با سلام
این اولین پست من اینجا هست، با این امید که بتونم از تجارب دوستان استفاده کنم :)
چند وقتی هست که موضوعی که آغاز کننده اش من بودم و فکر نمیکردم همچین تبعاتی داشته باشه
فکرم رو شدیدا مشغول کرده.
تقریبا ۶/۷ ماهی هست که محل کارم رو تغییر دادم و البته مطمئن هم نبودم که خیلی اینجا موندگار بشم. از همون ابتدا خانمی توجه من رو جلب کرد اما از اونجائی که من معمولا به کسی که شناخت کافی در موردش ندارم هیچ نوع پیشنهادی نمیدم تصمیم گرفتم که فعلا صبر کنم تا یه خورده آشنائی حاصل شه که متاسفانه هیچ وقت شرایطش پیش نیومد. (این رو هم بگم از رابطه قبلیم سه سال میگذشت و حالا بعد از این همه مدت احساس میکردم فرد دیگه ای هست که حداقل توجه من رو جلب کرده. توی این مدت چند نفری خیلی سعی کردن به من نزدیک بشن ولی سایه نفر قبلی اجازه نمیداد و هیچکس واسم جذابیت نداشت)
تا اینکه حدودا دو ماه پیش تصمیم گرفتم پیشنهاد آشنائی بهشون بدم. ایشون گفتش که من فقط پیشنهاد برای ازدواج رو قبول میکنم که من گفتم من حتی اسم شما رو هم نمیدونم!!!!!! (جدا هم نمیدونستم، چون بخشی که ایشون کار میکنند از ما جداست و بنده هم هیچوقت کار مستقیمی با ایشون نداشتم، ضمنا با هیچکس هم صحبتی راجع به ایشون نداشتم.). که من گفتم باشه مشکلی نیست و ممنون از وقتتون، که ایشون دیدند که من بیخیال شدم از من خواستند که راجع به قضیه صحبت کنیم بعدا. که بعد از دو روز و یک صحبت خیلی کوتاه بعد از گرفتن کل اطلاعات از من و ندادن هیچ اطلاعاتی گفتن که
"راستش با فرد دیگری دارم آشنا میشم الان، که فکر میکنم برای من بهتره. به علاوه ما اصلا به هم نمیخوریم و بهتره این قضیه رو همین جا تمومش کنیم" که جواب من هم این بودش "مشکلی نیست، ممنون که به پیشنهادم فکر کردین، امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشید."
خلاصه از اون روزی که من پیشنهاد دادم ایشون کلا چهره اش پریشون بود و سعی میکرد تماس چشمی برقرار نکنه، کلا رفتارش عجیب شد. بعد از خاتمه قضیه و جواب ایشون هم، که اصلا انگار من وجود خارجی ندارم یا اصلا سلام که میکردم من رو کاملا نادیده میگرفت (مثلا پشت به من بود یا نشسته) یا اگر رو در رو من ایشون رو میدیدم چشم هاش سمت دیگه رو نیگا میکرد و یه سلام سر سری با یه چهره پریشون (من رفتارم مثله همیشه بود یه لبخند و بعدش سلام و احوال پرسی).
از اونجائی که من حداقل سعی میکنم با مسائل منطقی کنار بیام و قبل از این هم ظرف ۱۰/۱۱ سال گذشته چند تا رابطه (حتی یکیشون تا پای عقد هم) داشتم معمولا احساساتی برخورد نمیکنم. ظرف حداکثر یک روز جواب "نه" ایشون رو قبول کردم (فراموش کردم بگم که بزودی ۳۰ ساله میشم، ایشون هم احتمالا هم سن و سال من هستن)، جواب رد شنیدن هم قطعا اونهائی که شنیدن میدونن کنار اومدن باهاش چقدر سخته!
به هر حال رفتار ایشون به نظر کاملا بچگونه میومد با وجود اینکه من جواب رد ایشون رو کاملا قبول کردم و نه با کسی راجع بهش صحبت کردم نه دیگه حرفی با خودشون زدم. انتظاری هم نداشتم برخورد بنده هم تغییری نکرد در قبال ایشون (چون جواب رد رو شخصی نمیدونم، بلاخره علاقه و جذابیت هم زوری که ایجاد نمیشه).
کلا وقتی این قضیه باعث تعجب بقیه میشد، و ایشون هم به نظر راحت نمیومد، تصمیم من بر این شد که هر موقع کاری پیش میومد که با واحد ایشون در ارتباط بود یا کس دیگری رو بفرستم یا با تلفن داخلی کار رو راه بندازم. حتی تا بدین حد که تحت هیچ شرایطی رفت و آمد اضافی خارج از اتاقم نداشته باشم که مبادا اتفاقی ایشون رو ببینم (خیلی ها متوجه این موضوع شدند به نظرم و دائم میپرسیدند که دیگه به ما سر نمیزنی؟). با این وجود ظرف یک ماه، دو سه باری ایشون تلفن داخلی رو برداشت و سه چهار بار هم اتفاقی همدیگه رو دیدیم. پشت تلفن خیلی پیگیر سلام و احوال پرسی میکردن اما اون چند بار که دیدمشون مثله همیشه بود برخوردشون. که دو دفعه آخر توی آسانسور بود که یکبارش من بعد از سلام و احوالپرسی هیچ حرفی با ایشون نزدم و پیاده شدم. دفعه بعدی که آسانسور پر بود (یک ماهی از کل موضوع گذشته بود) ایشون که اصلا به زور سلام میکرد تنها کسی بود که بنده رو داخل آسانسور دعوت کرد و گفتش جا میشیم شما هم بفرمائید!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟ (تا اینجا هم اتفاق عجیب و غریبی برای من محسوب نمیشد، و صد البته یک ماه پس از اون قصیه من ایشون رو کاملا فرستاده بودم پس ذهنم، و در صلح و آرامش بودم. این که اینقدر راحت تر با قضیه کنار اومدم دلیلی داره که جلوتر میگم)
چند روز بعد کاری پیش اومد که من مجبور شدم اتاق ایشون برم ( به علاوه فکر میکردم شرایط عادی تر شده دیگه) و وقتی سلام کردم ایشون خیلی گرم تر از بقیه سلام و احوال پرسی کردن و تماس چشمی رو به همراه یک لبخند چند لحظه حفظ کردن (دقیقا مثله قبل این قضایا). دو سه بار دیگه هم ایشون رو اتفاقی دیدم که خیلی آروم به نظر میرسید و تماس چشمی رو حفظ میکرد به همراه همون لبخند همیشگی. من هم که دیدم شرایط عادیه آروم آروم اگر کاری داشتم خودم اتاق ایشون میرفتم (تا اینجا هم من فکر نمیکردم اتفاقی افتاده باشه و نظر ایشون عوض شده باشه) اما من که اتاقشون رفتم بازم سریعتر از همه سلام کرد و احوالپرسی گرم. بعدش که من با یکی از همکاران شوخی کردم حتی وارد شوخی ما هم شد. اینجا بود که من متوجه شدم که ایشون از من میخواد که من بازهم بهشون پیشنهاد بدم.
حتی این اواخر هم دنبال من اومدن آسانسور سوار شن که مثلا تنها شیم من بتونم صحبت کنم، که درب آسانسور داشت بسته میشد که من دکمه رو زدم که بسته نشه و سوار شن. ولی من کلا بی تفاوت بودم که دلیلش رو خواهم گفت.
اما الان دو هفته است (دقیقا از روز بعد همون روزی که بعد من آسانسور سوار شدن) که چند روز در میون مثله آدم هائی که برق از سرش پریده یا جن گرفته باشتش ، یکبار همون رفتار های قبلی ازشون سر میزنه که انگار من نیستم و جواب سلام هم نمیدن یا پشت میکنن به من، دفعه بعدی با اصرار میوه پوست کنده تعارف میکنن و صحبت رو ادامه میدن ......
اما قضیه اینجاست که (دلیلی که قبلا گفتم میگم) اون موقعی که جریانات پیشنهاد آشنائی و جواب رد ایشون پیش اومد. از یکی دو هفته قبلش من با خانوم دیگه ای خارج از محیط کارم آشنا شدم که ایشون رو هفته ای یکبار میدیم. هیچ وقت فکر نمیکردم من با ایشون رابطه ای داشته باشم. اما ایشون سعی میکردن (هنوز هم سعی میکنن) به من نزدیکتر شن. البته من با ایشون همون رابطه دوستی ساده رو نه زیاد نه کم ادامه دادم و هنوز هیچ پیشنهادی بهشون ندادم. درسته از لحاظ ظاهری قابل مقایسه با خانوم همکارم نیستن اما بسیار انسان با شخصیت و متینی به نظر میان و البته به ظاهر منطقی (البته خانومی که همکارم هستن هم به نظر خانوم منطقی و با شخصیتی میان، بجز برخوردی که گاها الان بروز میدن که کامل درک نکردم چرا).
فرض کنید خانوم همکار رو بگیریم x، و خانوم دوم رو y:
به هر حال قضیه الان این نیست که من بین انتخاب یکی از این دو نفر گیر کرده باشم. من احتمالا به رابطه با خانوم y یه فرصت رو میدم تا ببینیم میتونیم کنار بیایم یا نه. اما در مورد خانم x، من فکر نمیکنم به کسی که شانس اول رو نداده، شانس دوم رو بدم. برای من جواب نه، نه هستش (با وجود اینکه وقتی میبینمشون هنوز دلم میریزه و ضربان قلبم بالا میره). در واقع اصلا احساس نمیکنم که از این بابت پشیمون بشم، چون من پا پیش گذاشتم ایشون سریعا رد کردن و نتونستن من رو بشناسن، اما من ایشون رو شناختم: از لحاظ احساسی ناپایدار (شاید، شاید، شاید بعیدترین حدس من: خجالتی باشن راجع این موضوع و برداشت من اشتباه باشه)، اهل بازی ذهنی (دوست ندارم وقت و انرژیم رو روی همچین مساله ای بذارم، به هرحال زندگی قراره لذتبخش باشه، نه جهنمی که درش سردرگمی). شاید هم فقط توجهی که از دست دادن رو میخوان، و بعدش بازم هم یه نه بزرگتر؟ (مشابهش رو قبلا دیدم در مورد دوستی).
به هر حال من درسی که باید میگرفتم رو گرفتم، به هیچوجه نباید به کسی که نمیشناسم پیشنهادی بدم. اول باید دوست شد و بعد از شناخت طرفین قضیه رو مطرح کرد.
خب حالا سوال من چی هستش؟
مهمترین سوالم اینه که:
۱. من چه جوری با ایشون برخورد کنم که این مسئله در محیط کار مسئله ساز نشه؟ (من فکر میکنم احساس ایشون الان اینه که من ردشون کردم و قضیه رو به دل گرفته، هر چند این اضافه تر از برخورد ایشون با من نبوده) خب قطعا چند نفری با توجه به رفتار ایشون از این موضوع باخبر هستن (برای من مهم نیست حتی اگر همه هم بدونن)، شاید هم همین، موضوع رو الان برای ایشون پیچیده تر کرده که جلوی دیگران رفتارهای متفاوتی نشون دادن و من پاسخی ندادم؟؟؟؟؟
و اما سوالات بعدی؟
فقط میخوام اگر برداشتم اشتباه هست، نظرات دوستان عزیز رو هم بدونم.
۲. آیا به نظر شما از اول نظر ایشون مثبت بوده؟ به خاطر اینکه زیباست انتظار داشته که من اصرار کنم؟ (البته من به خاطر زیبایی صورت امتیازی برای کسی قائل نمیشم (هر چند که بودنش قطعا امتیاز مثبته) و مهمتر شخصیت و زیبایی سیرت هست برای من.)
اگر اینجوری باشه پس مطمئنم رابطه با چنین فردی کاملا اشتباه هست. به این دلیل که از همون اول طرف میخواد سوار شما بشه و از شما امتیاز بگیره (مبیخشید بهترین جمله ای که به ذهنم رسید همین بود).
یا چون مطمئن نبودند، جواب رد دادند؟ آیا نمیتونستن بگن مثلا من یک ماه فرصت میخوام فکر کنم؟؟؟ یا اول شناخت پیدا کنن بعد نه؟؟؟ اگر مطمئن نبودند.
۳. دوست خانمی میگفتش: ما خانم ها معمولا وقتی بهمون پیشنهاد داده میشه، حتی اگر فرد مقابل به دل ما نشینه باز هم لذت میبریم و این باعث افزایش اعتماد به نفس ما میشه. حالا اگر فرد کاملا توجهش رو از ما بگیره (با وجود اینکه جواب ما "نه" بوده)، بازهم توجهش رو طلب میکنیم و اگر ادامه دار بشه باعث کاهش اعتماد بنفسمون میشه خصوصا اگر در این پروسه علاقه ای ایجاد بشه. ایشون میگفت حداقل من اینجوری هستم. آیا این موضوع صحت داره؟ و این عامل باعث تغییر نظر خانم ها میشه؟
۴. آیا من به جز پیشنهاد اولیه گناهی مرتکب شدم؟ مثلا اینکه به علاقه ایشون بعد از گذشت زمان پاسخ مثبت ندادم؟ (خصوصا نظر خانم ها رو میخوام بدونم)
احساس میکنم جواب این سوال نسبی هست و به شخصیت فرد پاسخ دهنده بستگی داره. بنابراین خیلی دوست دارم بدونم این رو.
۵. آیا ایشون الان متنفره از من؟ یا با تغییر وضعیتشون میخوان من رو متوجه عوض شدن نظرشون کنن؟
۶. آیا من باید با ایشون رک صحبت کنم و ببینم مشکلشون چیه؟ حتی اگر پیشنهاد دومی از سمت من در میان نباشه؟
۷. آیا این قدر سخته برای خانم ها که بیان بگن نظرم عوض شد؟ (نیازی به عذرخواهی نبود، اگر ایشون میگفت نظرم عوض شده، من قضاوت زودهنگامشون در مورد خودم رو نادیده میگرفتم) قبلا پیش اومده خانومی به من علاقه داشته و حتی جلوی جمع به من پیشنهاد داده اما فرض من اینه که کمتر از ۲٪ خانم ها جرات انجام چنین کاری رو دارن. سوال اینه که با وجود اینکه از علاقه طرف مقابل باخبرند (اگر نبود پیشنهاد نمیداد)، و با فرض اینکه خود ایشون هم شدیدا علاقه مند شده باشن (یا از قبل بودند) و بدونن ممکنه فرصت از دستشون بره بازهم حاضر به بیان این موضوع که نظرشون عوض شده نیستند؟
تنها چیز منطقیه که به ذهنم میرسه اینه که خانم ها شنیدن جواب رد از آقایون براشون سخت تره، به این دلیل که دید جامعه این هست که آقایون باید دنبال خانم ها باشن و چیزی که خودش باید تعقیب بشه جواب رد میشنوه و این اعتماد بنفسشون رو نابود میکنه.
۸. خیلی ها شخیصت من رو پیچیده میدونند و فکر میکنن من موقعیت ها و مسائل رو زیادی تحلیل میکنم. اگر فکر میکنید که من خیلی منطق رو وارد میکنم. و این اشتباه هست میخوام دلیلتون رو بدونم. (خب منطقا "نه" یعنی "نه")
ممنون از اینکه وقت گذاشتید و پست من رو خوندید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)