به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آبان 98 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    10,650
    سطح
    68
    Points: 10,650, Level: 68
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    72
    Array

    بعد از سه سال تلاش،خونه رو ترک کردم

    سلام ...
    من و شوهرم 3 ساله که عقد کردیم و دو سال از عروسیمون میگذره.
    قبلش با هم دوست بودیم .... از همون اوایل عقد ایشون ابراز پشیمونی کرد و از رفتار خانواده م اعتراض میکرد ... میگفت من نمیدونستم خانواده ت اینجورین به من احترام نمیذارن وگر نه هیچوقت باهات ازدواج نمیکردم ... خانواده من خیلی ارتباطات اجتماعی ندارن و با توجه به اینکه من فرزند آخر هستم یه مقدار رفتارشون قدیمیه ...
    خوب به هر حال از هفته های اول توهین و بی احترامی و تحقیر کردن من شروع شد ... حرف های سنگین و طعنه هایی که دل منو میشکوند ... اما من تحمل میکردمو میگفتم درست میشه...
    انگار دیگه واقعا منو دوست نداشت ... نسبت بهم بی اهمیت شده بود... و همیشه با دوستاش بود
    بعد از عروسی من نو عروس بودم که بهم خیانت کرد .... دل من خیلی شکسته بود ولی تا گلایه میکردم فقط توهین میکرد ....
    درسته منم غر میزدم و به رفتارش اعتراض میکردم ولی اون کلا منو کنار گذاشته بود و دنبال تفریحات انفرادی بود ...
    الان حدود دو سال و نیم از زندگی مشترکمون میگذره
    من دیگه خسته شدم از این زندگی یک طرفه ... واقعا دیگه انگیزه ای ندارم
    بالاخره دیروز خونه رو ترک کردم به این دلایل :
    من شاغلم و تا 4 سرکارم همسرم میاد دنبالم من میرم خونه و اون میره بیرون با دوستاش ... این رفتار هر روز تکرار میشه بدون استثناء
    ایشون تو هیچ زمینه ای با من مشورت نمیکنه ...
    ایشون با من اصن صحبت نمیکنه ... مثلا من میگم آقا از دانشگاه چه خبر (دانشجوی ارشده)؟ میگه راجع به این موضوع حرف نزن اعصابم بهم میریزه ... من میگم چشم
    آقا قسطهای این ماه رو دادی .... سرشو میچرخونه و میشه اینقدر تو کار من دخالت نکنی
    آقا از خانوادت چه خبر مثلا خواهرت فلان کارو کرد .... میشه تو مسایل خانوادگی ما دخالت نکنی ...

    ببخشید بگو خفه شو اصن با من حرف نزن دیگه ...
    ولی این در حالیه که یه دوست رو که میبینه کلی باهاش راجع مسایل دانشگاه یا خانواده صحبت میکنه ...
    احساس میکنم اصلا منو نمیبینه .... تو هیچ تصمیمی منو در نظر نمیگیره ... بدون هماهنگی مهمون دعوت میکنه و بدون هماهنگی دعوت به مهمونی رو قبول میکنه ...
    ایشون حتی تو خونه پدرشم که مهمونیم به من جلوی خانوادش بی احترامی میکنه ....

    احساس پوچی میکنم ... واقعا نمیدونم باید چی کار کنم ... آیا موندن من تو این زندگی کار درستیه ؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم
    مشکل من هم کم و بیش شبیه مشکله شما هستش . تا بچه دار نشدی یه فکر اساسی بکن چون الان راحت میتونی هر تصمیمی بگیری عملیش کنی.
    آیا تمام سعی و تلاشت رو کردی که رابطتون درست بشه؟؟

  3. 2 کاربر از پست مفید پشیمون تشکرکرده اند .

    terme00 (یکشنبه 27 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 28 بهمن 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 93 [ 18:58]
    تاریخ عضویت
    1392-10-05
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,579
    سطح
    22
    Points: 1,579, Level: 22
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    540

    تشکرشده 489 در 127 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط terme00 نمایش پست ها
    سلام ...
    من و شوهرم 3 ساله که عقد کردیم و دو سال از عروسیمون میگذره.
    قبلش با هم دوست بودیم .... از همون اوایل عقد ایشون ابراز پشیمونی کرد و از رفتار خانواده م اعتراض میکرد ... میگفت من نمیدونستم خانواده ت اینجورین به من احترام نمیذارن وگر نه هیچوقت باهات ازدواج نمیکردم ... خانواده من خیلی ارتباطات اجتماعی ندارن و با توجه به اینکه من فرزند آخر هستم یه مقدار رفتارشون قدیمیه ...
    خوب به هر حال از هفته های اول توهین و بی احترامی و تحقیر کردن من شروع شد ... حرف های سنگین و طعنه هایی که دل منو میشکوند ... اما من تحمل میکردمو میگفتم درست میشه...
    انگار دیگه واقعا منو دوست نداشت ... نسبت بهم بی اهمیت شده بود... و همیشه با دوستاش بود
    بعد از عروسی من نو عروس بودم که بهم خیانت کرد .... دل من خیلی شکسته بود ولی تا گلایه میکردم فقط توهین میکرد ....
    درسته منم غر میزدم و به رفتارش اعتراض میکردم ولی اون کلا منو کنار گذاشته بود و دنبال تفریحات انفرادی بود ...
    الان حدود دو سال و نیم از زندگی مشترکمون میگذره
    من دیگه خسته شدم از این زندگی یک طرفه ... واقعا دیگه انگیزه ای ندارم
    بالاخره دیروز خونه رو ترک کردم به این دلایل :
    من شاغلم و تا 4 سرکارم همسرم میاد دنبالم من میرم خونه و اون میره بیرون با دوستاش ... این رفتار هر روز تکرار میشه بدون استثناء
    ایشون تو هیچ زمینه ای با من مشورت نمیکنه ...
    ایشون با من اصن صحبت نمیکنه ... مثلا من میگم آقا از دانشگاه چه خبر (دانشجوی ارشده)؟ میگه راجع به این موضوع حرف نزن اعصابم بهم میریزه ... من میگم چشم
    آقا قسطهای این ماه رو دادی .... سرشو میچرخونه و میشه اینقدر تو کار من دخالت نکنی
    آقا از خانوادت چه خبر مثلا خواهرت فلان کارو کرد .... میشه تو مسایل خانوادگی ما دخالت نکنی ...

    ببخشید بگو خفه شو اصن با من حرف نزن دیگه ...
    ولی این در حالیه که یه دوست رو که میبینه کلی باهاش راجع مسایل دانشگاه یا خانواده صحبت میکنه ...
    احساس میکنم اصلا منو نمیبینه .... تو هیچ تصمیمی منو در نظر نمیگیره ... بدون هماهنگی مهمون دعوت میکنه و بدون هماهنگی دعوت به مهمونی رو قبول میکنه ...
    ایشون حتی تو خونه پدرشم که مهمونیم به من جلوی خانوادش بی احترامی میکنه ....

    احساس پوچی میکنم ... واقعا نمیدونم باید چی کار کنم ... آیا موندن من تو این زندگی کار درستیه ؟
    سلام دوست عزیز
    خیلی ناراحت شدم وقتی حرفاتو خوندم
    اما میدونی یک چیز به ذهنم رسید
    سه سال تلاش نکردی سه سال منفعلانه فقط تحمل کردی و همسرت رفتاراش تشدید کرد و به خودش حق داد که تو را تحقیر کنه انگار خودت هم این پذیرفتی و الان بریدی ...
    الان هم تازه باید شروع کنی به تلاش ... اینجا دوستان نکات زیادی برات میگذارن ...
    نمیدونم سطح تحصیلات شما چه قدر ؟ اما اگه تلاش کنی سطح تحصیلات و کار موقعیت اجتماعی ات به پای همسرت برسونی شاید بهتر باشه حتی نوع لباس پوشیدن و برخورد کردن و ....

    شاید همسرت از اینکه از درس و قسط و... صحبت کنی دچار استرس میشه (من هم گاهی واقعا حال ندارم در مورد این چیزها حرف بزنم دچار استرس میشوم)
    یک موضوع دیگه برای حرفات پیدا کن مثلا ازش همفکری بگیر .....
    برات ارزوی موفقیت دارم

  5. 7 کاربر از پست مفید پونه تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 19 اسفند 92), kaktous (دوشنبه 21 بهمن 92), khaleghezey (یکشنبه 27 بهمن 92), she (یکشنبه 04 اسفند 92), terme00 (یکشنبه 27 بهمن 92), بی نهایت (یکشنبه 27 بهمن 92), شایسته89 (دوشنبه 21 بهمن 92)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آبان 98 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    10,650
    سطح
    68
    Points: 10,650, Level: 68
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    72
    Array
    ممنون از پاسختون
    من و همسرم هر دو لیسانس بودیم که ازدواج کردیم ... هر دو هم ارشد قبول شدیم ... اون ادامه داد من بخاطر شاغل بودن و مسئولیت های زندگی وبالا بودن هزینه های دانشگاه ادامه ندادم ....

    ولی اصلا از نظر ظاهری هم از اون و خانوادش کمتر نیستم ... خانواده اون با دروغگویی و چرب زبونی با دومادشون رفتار میکنن همش فیلمه ولی خانواده من بلد نیستن نقش بازی کنن و صادقانه رفتار میکنن...


    آره من منفعلانه رفتار کردم .. چون اون میخواست ... تا من دهنمو باز میکنم که صحبت کنم ...(حتی موقعی که خودش میگه حرفاتو بزن ) هنوز جمله اولم تموم نشده شروع میکنه به توهین کردن ...
    مثلا چند شب پیش بعد از برگشتن از مهمونی تو ماشین بهش گفتم من فلان روز خیلی ناراحت شدم خونه پدرت سر سفره بهم بی احترامی کردی ... گفت حتما لایق بی احترامی هستی ... تازه خانواده من خیلی بهت احترام قائلن که تورو به خونشون راه دادن اونم بخاطر منه وگرنه هیشکی تورو آدم حساب نمیکنه ...
    اگر من ادامه نمیدادم مثل همیشه تموم میشد و میرفتیم خونه و ادامه زندگی ولی من ادامه دادم و از خودم دفاع کردم ... آخرشم این شد که رفت تو خونه درو از داخل قفل کرد و کلیدو رو در گذاشت که من نتونم درو باز کنم ... و تو اون سرما من 45 دقیقه بیرون موندم ...
    خودش اعتقاد داره باید با زن اینطوری رفتار کنی که قدر عافیت بدونه یعنی به مرگ بگیره که به تب راضی باشم...
    در واقع چیزی که برداشت کردم از این چند سال این بوده که من حق هیچگونه اعتراضی ندارم ...
    خوب وقتی اون منطقی نیست و از زورش و قدرتش استفاده میکنه من میتونم منفعل نباشم؟؟؟؟؟؟ ... مجبورم بخاطر زندگیم زور گویی هاشو تحمل کنم ....

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط alone_girl نمایش پست ها

    شاید همسرت از اینکه از درس و قسط و... صحبت کنی دچار استرس میشه (من هم گاهی واقعا حال ندارم در مورد این چیزها حرف بزنم دچار استرس میشوم)

    برات ارزوی موفقیت دارم
    میتونه وقتی که خودش دوست داشت با من راجع به این مسائل صحبت کنه ... بالاخره من زن اون خونه ام دوست دارم در جریان باشم ... و با این حرفا و مشارکت ها رابطه صمیمی تری باهاش داشته باشم ...

  7. 3 کاربر از پست مفید terme00 تشکرکرده اند .

    پونه (دوشنبه 21 بهمن 92), zendegiye movafagh (سه شنبه 16 اردیبهشت 93), بی نهایت (یکشنبه 27 بهمن 92)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 اردیبهشت 93 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1389-6-08
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    2,981
    سطح
    33
    Points: 2,981, Level: 33
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    227

    تشکرشده 409 در 163 پست

    Rep Power
    37
    Array
    مسلما شکل ارتباط شما صحیح نیست ، اما مشاور خانواده بهتر میتونه کمکتون کنه چه تصمیمی بگیرید.

  9. کاربر روبرو از پست مفید samanis تشکرکرده است .

    khaleghezey (یکشنبه 27 بهمن 92)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 93 [ 18:58]
    تاریخ عضویت
    1392-10-05
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,579
    سطح
    22
    Points: 1,579, Level: 22
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    540

    تشکرشده 489 در 127 پست

    Rep Power
    25
    Array
    تو سایت یک جستجوی بیشتری کن و احتمالا دوستانی که تجربه بیشتری دارن به زودی برات پیام
    مشاوره حضوری هم اگه بتونی بری که خیلی بهتر اینها یعنی تلاش

    برات ارزوی موفقیت دارم
    ویرایش توسط پونه : دوشنبه 21 بهمن 92 در ساعت 11:35

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آبان 98 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    10,650
    سطح
    68
    Points: 10,650, Level: 68
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    72
    Array
    مشاوره حضوری رفتم ... مشاور گفت باید همسرت هم بیاد ... ولی شوهرم حاضر نیست مشاوره بیاد ...
    مشاوره بهم گفت 6 ماه برای خودت باش کاری بهش نداشته باش بذار راحت راحت باشه ... اگع اومد طرفت پس میخوادت
    من این کارو کردم ... تنها تفاوتی که در همسرم دیدم این بود که .. مثلا ادای آدمای عاشق پیشه رو در میاره... تو خونه رفتارهای جزئی عشقولانه از خودش نشون میده... ولی ته دلش همون شوهر قبلیه...
    مثلا قبل از اینکه با دوستاش غروب برن بیرون ... منو نیم ساعت میبره مث بچه ها میگردونه که بگه من تورو هم میبرم بیرون و به فکر زندگیمون هستم ....

  12. 2 کاربر از پست مفید terme00 تشکرکرده اند .

    پونه (دوشنبه 21 بهمن 92), بی نهایت (یکشنبه 27 بهمن 92)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 بهمن 92 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1392-5-28
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    423
    سطح
    8
    Points: 423, Level: 8
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 21 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم من همیشه در این تالار خواندم که تحت هیچ شرایطی خانه را ترک نکنیم .همسرت از ترک کردن شما چه احساسی داره .پشیمانی ؟از شما خواسته که برگردی ؟چرا هر روز همسرت دنبال شما می یاد و شما را از سر کار به خانه می بره ؟چرا شما فکر می کنی که این نیم ساعتی که شما را می گردونه بخاطر اینه که شما را از سر خودش باز کنه .تا حالا به این فکر کردی که توی این نیم ساعت طوری اون رو جذب کنی که تصمیم بگیره کل اون روز را با شما باشه و برنامش را با دوستاش را کنسل کنه یا نه همیشه جبهه گرفتی و اخم و تخم کردی که اون دعا کنه زودتر شما را بگذاره خانه تا از شر غر زدنت راحت بشه.وقتی اون ادای آدم های عاشق پیشه را در می یاره شما چکار می کنی .توی ذوقش می زنی و با تمسخر باهاش برخورد می کنی یا نه شما نقش یه عاشق واقعی را بازی می کنید .

  14. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آبان 98 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    10,650
    سطح
    68
    Points: 10,650, Level: 68
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    72
    Array
    شمیلا جان ممنون از پاسخت
    از دیشبه سراغمو نگرفته .... قبلا میگفت اگه بری دنبالت نمیام حتما همه فکراتو کردی که داری میری ...
    شما میگی امروز برگردم خونه ؟ یعنی بگم بیاد دنبالم؟
    نه منم خیلی خوشحال میشم از این رفتاراش ... ولی من دوست دارم مثل بقیه مردا که همه اوقات بیکاریشونو با همسرشون هستن با من باشه ... با من بره خرید نه با دوستش ... با من ناراحت باشه تو خونه ، نه با دوستاش تو سفره خونه ....روز تعطیلیش رو با من بگذرونه نه اینکه مهمون دعوت کنه که با اونا پای قلیون بشینه ...

    - - - Updated - - -

    دوستان اصلا دوست ندارم زندگیم از هم بپاشه ... تورو خدا با راهنمایی هاتون بگین من چه تغییری در رفتارم بدم که تا حدی فقط تا حدی زندگی بر وفق مرادم باشه ... من به همینم راضیم.

  15. کاربر روبرو از پست مفید terme00 تشکرکرده است .

    الهام20 (دوشنبه 21 بهمن 92)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 92 [ 17:55]
    تاریخ عضویت
    1389-11-11
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    2,422
    سطح
    29
    Points: 2,422, Level: 29
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 20 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    خب ناراحت شدم از خوندن نوشته هات ترمه جان و چیزی ک به نظرم میاد اینه ک شما زود ناامید شدی و به قول خودت منفعل بودی (من اسمشو نمیذارم منفعل بودن میگم نجنگیدن... اعتماد به نفس از دست دادن.... به خاطر زندگی زیاد و بی موقع کوتاه اومدن... دلسوزی بیش از حد ) که البته اینا هیچ کدوم خصوصیت بدی نیست و مهربونی شما رو میرسونه ولی من فکر میکم زندگی خیلی بیشتر از این حرفا سیاست رفتاری میخواد...
    من بهت پیشنهاد میکنم ناامید نشو... مشاورت رو عوض کن... یکم به خودت برس... یه جورایی ی مدت همسرت رو غافلگیر کن... در عین حال محکم و خانوم رفتار کن (یعنی سعی نکن با لوس شدن و ناز و ادا دل طرف رو به دست بیاری)
    یکم قانون شکنی ی جاهایی بد نیست... مثلا بگو بریم این دفعه به سلیقه تو لباس بخرم...
    مدیریت اصل رابطس... به جای اعتراض و غصه اینکه چرا چیزی نمیگه و اینا سعی کن زندگیت رو به روش خاصی مدیریت کنی....
    امیدوارم موفق شی


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.