سلام دوستای خوبی همدردی
برام سخته که این مطالب رو بنویسم ولی خوب ناچارم چون برام ایجاد مشکل کرده....
من 30 سالمه و همسرم 40 سالشه و زندگی خوبی داریم
مشکل اینه که من از کودکی تا قبل از ازدواجم مورد تجاوز جنسی (نه کامل)از یکی از نزدیکانم قرار می گرفتم..و این باعث شده بود من افسردگی در حد خودکشی داشته باشم و این که من بر خلاف اعتقاداتام کارهایی هم کردم تا محیط زندگی برام راحتتر شه مثلا با پسرهایی دوست شدم و البته به قصد ازدواج که خودم با اونها به هم زدم....که بماند
من 9 ساله ازدواج کردم و همسرم از هیچ کدوم از این موضوعات خبر نداشت تا این که چند وقت پیش ژست روشن فکری گرفت و یه رازهاییش رو به من گفت که من هم همه رازهام رو گفتم ولی همسرم مورد تجاوز جنسی رو نتونست هضم کنه و هی از من ریز و جرییات تجاوز رو می پرسه که من رو که سعی کردم فراموش کنم اذیت می کنه...با هم سر این که هی می پرسه دعوامون شد...حالا هم هی میگه تو بهترین سالهای عمر من رو گرفتی از من که چون بت تجاوز شده بوده هی من رو پس می زدی و....این که با اون طرف دیگه حرف نزن و کات کن و ازش متنفرم و....
حالا هم رفته مشاور وقت گرفته...
همش می گم کاش نگفته بودم بش ولی از طرفی دوست داشتم بدونه...
همش هر کاری من تو رابطه رناشوییم می کنم می گه این کار کمه این کارت درست نیست چون بهت تجاوز شده بوده تو نمی تونی و اله و بله....حالا من که همه چی رو به لطف خدا فراموش کرده بودم و زندگیم روی دور خوب بود....حالا همش ترس ورم داشته...
البته بگما الان دوباره همسرم کمی اروم شده
به نطرتون کار خوبی کردم گفتم؟
به نطر شما همسرم که مرد پاکی بوده بعدا می تونه با خودش کنار بیاد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)