به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 کی مشکلاتم با شوهرم تموم میشه و می تونم طعم خوشبختی رو حس کنم؟

    سلام دوستان…چی بگم؟از کجا بگم؟دردمو با کیا بگم؟من 2ساله ازدواج کردم.با کسی ک عاشقش بودم و عاشقم بود 2سال دوست و دو سال نامزد بودیم.خانواده شوهرم راضی ب ازدواجمون نبودن ففط ب این دلیل ک میخواستن از فامیل براش زن بگیرن.جفتمون بچه بودیم.18سالمون بود ک باهم اشنا شدیم.سریع هم تصمیم ب ازدواج گرفتیم.شوهرم خیلی اخلاقش بد بود عصبی بود من دختر مغروری بودم قبل از اینکه باهاش اشنابشم.شاد و سرزبون دار بودم.نمی دونم چشماش باهام چکار کرد ک نفهمیدم چجوری رامش شدم ولی اون همیشه کارش بهونه گیری ازم بود و بخاطر چیزای کوچیک فقط دعوا می کرد و فحش می داد ب من و خانوادم وقتی عصبانی میشد.اخلاقای خوبم داشت مثلا پاک بود هم چشماش هم دلش.صادق بود و همینا بود ک عاشقم کرد.از روز اول عاشقش نشدم اما اون ب گفته خودش از همون اول عاشقم شدوانقد دیوونه بازی و عاشقی کرد برام ک منم گفتم این پسر دیوونه چقدر خواستنیه…رفتاراش و عشق اتیشیش ک نمیتونس ی روز نبینه منو منم عاشق کرد.بخاطر ازدواج با من و مخالفتهای خانوادش همش باهشون درگیر بود و دعواداشت.هر چندماه ی بار از خونه میزد بیرون و یکی دوماه ب قصد دعوا باخانوادش قهرمی کرد دست اخر هم معتاد شد…درست قبل از نامزدیمون…پدرشوهرم ک دید دیگه داره پسرش معتاد میشه راضی شد ب ازدواجمن ک اگه بامن باشه شاید ترک کنه.وقتی شوهرم اون وقتا از خونشون قهر می کرد تمام تنم میلرزید.کارم همش گریه بود.ازش میخواتم برگرده خونه.میگفت نه تا وقتی با تو ازدواج نکنم نمیرم خونه.باید راضی شن.نمیتونم بگم چقد ناراحت میشدم از فراراش.ی بار میرفت خونه فامیلاشون ی بار پیش دوستاش…نامزد شدم باهاش.خانوادم میگفتن اشتباهه این ازدواج.من خر نفهمیدم.ی عاشق احمق ک ی گوشش در بود ی گوشش دروازه بود.نه اخلاق داشت نه خانوادش راضی بودن.کلا هم خودش هم خانوادش مردسالارن.باباش هم ی ادم عصبی دیکتاتوره ک همه ازش میترسن و وقتی نگات میکنه کپ میکنی از ترس.تو طول نامزدیمون شوهرم ک درگیر تریاک بود 2ماه سرد بود باهام دو ماه عاشق بود ی بار میگفت باید جداشیم ی بار میگفت دوستت دارم بمونیم باهم تا ببینیم چی میشه.شاید خانوادم واقعا راضی شن.منم ک فقط زنگ زدنای خانوادش و رفت و امد نکردناشون و توهیناشون وقت زنگ زدن بهم و فقط سوال جواب درباره اینکه پسرمون کجاست؟پسرمون پیش توست؟مواد رو ترک نکرده؟چرا نمیبریش دکتر تا ترک کنه و…توهینای اونا ب خانوادم (وقتی شوهرم بازم مث ترسوها میزد بیرون از خونشون و خانوادش میومدن خونه ابام دنبال پسرشون و میگفتن همش تقصیر دختر شماستو…)تحمل می کردم و میگفتم حتی اگه اون تو جوب بیفته از اعتیاد بازم می خوامش…با پادرمیونی عمه شوهرم ما بهم رسیدیم.شوهرم قبل ازدواج هم ثبات اخلاقی نداشت.ی بار می گفت بدون تو می میرم.ی بار می گفت باید ازم جداشی.من با تو باشم نمیتونم ترک کنمو….تو ازدذواج هم اخلاقای گند شوهرم ادامه داشت مثلا سر چیزای مسخره بهونه گیری کردن و بخاطرش دعوا کردن و فحشای ناجور دادن…بعد ک عصبانیتش تموم میشد میگفت تحمل کن اخلاقامو.فقط عصبانی میشم نمیفهمم چی میگم.بخاطر حرصایی ک خورده بودم تو چندسال قبلش و اخلاقای عصبی و بی منطق شوهرم هرروز افسرده تر میشدم.کارای خونه رو درست نمی کردم و گند میزدم به خونه.تو مسائل جنسی کوتاهی می کردم .منم عیب زیاد داشتم ولی جلوی کارای شوهرم فقط قهر می کردم و دباره اشتی می کردم و یادم میرفت بدیاشو.تحقیر کردناش جلو بقیه،اعتیادشو،کینه توزیاشو،بد وبیراه هاش درباره خانوادم و فامیلام کسایی ک عزیزام بودن و طاقت نداشتم دربارشون حرفای رکیک بشنوم.با خانوادم همیشه غیر صمیمی بود اما خانوادم باهاش خوب بودن و بزرگواری می کردن بخاطر من که ناراحت نشم و گیر بهش نمی دادن بخاطر بی احترامیاش(مث وقتی فامیلام دعوتمون می کردن و شوهرم انقد ب خاطر اعتیاد و خوابش و لجبازیاش ساعت10ونیم 11شب میرسیدیم خونه فامیلام و آبرومو می برد،صمیمی نشدن با خانوادم،بداخلاقیاش و….) و خلاصه از خانواده خودش بهتر بودن باهاش.خانوادم آدمای ساده و مهربونین همینطور فامیلام.سری باهمه صمیمی میشن تعارف ندارن و خوش اخلاقن و آروم.برعکس خانواده اونا ک فقط از کارام ایراد میگیرن و هروقت پیششون میرفتن بعدش برام ی حرف در م اومد و خلاصه تو رو صمیمی بودم اما پشت سر مث ی دیو.من باوجود اینا همیشه باهاشون خوب بودم و مث خانوادم باهاشون صمیمی بودم و هیچ وقت توروشون وانایستادم.ولی خوبیامو اونا نمی دیدن.2ماه پیش شوهرم ک 1هفته دو هفته بود شروع ب ترک گرفته بود سر اینکه بیرون بودیم و من کلید و برای بار چندم جا گذاشته بودم باهام ئعوا کرد و منو گذاشت خونه بابام و رفت…خانوادم باورشون نمیشد اخه من همیشه ظاهر زندگیمو حفظ می کردم.من داعون شدم.چندین روز هیچی نخوردم.لاغر وتکیده شدم و کارم فقط گزیه بودومیخواستم فقط شوهرم برگرده پیشم.ب هر دری میزدم تا اون بر گرده.اما اون با بیرحمی میگفت تصمیمشو واسه طلاق گرفته.خانوادم نگرانم بودنمیتریدن نتونم جدایی رو تحمل کنم.شوهرعمه ام ک با شهرم صمیمی بود 30 سالش بود و فرستادم باهاش حرف بزنه.میگفت 4ساعت تمام فقط درباره ت بد می گفته و می گفته هیچ خوبی نداره.باورم نمیشد خوبیامو محبامو یادش رفته باشه و بدیاشو ندیده باشه.من پیش هرکس مینشستمراستشو میگفم.میگفتم من این بدیارو دارم و اون این بدیا رزو.میخواستم بیاد دنبالم تا جبان کنم با اینکه میدونستم اون خودش یک عالمه مشکل اخلاقی داره میخواستم بازم تحمل کنم فقط اون نره.بعد از چندبار ملاقاتای تلخ وشیرینمون تصمیم گرفتیم فعلا باهم باشیم تاببینیم چی میشه زندگیمون.بدون اینکه خانوادم راضی باشن برگشتم سر خونه زندگیم.اوانا میگفتن باید اون بیا دنبالت اینجوری برنگرد خودتو ضایع نکن.من خر بازم خودمو کوچک کردم خانوادم ناراحت کردم….م گفتن باید با عرفان بیاید اینجا تا باهاش حرف بزنیم دوباره تقی ب توقی نخوره بیاردت اینجا بذارتت.می گفتن باید اونم عیباشو درست کنه.اماهرچی به شوهرم گفتم گفت اونجا نمیاد حالش خوب نیست.با پررویی گفت ز مامانم بدش میاد که منو اینجوری تربیت کرده!گفت پاشو اونجا نمیذاره.امشبم ک گفتم بهش:فشار مامانم چند روزه بالا رفته از اعصاب و پایین نمیادهرچی دکتر رفته بیا بریم بهش سر بزنیم،گفت نمیام.مگه ازش دل خوشی دارم؟انگار حالا چش شده ک بریم سر بزنیم.افتاده بیمارستان مرده که بریم بهش سر بزنیم؟تازه اگه اونجوری شه بمیره هم سر خاکش نمیام.
    تمتم تنم میلرزیدویخ کرده بود وقتی اینا رو میگفت.از اون همه بیرحمی وسنگدلی داشتم دیوونه میشدم و فقط گریه می کردم..مامانم از وقتی من اینجوری برگشتم خونم حالش بد شد.حالا کارم شده فقط گریه.ی طرف خانواده عزیزم ی طرف مرد بی احساس پستی ک اینجوری حرف میزنه اما بازم نمیتونم ترکش کنم.اینم بگم ایناروکه میگفت از خماری حالش بد بود چون شربت ترکشو نخورده بود ولی میدونم دروغ نبوده و واقعا انقد پسته/چجوری عاشقش شدم؟تو این چند ساله بجز چند بار یک تبریک خشک و خالی یا جشن حسابی به هر مناسبتی برام نگرفته یا ی شاخه گل یا کادو….همیشه تو دلم حسرت داشتم.حالام پای این حرفاش درباه مامانم باز شده . نمیتونم این یکی رو تحمل کنم.از طرفی میترسم ترکش و خراب کنم و ازطرفی مریضی مامان بیچارم و حرفای پست فطرتانه ی شوهرم دربارش داره دیوونم میکنه.چرا انقد خرم؟تازه معلوم نیس باهم بمونیم چون اقا میگه هنوز تصمیم صددرصد نگرفتم باهم بمونیم یا نه!نمیدونم دیگه باچه رویی اگه قرارباشه جداشیم برگردم خونه بابام دوباره.من واقعا عوض شدم.چ از لحاظ کارای هونه که مث دسته گل کردمش و هم از لحاظ جنسی..ولی اون میگه من تغییر نمیکنم مگه اینگه تو فرشته باشی ک من دیگه بد نباشم.همینه ک هستش….کمکم کنین…

  2. کاربر روبرو از پست مفید LilaWithoutHope تشکرکرده است .

    هیرسا (چهارشنبه 27 فروردین 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    سلام ، به همدردی خوش اومدی

    به نظرم مشکل اصلیت که باعث بد خلقی ها و عدم ثبات اخلاق همسرت هست همین اعتیادشه.
    برای ترک اعتیاد تا به حال چه اقداماتی کردید؟
    به چه مراکزی مراجعه کردید؟
    آیا به مراکزی که به خانواده های معتادها کمک کی کنه مراجعه کردید؟

    ببین عزیزم رفتار با ادم معتاد خیلی باید محتاطانه باشه و شرایط خاصی رو می طلبه. به سوالها جواب بده تا بیشتر برات بنویسم.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  4. 2 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    toojih (شنبه 12 بهمن 92), شیدا. (جمعه 11 بهمن 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام ممنونم که صحبتامو خوندین و واسم وقت گذاشتین.الان در حال ترک با شربت تریاک هست و به کنگره60میره ولی جدیدا دوباره داره وسوسه می شه که بره سمت مواد میگه بهتره با طب سوزنی ترک کنم نه با دارو.قراره فردا بریم مطب دکتر طب سوزنی.از وقتی به خونه برگشتم به خونه خانواده خودش تا حالا دوبار رفتیم ولی خونه پدرم نمیاد نمیتونم زیاد هم بهش فشار بیارم چون حس میکنم دنبال بهونه س که دوباره قهرکنه یا حرف از جدایی بزنه.می ترسم دیگه خونه پدرم نیاد حتی واسه عید نوروز.تو این چند روز اخلاق خوب و بد رو باهم د اشته ولی من اصلا از اینکه برم خونه باباش اینا راضی نیستم وقتی اون نمیاد...

  6. کاربر روبرو از پست مفید LilaWithoutHope تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (جمعه 11 بهمن 92)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 مرداد 96 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1392-11-04
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    3,364
    سطح
    36
    Points: 3,364, Level: 36
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    64

    تشکرشده 117 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    از اینکه هنوزم همچین زنای وفاداری میبینم خوشهالم
    زندگی میدان جنگه و هر کسی به نحوی درگیره امیدوارم در مبارزه با مشکلاتت موفق باشی و همدردی ما رو بپذیری
    به زودی دوستان میان و شما رو بیشتر راهنمایی میکنن

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    به نظر من الان بهتره تمرکزت رو بذاری روی ترک همسرت. فعلا مسائل دیگر رو مثل بحث بر سر رفت و امد به خانواده شما و غیره کنار بذار. خودت فعلا به تنهایی رفت و امد کن. زمانش که برسه می تونی در باره اونهاهم تصمیم درست بگیری.

    اول باید ببینی شما از لحاظ روحی آیا توان اینو داری که با یک معتاد که حالا به دلایلی به سمت ترک رفته زندگی خوبی داشته باشی. ضمن اینکه غیر از شرایط روحی شما نیاز هست مهارتهایی هم بیاموزی. در این خصوص من توصیه می کنم که حتما از مراکز مشاوره مخصوص خانواده های معتادان استفاده کنید. فکر می کنم همین کنگره 60 هم برنامه ها و مشاوره هایی برای خانواده های معتادان داره.
    این هم یک سایت هست که شما رو با معضلات و همچنین راههای مقابله با اونها بیشتر آشنا می کنه. لطفا به بخشهای مختلفش برید و مطالعه کنید.
    مقدمه خانواده معتادان | Hamrah
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  9. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    toojih (شنبه 12 بهمن 92)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستش امروز بااینکه دوشب بود بیدارمونده بودم بخاطر بی خوابیهای شوهرم که تنها نباشه و بااینکه رفتار شوهرم باهام خوب بود بازم دیشب داشت شبکه فشن رو نگاه می کرد باهاش دعواکردم اونم باپررویی حوابمو داد و گفت دوست دارم نگاشون کنم.چیه چون مث اینانیس هیکلت ناراحتی؟بدجوری قلبم شکست....من متوسطم و عیبی ندارم ک بخواد ازم ایراد بگیره.اگ بخوام میتونم صدتاایراد ازش بگیرم.بااینکه خوشگله اما هیکلش ایراد داره.حالادیشب گذشت صبح با بیخوابی ک دیشب نخوابیده بودم رفتیم دکتر طب سوزنی واسه ترک اعتیاد بپرسیم چندساعت بعد برگشتیم خونه اومدم ی چرت بزنم فهمیدم فلشی که توش فشن تی وی با دخترای نیمه برهنه رو ضبط کرده بود گذاشته و حدود 1ساعت نگاش میکرد منم اصلا بروی خودم نیاوردم خودمو به خواب زدم.الان باهاش سزسنگینم.ازش خیلی دلگیرم چرااخه؟اون اصلا اهل این کارانبود...دارم دیوونه میشم حس میکنم بهم خیانت کرده.آره این فیلمارودیدن عین خیانته شاید بعدا تو زندگی واقعی اینکاروبکنه....دیگه نمیتونم..

  11. کاربر روبرو از پست مفید LilaWithoutHope تشکرکرده است .

    leyli jan (شنبه 12 بهمن 92)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 [ 16:45]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,802
    سطح
    25
    Points: 1,802, Level: 25
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزمکی گفته که هرکی تو زندگی مشکل داشت زودی طلاق بگیره؟من اصلا قبل ندارم.این موضوع باید ریشه ای حل بشه.....پستتو خوندم اما یک چیزی که خیلی حریم داد ازدواجت با یه پسر همسن خودت؟منم تو 18سالگی ازدواج کردم اما با یه پسر7سال بزرگتر از خودم.من آدم سنگدلی نیستم میفهمم حس میکنم چقدر دوستش داری!آخه دختر جون تو که قبل عقد میدونستی این معتاده چرا شرط نذاشتی اول ترک کنه بعد بیاد سر سفره عقد؟تا حالا بردیمش کمپ بخوابونیش؟حداقل یه دوره ی 24 روزه.اونجا خودشون میدونن چطور ترکش بدن هم شاید چند روز دوری از تو باعث بشه قدرتی بدونه بلکه سرش به سنگ خورد.حالا که کار به اینجاها رسیده باید خودت دست بکار بشی.شوهرت که وضع اخلاقی ثبات شخصیتی خوبی نداره.پس تو یک تنه واستا جلو همه این مشکلا ترکش بده.درمورد اعتیاد تا میتونی مطالعه کن.براش از ضررهایی که تو آینده داره بگو.بهش گیر نده.میدونم هیچ چیز سخت تر از اینکه به خانوادت توهین بشه نیست شوهر من تو این4سا1بار به بابام از عصبانیت فواحش داد چنان قیامتی راه انداختم که نگوووووووو.آدم معتاد چفت دهنش همیشه بازه چکار کنه تقصیر خودش نیست که اثر اون مواد خاکبرسره.اگه دوستش داری واقعا میخوایش پس دست بکار بشو.زنگ بزن به ی کمپ خودشون میان کت بسته میبرنش البته اگه خودش نخواست بره ها.بگو بخاطر خودت میگم بگو با اخلاقیات میسازد اما اعتیادش نه...بهش بفهمان دوسش داری...وقتی داره از درد اعتیاد زجه میزنه ترکش نکن بشین پیشش بغلش کن بگو تحمل کن من تا آخرش باهاتم.دروغ میگه دوستت نداره اون هنوزم عاشقته مطمئن باش این حرفا حرفای اون نیست حرفای تریاکه....بشو 50تامرد و50تا زن.کم نیار.گور بابای حرف مردم.

  13. کاربر روبرو از پست مفید leyli jan تشکرکرده است .

    محمد هم دل (شنبه 12 بهمن 92)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 مرداد 96 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1392-11-04
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    3,364
    سطح
    36
    Points: 3,364, Level: 36
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    64

    تشکرشده 117 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با صحبت های خانم لیلی به شدت موافقم
    دوستان این خانم دو ساله که داره با همسرش زندگی میکنه ، اول نامزدیش نیست که بگی درگیر احساساتش شده پس خواهشا تشویق به طلاق نکنیدش
    خانم عزیز سرسختانه تر از قبل به راحت ادامه بده و با وجود همه ناملایمتی ها خسته نشو و اینم در نظر بگیر که اون الان توی دوره ترکه و خدا میدونه که چطور تحت فشاره پس حرفاشو تا مدتی نادیده بگیر چون خیلی وقتا نمیدونه چی میگه وسعی کن اگر خانوادت حرفی میزنن فیلتر شدشو تحویل شوهرت بدی و سر کوفتش نزن که دوباره دست بگیره
    اعتقاد شخصی من اینه که تو اون دنیا بیشتر از این که از نماز مستهبی ازمون بپرسن از این میپرسن دست چندتا آدمو گرفتیو نجات دادی . به هر حال خدا چیزی تو شما دیده که اینجوری باهات معامله میکنه
    امیدوام تو مسیرت با همه سختیاش موفق باشی

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان خوبم ازتون ممنونم که باهام همدردی می کنین منم به خدا توکل می کنم و با وجود انسان های خوبی چون همه ی شما احساس تنهایی نمی کنم.راستش دیروز قرار گذاشتیم برای طب سوزنی قراره 15جلسه بره طب سوزنی تا ترک کنه و کامل پاک بشه اگه خدابخواد.منم میدونم حرفای شوهرم از رو فشاریه که بهش میاد ولی بعضی وقتا حرفاش بدجوری داغونم میکنه دست خودم نیست بدجوری حساس شدم.انقدر شوهرمو دوست دارم که 2هفته س بخاطر اینکه ی وقت تنهانشه یاچیزی بخواد ومن نباشم،خونه پدرم نرفتم بهشون سر بزنم با وجودیکه دارم از دلتنگیشون می میرم اما نمیتونم برم.اونام خیلی دلتنگم هستن و همش میگن اگه می ذاشتی شوهرت بیاد دنبالت(وقتی منو 1ماه و نیم گذاشته بود خ پدرم)الان شوهرت بهت احترام میذاشت و ... هودمم می دونم اینا رو ولی از عشق زیادمه به شوهرم که نمیتونم تنهاش بذارم.امیدم به خداست که بعد از ترکش اخلاقاش خوب شه و زندگیمون آروم شه.دعا کنین ترکش با طب سوزنی خوب پیش بره.تاحالا کسی رو دیدین که با طب سوزنی ترک کنه؟یا از طب سوزنی واسه مریضی دیگه استفاده کرده باشه و راضی باشه؟

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 [ 16:45]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,802
    سطح
    25
    Points: 1,802, Level: 25
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم......امید به خدا بهترین چیزه!شنیدی که می گن اگه تو زندگیت زیاد خدا خدا کنی و صداش بزنی این یعنی خدا به تو توجه زیادی داره دوست داره که میخواد همش صداش بزنی پس مطمئن باش که خودش هواتو داره شک نکن....ایشالا که درمانش پاسخ بده شما 2تا آخه سنی ندارید که درگیر این مشکلات به این سختی بشید. بعد هر سختی قطعا آرامش و.راحتی هست....ما هم براتون دعا میکنیم.اما اون کمپ هم امتحان کن من شکر خدا شوهر من اعتیاد نداره اما چندتا از دوستام که متاسفانه شوهرانشان اعتیاد داشتن این راه رو رفتن و خداروشکر جواب گرفتن.امیدوارم همه چیز درست بشه

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم......امید به خدا بهترین چیزه!شنیدی که می گن اگه تو زندگیت زیاد خدا خدا کنی و صداش بزنی این یعنی خدا به تو توجه زیادی داره دوست داره که میخواد همش صداش بزنی پس مطمئن باش که خودش هواتو داره شک نکن....ایشالا که درمانش پاسخ بده شما 2تا آخه سنی ندارید که درگیر این مشکلات به این سختی بشید. بعد هر سختی قطعا آرامش و.راحتی هست....ما هم براتون دعا میکنیم.اما اون کمپ هم امتحان کن من شکر خدا شوهر من اعتیاد نداره اما چندتا از دوستام که متاسفانه شوهرانشان اعتیاد داشتن این راه رو رفتن و خداروشکر جواب گرفتن.امیدوارم همه چیز درست بشه

  17. کاربر روبرو از پست مفید leyli jan تشکرکرده است .

    محمد هم دل (سه شنبه 15 بهمن 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. وقتی فکرشو می کنم با این فقر در سن 50 سالگی هم نمی تونم ازدواج کنم!
    توسط sadlord در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 بهمن 94, 09:57
  3. یک زن از مردش چه توقعاتی داره. خواهشا کمک کنید. زندگیم داره از هم می پاشه.
    توسط majid_majid در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 67
    آخرين نوشته: جمعه 04 اردیبهشت 94, 04:22
  4. از وقتی ماشینم رو فروختم حالم بد شده....باید چی کار کنم به نظرتون؟
    توسط شوکا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 05 اسفند 90, 00:56

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.