سلام دوستان
من در دوران عقد هستم. تاریخ عروسی و کارای اولیه رزروها انجام شده. عقلم میگه باید از شوهرم جدا شم ولی فکرشم داغونم میکنه.فقط به این امیدم که با زیر یه سقف رفتن بهتر بشه. کوچکترین حرمت و ارزشی بینمون خصوصا از طرف اون نیست. ایشون قبل ازدواج و اوایل ازدواج خودشو ازم پایینتر میدید و واقعا هم بود ولی الان یه تغییری تو زندگیش که کمک منم توش دخیل بوده باعث شده خودشو ازم خیلی بالاتر ببینه و حس میکنم فک میکنه براش کمم!!!
ایشون منو مقابل خودش میدونه و خونوادشو کنارش. مدام ازلفظ من و تو و مال من و مال تو استفاده میکنه با اینکه بارها نصیحتش کردم که دیگه ما و یکی شدیم. همونقدر که به من نفرت و کم گذاشتن عاطفی و مالی و کم کاری تحویل میده به خونوادش که قبلا باهاشون بد بود و تازه بعد اون تغییر تو زندگیش باهاشون خوب شده، محبت و کمک از هر لحاظ نثار میکنه. در ضمن خونوادش با من خیلی بدن و دوست ندارن هیچ رفت و آمدی بینمون باشه چه با شوهرم چه با خودشون.
خیلی آدم بی منطقیه. به نظرم مشکل روانی هم داره و نیاز به روانپزشک و مشاور، ولی خودشو همیشه بی عیب و نقص میدونه و دائم از خودشو خونوادش میخواد تعریف کنه و در عوض منو تحقیر.
در ضمن اگه من حرف جدایی رو بزنم شوهرم سه سوته قبول میکنه، ولی من نمیخوام جدا شم میخوام باهام مث قبل خوب شه. هر کاری که فکرشو میکردم امتحان کردم محبت، بیشتر باهم بودن با درخواستم ونزدیک کردن خودم به خونوادش و ... اما همش نتیجه عکس داد. خونوادش خصوصا مادرش که از اول با ازدواجمون مخالف بودن ذهنشو پر کردن از بدبینی به من و خونوادم. واقعا مستاصل شدم، نمیدونم چکار باید کنم تو این چند ماهه باقیمونده عقد. لطفا راهنماییم کنید. خواهشا نه بگید جدا شو چون واقعا تحملشو ندارم و بحث آبرومم هست، نه بگید با هم مشاور برید چون اون ازین رابطه و رفتاراش راضیه و نمیخواد تغییر کنه و ناراحتی منم براش مهم نیست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)