سلام. من و نامزدم فوق العاده همدیگه رو دوست داشتیم. خیلی هم مناسب هم بودیم. اخلاق، خانواده، فرهنگ و... . مخصوصا روحیاتمون خیلی مشابه و مناسب هم بود. 2ساله باهم بودیم. اول دوست بودیم و بعد نامزد. تنها مشکلمون لج بازی و زودرنجی بود. هردومون خیلی زود رنجیده میشدیم و بعدشم راضی نمیشدیم کوتاه بیایم. همین هم خیلی نامزدمو اذیت کرد. ولی متاسفانه من درکش نکردم... (فقط در این مورد) نمیدونم شاید مشکلات دیگه ای هم در من میدید که من ازشون بی خبرم. به هرحال اون رفت... میتونم بگم با جان و دل منو دوست داشت. توی هیچ شرایطی حاضر نمیشد بی من باشه. چندین بار بهم گفت که اگه این رفتارتو اصلاح نکنی مجبور میشم برم، اما من خیالم راحت بود که دوسم داره و نمیره. این آخریا خیلی سر این موضوع اذیت شد ( هرچند هنوزم فکر میکنم زیادی اذیت میکرد خودشو. چون این زود رنجی و لجبازی من تا این حد هم فاجعه نبود، بود؟! )
حالا 3ماهه ترکم کرده. اولش خودم ازش خیلی معذرت خواهی کردم و قول دادم رفتارمو اصلاح کنم. اما گفت نه تو نمیتونی خودتو اصلاح کنی وگرنه تا الان میکردی. به خانوادمم گفت که هرکاری کرده تا رابطمون خوب شه اما نشده توی این 2سال
و دیگه حاضر نیست برگرده. یکی، دو بار هم واسطه فرستادم که ببینم حداقل مزه دهنش چیه، اما گفته بود نه دیگه برنمیگرده و زندگی جدیدی برای خودش میخواد بسازه و...
خودم دیگه مستقیما سراغش نرفتم. چون قولامو که داده بودم و نپذیرفته بود. و اینکه چون میگن مردها مثل کش هستن و هرچی بیشتر دور شن با سرعت بیشتری برمیگردن، ترجیح دادم خودمو آروم و بیخیال به اون نشون بدم.! (توی مدت دوستیمونم چندبار رابطمونو تموم کرده بودیم و من باوجود اینکه از دوریش خیلی آزار میدیدم، اما با استفاده از همین استراتژی برش گردونده بودم. اما هیچوقت دوریمون بیشتر از 1ماه نبوده)
من مطمئنم اون هنوز دوستم داره. همونطور که ذره ای از عشق من بهش کم نشده. حتی توی فیس بوک هنوز engaged رو داره.
از دوستشم پرسیدم. گفت من مطمئنم اون نمیتونه بدون تو زندگی کنه.
اما باوجود همه اینا، اون 3ماهه که هیــــــچ خبری از من نگرفته. منم هرروز کارم گریه و ناراحتی شده. توی این مدت خیلی تمرین کردم و خیلی از صفات بدمو، مخصوصا همینی که اونو اذیت میکرد در خودم کشتم. مطمئنم اگه برگردهما باهم خیلی خوشبخت میشیم. اما دیگه نمیدونم چه کار کنم. خیلی هم دعا و... خوندم. اما برنگشته که نگشته. دیگه دارم نگران میشم که نکنه هیچوقت برنرگرده... من بدون اون زندگیم خرابه. جدا از نگاه های در و آشنا، خودم واقعا اونو باهمه وجودم میخوام و باهمه وجودم از خوشبختیم باهاش مطمئنم.
خواهش میکنم بگین چیکار کنم؟ چه جوری برش گردونم؟
احتمالا اونم الان زیاد خوشحال نیست. چون از نظر روحی خیلی حامیش بودم جدایی ازم به هرحال براش آسون نخواهد بود
علاقه مندی ها (Bookmarks)