نوشته اصلی توسط
terme00
سلام ...
من و شوهرم 3 ساله که عقد کردیم و دو سال از عروسیمون میگذره.
قبلش با هم دوست بودیم .... از همون اوایل عقد ایشون ابراز پشیمونی کرد و از رفتار خانواده م اعتراض میکرد ... میگفت من نمیدونستم خانواده ت اینجورین به من احترام نمیذارن وگر نه هیچوقت باهات ازدواج نمیکردم ... خانواده من خیلی ارتباطات اجتماعی ندارن و با توجه به اینکه من فرزند آخر هستم یه مقدار رفتارشون قدیمیه ...
خوب به هر حال از هفته های اول توهین و بی احترامی و تحقیر کردن من شروع شد ... حرف های سنگین و طعنه هایی که دل منو میشکوند ... اما من تحمل میکردمو میگفتم درست میشه...
انگار دیگه واقعا منو دوست نداشت ... نسبت بهم بی اهمیت شده بود... و همیشه با دوستاش بود
بعد از عروسی من نو عروس بودم که بهم خیانت کرد .... دل من خیلی شکسته بود ولی تا گلایه میکردم فقط توهین میکرد ....
درسته منم غر میزدم و به رفتارش اعتراض میکردم ولی اون کلا منو کنار گذاشته بود و دنبال تفریحات انفرادی بود ...
الان حدود دو سال و نیم از زندگی مشترکمون میگذره
من دیگه خسته شدم از این زندگی یک طرفه ... واقعا دیگه انگیزه ای ندارم
بالاخره دیروز خونه رو ترک کردم به این دلایل :
من شاغلم و تا 4 سرکارم همسرم میاد دنبالم من میرم خونه و اون میره بیرون با دوستاش ... این رفتار هر روز تکرار میشه بدون استثناء
ایشون تو هیچ زمینه ای با من مشورت نمیکنه ...
ایشون با من اصن صحبت نمیکنه ... مثلا من میگم آقا از دانشگاه چه خبر (دانشجوی ارشده)؟ میگه راجع به این موضوع حرف نزن اعصابم بهم میریزه ... من میگم چشم
آقا قسطهای این ماه رو دادی .... سرشو میچرخونه و میشه اینقدر تو کار من دخالت نکنی
آقا از خانوادت چه خبر مثلا خواهرت فلان کارو کرد .... میشه تو مسایل خانوادگی ما دخالت نکنی ...
ببخشید بگو خفه شو اصن با من حرف نزن دیگه ...
ولی این در حالیه که یه دوست رو که میبینه کلی باهاش راجع مسایل دانشگاه یا خانواده صحبت میکنه ...
احساس میکنم اصلا منو نمیبینه .... تو هیچ تصمیمی منو در نظر نمیگیره ... بدون هماهنگی مهمون دعوت میکنه و بدون هماهنگی دعوت به مهمونی رو قبول میکنه ...
ایشون حتی تو خونه پدرشم که مهمونیم به من جلوی خانوادش بی احترامی میکنه ....
احساس پوچی میکنم ... واقعا نمیدونم باید چی کار کنم ... آیا موندن من تو این زندگی کار درستیه ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)