سلام دوستان عزیز. من تازه عضو شدم.ولی خب قبل از عضو شدن کاربر مهمان این سایت بودم.
از خودم بگم
توی دوره کارشناسی ارشد با شوهرم آشنا شدم و ترم ششم قبل از دفاعم باهاش عقد کردم.تون موقع من 27 و اون 28 سالش بود. الان نمی دونم چرا باهاش عقد کردم. ولی دلایل اون موقم
اون یتیم بوده از4 سالگی و روی پای خودش بوده و فکر می کردم می تونه از پس یه زندگی بر بیاد
می شناختمش و اخلاقا قبولش داشتم و دارم
اینکه اون مدت ها دور از روستا زندگی کرده وتوی شهرهای بزرگ تحصیل و کار کرده و آدم بسته ای نیس
اینکه اون فرزند چهارم خانواده اما پسر بزرگتره و برای خانوادش یک کمک بزرگ محسوب میشه
رنج دیده اس بسیار
فاصله بین خواستگاری و عقد من و شوهرم یک روز بود!
میگفتم اختلاف فرهنگی کشکه.
اون از یه استان دیگه و منم از یه استان دیگه هستم. اون بدنیا اومده و بزرگ شده روستا ولی من توی بدنیا اومده و بزرگ شده یک کلان شهر هستم.
اون ترکه و من فارسم؛ اصلا زبونشون رو نمی فهمم
پشتوانه مالی که نداشت اصلا
حتی توی نحوه سرو غذا برام عجیب بودن!فرق داشتن
فکرشون فرق داره با من
ما توی خونمون زیاد با هم حرف نمی زنیم و فقط یه وقتایی پیش هم میریم و صحبت می کنیم اما اونا از 24 ساعت تقریبا18 ساعت کنار هم می شینن و حرف میزنن با هم
از همون اول عقد همه چی توی ذوقم خورد. همسرم قول یک مراسم عقد رو بهم داد ولی بعدا گفت بجاش عقد و عروسی رو با هم می گیره که اونم باور نمی کنم
قرار بود حق طلاق رو بهم بده ولی از همون روز اول عقد به هر بهانه ای زیرش زد
توی عقد نامه ذکر شده حق کار و تحصیل برای من بدون محدودیته اما من یک سال و نیمه توی خونه بابام نشستم و هر روز می گیره امروز دستت رو می گیرم و می برم
البته ناگفته نماند بعد عقد از کار بیکار شد یعنی قراردادش با شرکتی ک توش کار می کرد تموم شد و اونا دیگه با هیچ کس قرارداد نبستن. شرکت هم ثبت کرد اما بودجه های مربوط به کارش رو ندادن و کاری نتونست بکنه. کارای بی ربط و هر کاری انجام میداد از معلم خصوصی تا تدریس توی پیام نور و نقشه برداری و ...اما خب این پولا به اندازه 400 هزار تومن میشد و من نمی تونستم برم توی روستا باهاش زندگی کنم. تا اینکه توی آزمون استخدامی شرکت کرد و قبول شد اما خب خودتو می دونید تا ببرن چقد طول می کشه. هی هم بخش نامه میدن یک ماه دیگ و دو روز دیگ ....
الان تازه استخدام رسمی شده اما شهرستان محل کارش ک میره جای بسیار کوچکیه و مطمئنم برای رشته من کار نیس(فوق لیسانس از رشته های علوم پایه دارم)
منم یک سال و نیم بیکار گذاشت حالام می خواد منو ببره اونجا
میگه می خواد توی روستا عروسی بگیره
من نه عروسی رو میخوام نه زندگی توی اون شهر کوچیکو. حتی مادرم بهم پیشنهاد داده که برام عروسی بگیره توی شهر اما واقعا حس می کنم دیگه بجز خرید جهاز لازم نیس پولشون رو بیشتر هدر بدن
من دلم می خواست برای خودم میرفتم سرکار و یه خورده استقلال مالی داشتم.
دارم 29 ساله میشم اما هنوز بیکارم
همش می گه که مقصر نیس و شرایط سخته
من چی کنممممممممممممممم؟ پس من چی
من اقسرده شدم از بعد عقد. شبی نیس که گریه نکنم. احساس بدبختی می کنم. روزی نیس باهاش جر و بحث نکنم.بهم می گه اخلاقم رو عوض کنم. واقعا دارم اذیت میشم.احساس می کنم خیلی پوسیده شدم.خیلی ناامیدم.بخدا اصلا دلم نمی خواد عروسی بگیره. چیزی که هر دخترعقد کرده ای دوس داره داشته باشه. چه کنم؟ احساس می کنم شوهرم مثل قل و زنجیره. ازش دیگ زده شدم. ما هر دو ماه یک روز هم رو می بینیم باور کنید اگه اون یه روز هم نبینمش برام مهم نیس. ادعا می کنه که خیلی بااحساسه اما من باور نمی کنم چون احساسش به نظرم فقط جنسیه. دوستش دارم اما فکر نمی کنم زیاد باشه. دلم نمی خواد ازش بچه داشته باشم. دلم نمی خواد بهش وابسته باشم و یه زنه خونه دار باشم. از بس زندگیم تکراریه حالم بهم می خوره اون وقت بیام یه زن خونه دار بشم که بپزه و بشوره و بسابه و منتظر باشم بهم یکم پول بده که ذوق کنم...
حالم از فکر کردن بهشم بهم می خوره
تو رو خدا کمکم کنید
من باید چیکار کنم؟؟/
دارم به طلاق فکر می کنم.حتی چندین بار به خودش گفتم. من اصلا از جنس اون نیستم. اما ازطرف دیگ می ترسم از طلاق.به خودم میگم دلیلم اینه که پدر و مادرم بخاطر مشکل خانوادگی ای که داریم به اندازه کافی ناراحت هستن بهتره فعلا من بهشون اضافه نشم. دوس داشتم استقلال مالی داشتم و اون وقت راحت ازش جدا میشدم و دیگ حتی پیش خانوادم هم نمیومدم که اونا با دیدن دختره مطلقشون غصه نخورن.
درضمن من به شوهرم اصلا خیانت نکردم.
خواهش می کنم لطفا کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)