به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 75
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-11-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    946
    سطح
    16
    Points: 946, Level: 16
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive500 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    406

    تشکرشده 117 در 37 پست

    حالت من
    Azkhodrazi
    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم رو از خونه بیرون کردم حالا خودم موندم و تردیدو دوراهی و یه عالمه سوال

    سلام به همه دوستان
    این اولین تاپیک منه ولی از سال 89 با همدردی هستم متاسفانه عضو نشده بودم.اولین تاپیکهایی هم که خوندم تاپیک های چکامه و بالهای صداقت بود.30 سال دارم وشوهرم 40 سالشه.چند مورد هست که مینویسم تا با کمک شما دوستان و کارشناسان عزیز بتونم مشکلاتم رو حل کنم.
    1.به دلیل کار من مجبور شدیم چند سالی به شهر شوهرم نقل مکان کنیم ولی امسال من برگشتم به محل سکونت قبلیمون وقرار بود اون هم انتقالی بگیره بیاد ولی این کار رو نکرده من و فرزندم تنها زندگی میکنیم.
    2.اعتیاد به تریاک و سیگار داره ولی جلوی ما اینکار رو نمیکنه یه مدت خواست ترک کنه و متادون خورد ولی نتونست.برای من بوی سیگار بدترین بوی دنیاست.
    3.خیلی خیلی من رو کتک زده طوریکه جای کبودی ها تا 6 ماه روی بدنم مونده.
    4.ازدواج ما تحمیلی بود ایشون خیلی من رو میخواست و من اصلا. سنم هم خیلی کم بود.
    5.به شدت روی خانوادش تعصب داره تمام کارهای خانوادش رو باید این انجام بده با اینکه پسر بزرگ نیست.
    سعی کردم خ خلاصه بنویسم ولی موارد و مشکلات ما زیاده.من بهش گفتم تا انتقالی نگیری و ترک نکنی و دست بزنت رو کنار نذاری پیش ما نیا چون آخر هفته ها میومد در طول هفته هم که تو شهر خودشون و خونه پدرشه منم لباساشو دادم و گفتم تا تغییر نکردی نیا.الان چند وقته نمیاد.چون شاغلم خودم اجاره خونه رو میدم.
    الان واقعا دودلم که جدا بشم یا نه البته قبلا یک بار رفتیم دادگاه برای طلاق توافقی ولی منصرف شدیم.
    چون اختلاف سنیمونم زیاده اصلا درکم نمیکنه فقط دوران عقد خ خوب بود.شرمنده پراکنده نوشتم چون ذهنم متمرکز نیست.
    ممنون میشم همفکری کنید.

  2. 5 کاربر از پست مفید شایسته89 تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (یکشنبه 20 بهمن 92), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 21 بهمن 92), کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93), پونه (یکشنبه 20 بهمن 92), سمیرا200 (سه شنبه 22 بهمن 92)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-11-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    946
    سطح
    16
    Points: 946, Level: 16
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive500 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    406

    تشکرشده 117 در 37 پست

    حالت من
    Azkhodrazi
    Rep Power
    0
    Array
    دوستان نظری ندارید ؟
    شرایط من بحرانیه واقعا خسته شدم ازین مدل زندگی یعنی نه میدونی شوهر داری یا نداری.
    دوست دارم بدونم فرشته مهربان و مدیر همدردی در چه صورت توصیه به طلاق میکنند چه شرایطی باید باشه؟

    - - - Updated - - -

    دوستان نظری ندارید ؟
    شرایط من بحرانیه واقعا خسته شدم ازین مدل زندگی یعنی نه میدونی شوهر داری یا نداری.
    دوست دارم بدونم فرشته مهربان و مدیر همدردی در چه صورت توصیه به طلاق میکنند چه شرایطی باید باشه؟

  4. 2 کاربر از پست مفید شایسته89 تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (یکشنبه 20 بهمن 92), کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام
    من تا حالا اینجا ندیدم که مدیراش توصیه به طلاق کنن! هیچکس با این چند خطی که نوشتین بهتون نمیگه طلاق بگیرین! تا حالا پیش یه مشاور رفتین؟ هیچ کار مثبتی برای بهتر شدن زندگیتون انجام دادین؟ نظر همسرتون راجع به این وضیت چیه با طلاق مشکلی نداره؟ چی باعث شد که دفعه ی قبل از طلاق منصرف بشین؟

  6. 4 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (یکشنبه 20 بهمن 92), کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93), واحد (دوشنبه 19 اسفند 92), شایسته89 (دوشنبه 21 بهمن 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-11-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    946
    سطح
    16
    Points: 946, Level: 16
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive500 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    406

    تشکرشده 117 در 37 پست

    حالت من
    Azkhodrazi
    Rep Power
    0
    Array
    سارای عزیز ممنونم
    متاسفانه همسرم اعتقادی به مشاوره نداره حتی خودم یکبار وقت گرفته بودم برم گفت مشاورها چیزی نمیدونن و نذاشت برم.
    درمورد تلاش خودم برای حفظ زندگی کار زیادی نکردم موقع ازدواج سنم خ کم بود وبعدش بچگانه رفتار میکردم. اوایل مخصوصا دوره عقد خ هوامو داشت.کلا سیاست ندارم و هرچی تو فکرم باشه میگم.
    سری قبل که رفتیم برای طلاق بعدش خودش گفت مطمئن نیستم و منصرف شدیم.
    من بیشتر به خاطر بچم خ راضی به طلاق نبودم ولی الان بچم بزرگ شده و میبینم ایشون هیچ تغییری نکرده.کلا خ به خانواده خودش اهمیت میده.دیشب هم که فرزندم باهاش تلفنی صحبت میکرد پرسید بابا کی انتقالی میگیری اونم گفت که نمیگیرم.
    الان با این سنش خونه پدرشه و منو بچشو رها کرده.
    در کل مرد بدی نیست ولی همون مواردی که تو پست اول نوشتم خ اذیتم میکنه.
    الان نمیدونم چطور متقاعدش کنم که بیاد پیش ما و اعتیادشو بذاره کنار.هردومون هم مغروریم.

  8. 2 کاربر از پست مفید شایسته89 تشکرکرده اند .

    sara 65 (یکشنبه 18 اسفند 92), کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-11-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    946
    سطح
    16
    Points: 946, Level: 16
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive500 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    406

    تشکرشده 117 در 37 پست

    حالت من
    Azkhodrazi
    Rep Power
    0
    Array
    هرچند دوستان کم لطفی میکنند اما من مینویسم.فرشته مهربان و مدیر همدردی گرامی اگه یک مقدار عدالتو رعایت کنید جای دوری نمیره.چی میشه اگه برای هر تاپیک حداقل یک پست بذارید؟شما برای بعضی تاپیکها چندین پاسخ میذارید ولی برای بقیه هیچی.
    الان در شرایط دشواری هستم.از یک طرف میگم فکر نمیکنم همسرم بخواد بیاد پیش ما یا بخواد مواد رو ترک کنه و بهتره جدا شم.از طرف دیگه ته ته دلم به طلاق راضی نیستم.چون آدم حساسی هستم مطمئنم برام سخت میشه.هم به خاطر فرزندم که دوست ندارم بچه طلاق بشه.هم به خاطر کار دولتی که دارم احتمالا به وجهم آسیب برسه.

    هرچند از اول اصلا نمیخواستمش ولی بعد ازدواج خ محبت کرد و بهش علاقه پیدا کردم ولی چون بچه بودم بچه بازی درمیاوردم بهش خ گیر میدادم دوست داشتم فقط برای من باشه محدودش میکردم که اونم تحملش تموم شد و تبدیل به یه آ دم دیگه شد.البته اعتیادش از قبل بود و ما متوجه نشده بودیم. خلاصه از من دور شد و بیشتر وبیشتر سمت خانوادش رفت و اونا اولویت زندگیش شدند.
    طوریکه هر ساعت شب هرکاری داشتند به شوهر من زنگ میزدن من کلا تنها شدم. چون تو شهر کوچیک اونها کسی رو هم نداشتم واقعا تنهایی برام سخت بود.برای همین تصمیم گرفتم بیام شهر پدرم.اونم اول قبول کرد که بیاد ولی 6 ماه گذشت و نیومد منم که ازین وضع خسته شده بودم لباساشو دادم و گفتم هر موقع انتقالی گرفتی بیا. الان 2 ماه میگذره و دیگه نیومد فقط گاهی به خونه زنگ میزنه با فرزندم صحبت میکنه.

    واقعا الان تو دوراهی موندم. چون خودم بیرونش کردم از طرفی مغرورم هستم نمیدونم چطور بهش بگم برگرده از طرفه دیگه میگم اگه برگرده آیا زندگیمون بهتر میشه یا مثل قبل میمونه.

    اگه نظری بدین ممنون میشم.

    - - - Updated - - -

    هرچند دوستان کم لطفی میکنند اما من مینویسم.فرشته مهربان و مدیر همدردی گرامی اگه یک مقدار عدالتو رعایت کنید جای دوری نمیره.چی میشه اگه برای هر تاپیک حداقل یک پست بذارید؟شما برای بعضی تاپیکها چندین پاسخ میذارید ولی برای بقیه هیچی.
    الان در شرایط دشواری هستم.از یک طرف میگم فکر نمیکنم همسرم بخواد بیاد پیش ما یا بخواد مواد رو ترک کنه و بهتره جدا شم.از طرف دیگه ته ته دلم به طلاق راضی نیستم.چون آدم حساسی هستم مطمئنم برام سخت میشه.هم به خاطر فرزندم که دوست ندارم بچه طلاق بشه.هم به خاطر کار دولتی که دارم احتمالا به وجهم آسیب برسه.

    هرچند از اول اصلا نمیخواستمش ولی بعد ازدواج خ محبت کرد و بهش علاقه پیدا کردم ولی چون بچه بودم بچه بازی درمیاوردم بهش خ گیر میدادم دوست داشتم فقط برای من باشه محدودش میکردم که اونم تحملش تموم شد و تبدیل به یه آ دم دیگه شد.البته اعتیادش از قبل بود و ما متوجه نشده بودیم. خلاصه از من دور شد و بیشتر وبیشتر سمت خانوادش رفت و اونا اولویت زندگیش شدند.
    طوریکه هر ساعت شب هرکاری داشتند به شوهر من زنگ میزدن من کلا تنها شدم. چون تو شهر کوچیک اونها کسی رو هم نداشتم واقعا تنهایی برام سخت بود.برای همین تصمیم گرفتم بیام شهر پدرم.اونم اول قبول کرد که بیاد ولی 6 ماه گذشت و نیومد منم که ازین وضع خسته شده بودم لباساشو دادم و گفتم هر موقع انتقالی گرفتی بیا. الان 2 ماه میگذره و دیگه نیومد فقط گاهی به خونه زنگ میزنه با فرزندم صحبت میکنه.

    واقعا الان تو دوراهی موندم. چون خودم بیرونش کردم از طرفی مغرورم هستم نمیدونم چطور بهش بگم برگرده از طرفه دیگه میگم اگه برگرده آیا زندگیمون بهتر میشه یا مثل قبل میمونه.

    اگه نظری بدین ممنون میشم.

  10. 2 کاربر از پست مفید شایسته89 تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93), واحد (دوشنبه 19 اسفند 92)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 فروردین 94 [ 07:23]
    تاریخ عضویت
    1391-7-09
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    2,647
    سطح
    31
    Points: 2,647, Level: 31
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    74

    تشکرشده 74 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شایسته89 نمایش پست ها
    سلام به همه دوستان این اولین تاپیک منه ولی از سال 89 با همدردی هستم متاسفانه عضو نشده بودم.اولین تاپیکهایی هم که خوندم تاپیک های چکامه و بالهای صداقت بود.30 سال دارم وشوهرم 40 سالشه.چند مورد هست که مینویسم تا با کمک شما دوستان و کارشناسان عزیز بتونم مشکلاتم رو حل کنم. 1.به دلیل کار من مجبور شدیم چند سالی به شهر شوهرم نقل مکان کنیم ولی امسال من برگشتم به محل سکونت قبلیمون وقرار بود اون هم انتقالی بگیره بیاد ولی این کار رو نکرده من و فرزندم تنها زندگی میکنیم. 2.اعتیاد به تریاک و سیگار داره ولی جلوی ما اینکار رو نمیکنه یه مدت خواست ترک کنه و متادون خورد ولی نتونست.برای من بوی سیگار بدترین بوی دنیاست. 3.خیلی خیلی من رو کتک زده طوریکه جای کبودی ها تا 6 ماه روی بدنم مونده. 4.ازدواج ما تحمیلی بود ایشون خیلی من رو میخواست و من اصلا. سنم هم خیلی کم بود. 5.به شدت روی خانوادش تعصب داره تمام کارهای خانوادش رو باید این انجام بده با اینکه پسر بزرگ نیست. سعی کردم خ خلاصه بنویسم ولی موارد و مشکلات ما زیاده.من بهش گفتم تا انتقالی نگیری و ترک نکنی و دست بزنت رو کنار نذاری پیش ما نیا چون آخر هفته ها میومد در طول هفته هم که تو شهر خودشون و خونه پدرشه منم لباساشو دادم و گفتم تا تغییر نکردی نیا.الان چند وقته نمیاد.چون شاغلم خودم اجاره خونه رو میدم. الان واقعا دودلم که جدا بشم یا نه البته قبلا یک بار رفتیم دادگاه برای طلاق توافقی ولی منصرف شدیم. چون اختلاف سنیمونم زیاده اصلا درکم نمیکنه فقط دوران عقد خ خوب بود.شرمنده پراکنده نوشتم چون ذهنم متمرکز نیست. ممنون میشم همفکری کنید.
    یه چیزی بگم ناراحت نشید..ازهمچنین شوهری که یه لحظه بدون زنش پلکش بسته وبخواب فرو رود باید سریع فاصله گرفت!!معتادها ادم درست حسابی نیستند سریع خودتو ازاین محلکه نجات بده.یعنی چی هفته ای یه بار میومد سرمیزنه میره!!!خواهرعزیزم !!طلاق برای این مسائل هست .کبودی یعنی چه؟واخ!!!عجب!!!مردی که قدر جون وشخصیت خودشو نداند وبادود تریاک مخربش کند به جون همسرم هم رحمی نمیکند.سریع فاصله!!!تو که شاغلی!!!چه ترسی ازاینده داری؟!خدا بزرگ هست از او صادقانه بخواه برات خواهددداد انچه را برعقلت محال هست وقوعش!!!)حیفا که تو جامعه ما دخترهای گلچین را معتادها وادم های گلچین را اجل درو می کند دریغ!!!

  12. 2 کاربر از پست مفید bkaf38 تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93), شایسته89 (سه شنبه 22 بهمن 92)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-11-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    946
    سطح
    16
    Points: 946, Level: 16
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive500 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    406

    تشکرشده 117 در 37 پست

    حالت من
    Azkhodrazi
    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از آقای شهریار
    من الان بین دوراهی موندم/ اگه میتونستم تصمیم قطعی بگیرم که مطمئنا این تاپیک رو نمیزدم.
    فرشته مهربان حتی به تاپیک آقای داریوش 1374 که عاشق دختر 16 ساله ای شدند هم پاسخ دادند لابد اهمیت موضوع من کمتره.

    فکر نمیکنم بتونم پدرم رو ببخشم نمیدونم چرا موقع ازدواجم گفت فقط این پسر اگه نه تو این منطقه کسی برای تو نیست. منی که به خاطر چهره و شغل پدرم از 14 سالگی خواستگار داشتم و حتی به من نمیگفتن.
    نمیدونم واقعا نمیدونم.......

  14. کاربر روبرو از پست مفید شایسته89 تشکرکرده است .

    کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 فروردین 98 [ 11:48]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    5,259
    سطح
    46
    Points: 5,259, Level: 46
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    1,092

    تشکرشده 246 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شایسته 89 عزیزم
    سلام
    به تالار خوب و پر رونق همدردی خوش اومدی.
    عزیزم اول از همه بهت بگم چون تعطیلات بوده و تالار خلوت هستش، دوستان نتونستن به تاپیکت سر بزنن. مطمئن باش میان و باهات حرف میزنن.
    در مورد مشکلت.
    راستش واقعا نمیدونم . خیلی سخته و شرایط بحرانی هستش، اما به هر حال اون فرد، شوهر شما هستن و پدر فرزند شما. اینکه یه روزی بدون عشق و علاقه زندگی تو شروع کردی، اتفاق خوبی نبوده، اما به هر حال این زندگی تو هنوزم پتانسیل خوب بودن و شیرینی و خوشبختی رو داره. امیدت رو از دست نده. تو هنوز خیلی جوانی و شوهرتم همینطور. پس راه درازی در پیش دارین.
    به نظر من بهتره سنگاتو با خودت وا بکنی. رو راست باشی و ببینی واقعا چقدر این انسان تو زندگیت جا داره. اگر حتی معتادم باشه، اما به طور کلی آدم خوبی باشه، پس میتونه اعتیادشم ترک کنه . میتونه برگرده و تو خونش بالای سر زن و بچه اش باشه.
    ببین خواهر خوبم. غرورتو بذار کنار. فکر میکنی چی از طلاق نصیبت میشه؟؟؟؟؟؟ یه عالمه تنهایی، شرایط سخت، حرفو حدیثی که اذیتت میکنه. فرزندی که فرزند طلاق میشه و آسیب میبینه.
    ببین به نظر من اینقدر سخت نگیر. شوهرتو برگزدون .چطور دوماه ازش بی خبری و ندیدیش؟؟؟؟؟؟؟ با خودت فکر کردی چه ضربه ای داری دستی دستی به زندگیت میزنی؟؟
    غرور کذایی رو بذار کنار. دو روز مرخصی بگیر و به بهانه اینکه فرزندت دلتنگی و بی قراری میکرده برو اون شهر و همسرتو ببین. باهاش محترمانه حرف بزن. بذار فرزندشو ببینه. با خانوادش هم همینطور . احساس خوب داشته باش و این حس رو به همسرت منتقل کن. بهش بگو چرا نمیای به خونه خودت.
    عزیزم بخدا چیزی ازت کم نمیشه و هیچ وقت هم برای طلاق گرفتن دیر نیست.
    اگه تصمیم گرفتی بری پیش همسرت بیا و اینجا بگو تا دوستان راهنمایی کنن که چه رفتاری بهتر هست.

    شایسته جان کاری نکن چند سال دیگه مثل امروز برگردی بگی اشتباه کردم و همسرمو بعد از عقد، از خودم روندم و کاسه صبرش لبریز شد. الان جای یک زن تو زندگی شوهرت خالیه. برو و جاتو بگیر.... بهش بگو دلت تنگ شده براش. دست از غرور برداررررررررر.

  16. 5 کاربر از پست مفید مهربونی... تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 23 بهمن 92), kiann (جمعه 01 فروردین 93), کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93), واحد (دوشنبه 19 اسفند 92), شایسته89 (پنجشنبه 24 بهمن 92)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array
    سلام خانم شایسته

    همین که ته ته دلتون به طلاق راضی نیست، پس بهتره فعلا به طلاق فکر نکنید. در مسیر ادامه زندگی پیش بریم ، قطعا راه حلهائی وجود دارن که بدون اینکه به عزت نفس (یا غرورتون) لطمه بزنه دوباره در کنار همدیگه زندگی کنید.


    خوشبختانه دو راه کار اساسی در تجربه زندگی تون تا حالا وجود داشته که شما هم بهش اشاره داشتید ، من فقط بازگوشون می کنم :

    1- محبت همسرتون به شما ، وقتی قبلا انجام داده بالقوه دوباره هم می تونه انجام بده "هرچند از اول اصلا نمیخواستمش ولی بعد ازدواج خ محبت کرد و بهش علاقه پیدا کردم" محبت = ایجاد علاقه


    2- "دوست داشتم فقط برای من باشه محدودش میکردم " و این مساله ایه که تو خیلی از خانواده ها دیدم ، و این نوع محبت (یا عشق افراطی ) نمی دونم اسمش چیه ، شایدم عشق نباشه و خودخواهی باشه ، بهرحال هرچی هست مرد احساس می منه که در یه قفس تنگ زندانی شده و تلاش می کنه خودش رو از این زندان نجات بده.

    خوشبختانه اینطور متوجه شدم که شما پی به این رفتار و آسیب واردش بردین و همون ترک این رفتار باعث احساس خوبی در عکس العملای رفتاری همسرتون خواهد داشت.

    برای شروع دوباره ارتباط ، خودتون بخواید ، مستقیم نه توسط بچه ها. او هم می خواد بدونه که شما دوس دارید که برگرده ؟ بالاخره آخرین پیام رو شما دادید که "دیگه برنگرد" حالا هم می تونید حتی تماس گیرنده هم نباشید ، وقتی که او تماس گرفت با بچه ها صحبت کرد ، شما هم با همسرتون صحبت کنید ، سلام و احوالپرسی کنید ، نه تقاضائی کنید و نه عذر خواهی(اگه براتون سخته) ، اروم اروم زمینه صحبت رو بیشتر کنید ، بقیه قضایا خود به خود حل میشن . او هم برمی گرده خونه . خب اصل قصه از این به بعده. اینکه زندگیتون بهتر میشه یا مثل قبل میمونه به رفتارها و واکنش هر دوتون بستگی داره .
    فعلا ظاهر صحبتها نشون میده که شما همه کاره اید، گفتید بره اون رفته ، دوس دارین تا بگید برگرده او برگرده و...


    «خدا گوید:تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،
    تو ای والاترین مهمان دنیایم،
    بدان آغوش من باز است،
    شروع کن، یک قدم با تو،
    تمام گامهای مانده اش با من…»

  18. 5 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    kiann (جمعه 01 فروردین 93), کاغذ بی خط (شنبه 02 فروردین 93), پونه (پنجشنبه 24 بهمن 92), مهربونی... (سه شنبه 20 اسفند 92), شایسته89 (پنجشنبه 24 بهمن 92)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-11-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    946
    سطح
    16
    Points: 946, Level: 16
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive500 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    406

    تشکرشده 117 در 37 پست

    حالت من
    Azkhodrazi
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    مهربونی عزیزموآقای baby گرامی
    بی نهایت ممنونم.بسیار خوشحال شدم از دیدن پست های پرمحتواتون.در ضمن آقای baby خوشحال شدم از بازگشتتون. من از سال 89 نوشته هاتونو میخونم خیلی مفتخر شدم که برای من پست گذاشتید.
    اما....دلم پر از غوغا و آشوبه.خداوند هیچکس رو تو دوراهی های دشوار قرار نده.امشب هم سرم پر از فکره و نمیتونم بخوابم.هنوز با قاطعیت نتونستم تصمیم بگیرم که آیا باید ازش جدا بشم یا نه.
    ما روزای سختی رو گذروندیم.قبلا هم گفتم اوایل شوهرم عاشقم بود و در حد پرستش دوستم داشت.ولی من به خاطر سن کمم تصوری از زندگی زناشویی نداشتم.شوهرم خیلی مهربون بود.می دونم به خاطر سخت گیریهای منه که الان 180 درجه تغییر کرده.

    پدرم گاهی میگه یک مدت رهاش کن خودش برمیگرده و گاهی میگه فکرنمیکنم زندگی شما درست بشه.البته شوهرم برای خانوادم احترام زیادی قائله و حتی همین الان هم تماس میگیره ودر مورد موضوعات دیکه باهاش صحبت میکنه.

    خانمهایی که تنها زندگی می کنند میدونند که الان من چه شرایط سختی دارم.ولی وقتی هم که اون بود همش دعوا و اعصاب خوردی بود.نمیدونم قضیه ما طوری شده که نه میتونیم جدا شیم و نه میتونیم باهم زندگی کنیم.


    شوهرم خیلی اجتماعیه ومن نه.الانم غیر از روزایی که سر کار میرم بقیه روزارو صبح تا شب تو خونه میگذرونم و پامو ازخونه بیرون نمیذارم.

    عذر منو بپذیرید بابت پراکنده نوشتن.
    دختری بودم که علاقم فقط به درس بود و اصلا نمیدونستم دوستی با پسرها یعنی چه.از خانواده سرشناسی هستم همسرم هم همینطور.
    دوست نداشتم تو سن کم ازدواج کنم هرچند بعد از ازدواج به تحصیل ادامه دادم و لیسانسو گرفتم.هرچند تحصیلات شوهرم پایینتر از منه.

    اشتباه زیادداشتم.بیشتر وقتها بهش گیر میدادم و وقتی دعوا بالا میگرفت اون هم به شدت کتکم میزد.خیلی از ذعواهامون هم به خاطر دیگرانه.خانوادش انتظار بیش از حدی از شوهرم دارند.پدرم میگه شوهرت نتونسته بین شما و اونها تعادل برقرار کنه.

    baby گرامی این صحبت شما که مرد احساس میکنه در قفس زندانی شده رو پدرم هم گفته بهم.روز به روز فاصلشو از من بیشتر کرد وتا جایی که میتونست بیرون از خونه میموند.منم کسی هستم که دوستان زیادی ندارم یعنی دوستی که باهاش رفت و امد کنم اصلا ندارم.نبود شوهرم باعث میشد خیلی احساس تنهایی بکنم.

    من شاغلم وبعد از طلاق مشکل مادی نخواهم داشت حتی شانس ازدواجم هم بعد جدایی بالاست ولی با شناختی که از روحیه حساس خودم دارم میدونم که تبدیل به فرد گوشه گیرتری خواهم شد وکمتر پامو تو اجتماع خواهم گذاشت.

    خوشحال ممنون میشم اگه کسی نظرش رو عنوان بکنه.

    - - - Updated - - -

    سلام
    مهربونی عزیزموآقای baby گرامی
    بی نهایت ممنونم.بسیار خوشحال شدم از دیدن پست های پرمحتواتون.در ضمن آقای baby خوشحال شدم از بازگشتتون. من از سال 89 نوشته هاتونو میخونم خیلی مفتخر شدم که برای من پست گذاشتید.
    اما....دلم پر از غوغا و آشوبه.خداوند هیچکس رو تو دوراهی های دشوار قرار نده.امشب هم سرم پر از فکره و نمیتونم بخوابم.هنوز با قاطعیت نتونستم تصمیم بگیرم که آیا باید ازش جدا بشم یا نه.
    ما روزای سختی رو گذروندیم.قبلا هم گفتم اوایل شوهرم عاشقم بود و در حد پرستش دوستم داشت.ولی من به خاطر سن کمم تصوری از زندگی زناشویی نداشتم.شوهرم خیلی مهربون بود.می دونم به خاطر سخت گیریهای منه که الان 180 درجه تغییر کرده.

    پدرم گاهی میگه یک مدت رهاش کن خودش برمیگرده و گاهی میگه فکرنمیکنم زندگی شما درست بشه.البته شوهرم برای خانوادم احترام زیادی قائله و حتی همین الان هم تماس میگیره ودر مورد موضوعات دیکه باهاش صحبت میکنه.

    خانمهایی که تنها زندگی می کنند میدونند که الان من چه شرایط سختی دارم.ولی وقتی هم که اون بود همش دعوا و اعصاب خوردی بود.نمیدونم قضیه ما طوری شده که نه میتونیم جدا شیم و نه میتونیم باهم زندگی کنیم.


    شوهرم خیلی اجتماعیه ومن نه.الانم غیر از روزایی که سر کار میرم بقیه روزارو صبح تا شب تو خونه میگذرونم و پامو ازخونه بیرون نمیذارم.

    عذر منو بپذیرید بابت پراکنده نوشتن.
    دختری بودم که علاقم فقط به درس بود و اصلا نمیدونستم دوستی با پسرها یعنی چه.از خانواده سرشناسی هستم همسرم هم همینطور.
    دوست نداشتم تو سن کم ازدواج کنم هرچند بعد از ازدواج به تحصیل ادامه دادم و لیسانسو گرفتم.هرچند تحصیلات شوهرم پایینتر از منه.

    اشتباه زیادداشتم.بیشتر وقتها بهش گیر میدادم و وقتی دعوا بالا میگرفت اون هم به شدت کتکم میزد.خیلی از ذعواهامون هم به خاطر دیگرانه.خانوادش انتظار بیش از حدی از شوهرم دارند.پدرم میگه شوهرت نتونسته بین شما و اونها تعادل برقرار کنه.

    baby گرامی این صحبت شما که مرد احساس میکنه در قفس زندانی شده رو پدرم هم گفته بهم.روز به روز فاصلشو از من بیشتر کرد وتا جایی که میتونست بیرون از خونه میموند.منم کسی هستم که دوستان زیادی ندارم یعنی دوستی که باهاش رفت و امد کنم اصلا ندارم.نبود شوهرم باعث میشد خیلی احساس تنهایی بکنم.

    من شاغلم وبعد از طلاق مشکل مادی نخواهم داشت حتی شانس ازدواجم هم بعد جدایی بالاست ولی با شناختی که از روحیه حساس خودم دارم میدونم که تبدیل به فرد گوشه گیرتری خواهم شد وکمتر پامو تو اجتماع خواهم گذاشت.

    خوشحال ممنون میشم اگه کسی نظرش رو عنوان بکنه.

  20. کاربر روبرو از پست مفید شایسته89 تشکرکرده است .

    واحد (دوشنبه 19 اسفند 92)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سوء تفاهم های کوچک اما تاثیر گذار
    توسط majid_k در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 فروردین 94, 19:08
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 شهریور 93, 17:41
  3. سوال از خانم های متاهلللللللل
    توسط amykate در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 شهریور 90, 14:47
  4. سوءظن و بدبینی مرد به همسر و راه حل آن
    توسط گام به گام در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 تیر 90, 11:05
  5. سانسور ...خودسانسوری...بی سانسوریه محض؟؟؟
    توسط NIM-KHAK در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 07 شهریور 87, 10:43

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.