سلام؛ دو هفته ای هست که میخوام اینجا پست بزارم اما از اونجایی که امیدی به حل شدن مشکلم ندارم دل دل می کردم تا اینکه الان نمی دونم چی شد که تصمیم گرفتم مشکلمو مطرح کنم.
پسری هستم 23 ساله، مجرد، با تحصیلات دیپلم که از تنهایی به شدت رنج می برم. شرایط ازدواج رو ندارم اما هروقت یه زوج جوان رو تو خیابون می بینم غصه م می گیره. اوضاع حاکم بر خانه و خانوادم اصلا خوب نیست. نه تفریحی، نه شادی، نه رفت و آمدی؛ الان سه چهار ساله که عید هم نداریم (مثل امسال). بدجوری داغونم، احساس می کنم دارم دیوونه میشم. بعضی مواقع تو خیابون که قدم میزنم احساس می کنم یکی کنارمه، باهاش حرف می زنم؛ دستشو می گیرم، شوخی می کنم درددل می کنم انگار که واقعا کنارمه (اگه همون لحظه هرکی منو ببینه شک نمی کنه که دیوونم) اما من واقعا با این کار تا حدی آرامش می گیرم.
دوسال پیش یکی رو میخواستم اما نشد از اون موقع روزبه روز حالم بدتر شد. یکسال و نیم اول همش غصه می خوردم که چرا بهش نرسیدم اما بعدش کنار اومدم ولی این مشکل برام پیش اومد، مشکل تنهایی. من هیچکس رو ندارم که باهاش حرف بزنم، درددل کنم؛ هیچکس..
علاقه مندی ها (Bookmarks)