به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 93 [ 11:06]
    تاریخ عضویت
    1392-9-29
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    درماندگی در ارضا احساسات همسر ( مشکل زنم با مادرم)

    سلام
    مدتی قبل تایپیکی باز کرده بودم با عنوان "زنم دائم حرف از طلاق میزند)
    خلاصه مشکلم این بود که همسرم به دلیل حساسیت بالایی که داره شدیدا از دوری من ابراز ناراحتی میکنه تا جایی که، سر کوچکترین موضوعی از کوره در میره و حرف از خسته شدن از زندگی ، بدبختی، و طلاق میزند
    آخرین بحث و دعوامون در زمان اون تایپیک خیلی جدی تر شد، تا جایی که خودش با خودسری تمام به محل کارم اومد و می خواست به اصطلاح خودش آبروریزی کنه، و من چون سر کار نبودم خودش رفت دادگاه حل اختلاف !!!!!
    منم با مادرش تماس گرفتم و بنده خدا حالش بد شد و به پدرش گفتم ، اونها هم خیلی ناراحت شدن ، زنم به خاطر کل شقیش حتی جلو پدرش هم وایساد و به من بی احترامی کرد ، اون روز حتی به من نگاه هم نمیکرد ، و همش صحبت از نفرتش از من و خانواده ام و نفرین میکرد (لازم به ذکر هست که خودش رو هم خیلی بالا میدونه و همش دم از حیف شدن و دختری با کلی خواستگار و این که همه دوست داشتن عروسشون بشه میزنه و حرف از بدی عروس های دیگه و مقایسه با خودش و خوبی دامادهای دیگه و مقایسه با من میزنه ، جالب اینجاست که در عین حالی که فوق العاده دختر پاک و خوبی هست، من هم نسبت به خودم اعتماد به نفس لازم رو دارم، ولی مثل اون یکبار هم نشده خودم و خانواده ام و.... چیزها به اون فخر بفروشم در صورتی که به طور خیلی واضحی شرایط من از اون سرتره !!! ، تکرار میکنم بنده یکبار هم حرف از مقایسه و ویژگی های برتر خودم نسبت به اون و خانوادش نکردم، یک موقع هایی وسوسه میشم بهش بگم """مگه کی هستی ؟؟؟ فکر کردی چه خبری ؟؟ برو طلاق بگیر"""


    حالا تقریبا یک ماه از اون زمان میگذره، همسرم بعد از آخرین دعوا با صحبت هایی که مادر و پدرش و خواهرش باهاش انجام دادن ازم معذرت خواهی کرد ، قول داد که دیگه این اتفاق نیافته و راه حلش رو این بیان کرد که سر خودش رو گرم کنه تا به من کمتر فکر کنه !!! با مادرم هم رفتار خوبی داشت ، من هم این یک ماه بیشتر بهش سر زدم و چون ایام امتحانات بود بیشتر وقتم رو باهاش گذروندم ، کتاب باربارا رو خوندم و به کار گرفتم تقریبا !! یک جلسه مشاوره دیگه هم رفتم !

    تا اینکه هفته پیش پای ما رفت تو گچ ......! (توی فوتبال مصدوم شدم !)

    مثل پروانه دورم چرخید خلاصه و سه روز توی خونه ما اومد !!
    واقعا تلاش کرد که با مادرم صمیمی بشه - مادرم هم تمام تلاشش رو کرد البته
    روز سوم کلی از بابت صمیمت مادرم و همسرم خوشحال بودم که سر یک مسئله کوچیک از کوره در رفت
    اینکه چرا مادرت من رو حساب نمیکنه و کم محلی میکنه، دوستم نداره !!

    جریان این بود که مادر بی سیاست ما با وجود اینکه در دلش هیچی نیست و منظوری نداره ، طبق معمول دقت لازم رو در گفتارش نداره به جای اینکه از جفتمون دعوت کنه که به خونه ای مادر بزرگم بریم گفت:
    که فلانی (من) سه روز دلت گرفته یکی دوساعت دیگه خواستی داداشت میاد دنبالت ببرتت خونه مادربزرگ !!!!
    همسر من بدون خداحافظی با مادر (مادرم توی اتاق خودشون بودن) رفت خونشون و گفت که دیگه خونه ما نمیاد !!! (در ضمن من به مادرم گلایه کردم که خوب بود که این جزییات رو هم رعایت کنید که ایشان بسیار ناراحت شدند)
    بعد از اون باهم خوب بودیم و با تماس تلفنی به مدت طولانی با هم حرف میزدیم و حتی یک روز من با این پای شکسته رفتم خونشون !!! ، اما دوروز پیش به خاطر اینکه من توی اتاق خواهرم هستم و خواهرم چرا داره با کامپیوتر من کار میکنه قر زد !!!
    من عصبانی شدم و گفتم این چه حرفیه ! مسخرش رو درآوردی ! هرچ هیچی نمیگم تو پرو میشی و قطع کرد تلفن رو !!

    همون شب پیامک زد که هر روز که داره میگذره پشیمون تر شده (البته با بی ادبی) و حیف از اون که با من حروم شده !!! و تو لیاقت دوست داشتن من رو نداری و من مجبورم به زور با تو بمونم و از این حرف ها تا به امروز

    من دیروز دوتا آدرس از سایت همدردی، در مورد ارتباط با مادرشوهر و خواهر شوهر و مشکلات اعظم بقیه بهش پیامک کردم و یک قلب فرستادم


    کمک کنید که دیگه صبرم داره تموم میشه !!!
    به پیشنهاد دوستان همدردی دارم صبر میکنم اما میترسم وضع روز به روز خراب تر بشه
    (لازم به ذکر هست که همسرم دانشجوی ترم 3 روانشناسی هست هرچند که هر موقع بحثمون میشه چون میدونه من خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بده میگه دیگه نمی تومن درس بخونم و ادامه نمیدم !! آیا با ادامه تحصیل رفتارش عوض میشه ! درکش از زندگی و مهارت هاش افزایش پیدا میکنه !!!! یا نه؟

    بنده 23 سال دارم (تکیه گاه خانواده هستم و بیشتر امور مربوط به خانواده کم جمعیتمون باتوجه به سن بالای پدر و مادرم با من هست)، همسرم 19 سال فرزند آخر از یک خانواده 7 نفره هستند (دو خواهر و دو برادر)، مشکل مالی نداریم، وضعیت شغلیم مناسب هستم (کارمندم) در مورد مهریه و این حرفها مشکلی نبوده !!
    ممنونم از توجهتون

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 آذر 93 [ 09:24]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همسرتون سن کمی داره و شاید حسادت های بچه گانه در ایشون هنوز وجود داره و فکر میکنه هیچ کس جز اون نباید مالک شما باشه..در واقع حس مالکیت داره نسبت به شما و همونطور که خودتو گفتین بار خانواده روی دوش شما هست ایشون رو احتمالا بیشتر حساس کرده..از طرفی ایشون چون فرزند آخر خانواده هستن به احتمال زیاد البته نه 100% به بیشتر خواسته هاشون توجه شده و یه جورایی به قول معروف لوس بار اومدن...بهتره ازش خواهش کنین با توجه به اینکه خودشم داره روانشناسی میخونه برای حل مشکلتون به یه مشاور مراجعه کنین...و سعی کنید این مشکل رو قبل از اینکه زیر یک سقف برید حل کنین

  3. کاربر روبرو از پست مفید ayine تشکرکرده است .

    Shim (پنجشنبه 26 دی 92)

  4. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,966
    امتیاز
    33,290
    سطح
    100
    Points: 33,290, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,390

    تشکرشده 6,365 در 1,791 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.منم بهت پیشنهادمیکنم همچنان صبرکن.وحتی الامکان از رفتن به سمت نقاط تنش خودداری کنید.اما گهگاهی که فکرمیکنی موقعیت برای گفتن یه نکته مهم که برای رفع تنشهای گذشته وآینده لازم هست،روغنیمت بشمارواونوبگو باروشهای درست منطقی واقناع سازی.وبهش فرصت بده خودش هم به حرفت فکرکنه واونو بسنجه،بدون اینکه فکرکنه ازش بیشتر میدونی.این یه روند تدریجی وزمان برهست." حوصله وآرامش وصبروچندبعدی دیدن مسئله ومسأله محور"فکرکردن میخاد، تحصیلش یه مسأله ی فرعی هست و توکل به ادامه تحصیل برای درست شدن اوضاع،خیلی موثرنخواهد بود.یه درسهایی رو بایداز دانشگاه زندگی یادگرفت.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  5. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    Shim (پنجشنبه 26 دی 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 93 [ 11:06]
    تاریخ عضویت
    1392-9-29
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از پاسخ هاتون !

    این طور که معلومه با دختری لوس بسیار بچه طرف هستم !
    به نظرتون یکم جدیت به خرج بدم و گاه گاهی خشونت رو چاشنی کار کنم چطوره ؟ چون روانشاس ها رو هم قبول نداره !

    دوستان و همدردان دیگر هم اگر نظر بدن خوشحال میشم !
    کمکم کنید !!!

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 93 [ 11:06]
    تاریخ عضویت
    1392-9-29
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی نیست تو انجمن !!!!!
    ثواب داره به خدا !

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 آذر 93 [ 09:24]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم خشونت درست نیست...اگر یکم احساس ترس از دست دادن شما درش به وجود بیاد شاید بهتر باشه..اما به طور صحیح نه بچه گانه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.