سلام من يه خانم ٣٥ ساله هستم كه از شوهرم جدا شدم و يه پسر دارم كه با من زندگي مي كنه شوهرم دست بزن داشت و رواني بود جدا شدم الان مدت ٦ ماهه با يك پسر مجرد كه همكلاسيم هست اشنا شدم خيلي همديگر رو دوست داريم مي گه تا حالا عاشق نشدم ولي با تو عشق رو تجربه كردم فقط مشكل بدبيني داره هر جا برم بايد بهش بگم خونه رسيدم بايد بگم هر جا بخوام برم خودش بايد بياد منو ببره دايما فك مي كنه زنا خيانت مي كنن خيلي محدود كرده مي گه بايد با خودم باشي با هم كار كنيم از يه طرف شديدا دوستم داره و محبت مي كنه مي گه من نگران مي شم عصبي هم هست چند بار سرم داد كشيده و من گريه كردم ولي بلافاصله معذرت خواسته و كلي پشيمون شده مي گه همه زندگيم تو هستي نمي داره با دوستم يه بيرون برم ساعت مي ذاره كه بايد خونه باشم حالا واويلا اگه يه كم دير كنم موندم از يه طرف خيلي با محبته دوستش دارم ولي نمي دونم مي ترسم
علاقه مندی ها (Bookmarks)