمی کنه ولی میگه از من نخواه خونتون بیام .این قضیه روی تمام لحظات زندگی ما تاثیرات بدی گذاشته چون از طرف دیگه از من میخواد که همراهش باشم این قضیه باعث شده که اون فکر کنه من باهاش همراه نیستم و توی تمام مسائل روبروش می ایستم .من منکر اشتباهاتی که کردم نیستم ولی این مسئله رو نمی تونم حل کنم واقعا توش موندم هردفعه یکمون کوتاه میایم ولی به علت فشار روانی ناشی از مهم بودن قضیه برای هر دوتامون ،قضیه دوباره با شدت بیشتری خودشو نشون میده .لطفا کمکم کنید.راستی یکی دیگه از مشکلاتی که من با شوهرم دارم اینه که شوهرم به شدت علاقه داره که من چادری بشم ولی من از چادر متنفرم اون منو اجبار نمی کنه ولی هر بار از من میخواد که این کاررو بکنم در کل اون روی حجاب خیلی حساسیت داره و بر عکس من حساسیت زیادی ندارم البته من به خاطر اون خیلی بیشتر از قبل ملاحظه می کنم ولی از دید اون کافی نیست از نظر شوهرم من باید به کاری که می کنم اعتقاد داشته باشم نه صرفا به خاطر خشنودی اون کاری رو انجام بدم .راسیاتش مشکلات ما بدجوری نحس شدند و ما هر چهبیشتر تلاش می کنیم حل بشن بدتر اوضاع خرابتر میشه
لطفا منو راهنمایی کنید چکار کنم؟[
علاقه مندی ها (Bookmarks)