من تو یه پست دیگه به یکی از مشکلاتی که با همسرم دارم و دیوانه کننده است اشاره کردم اما چون چندتا موضوع رو مطرح کردم این یکی کم رنگ شد. برای همین این جا می نویسمش ...
دوستان همسر من تو برخورداش توی جمع مخصوصا مخصوصا توی خانواده من و دوستان من خیلی خیلی حرصم می ده. کاری که می کنه اینه که شوخی می کنه شوخی می کنه شوخی می کنه و ول کن معامله نیست. مثلا یکی از شوخی هاش که با من می کنه و واقعا لجم رو درمیاره اینه که من از کنارش بلند می شم مثلا برم تو آشپزخونه یهو دست منو می گیره می کشه که کجا ؟ یعنی چی خب ؟ زشته جلوی بقیه. مجبورم دستمو بکشم و برم. یا مدام می پرسه ئه کجا؟ یا داریم فیلم می بینیم خب یه چیزی گفتی همه خندیدن، باز گفتی خندیدن، بازززززززززم گفتی ... بسه دیگه ... موقع دیدن فیلم آدمو روانی می کنه. هم زیاد حرف می زنه هم مزه می اندازه. مثلا یه دوستای من بود خانوادگی باهاش رفت و آمد می کردیم. وقتی فیلم می دیدیم باهاشون من دقیقا می دیدم اونا دارن حرص می خورن از حرف زدنای همسر من اما مگه حالیش می شه ؟
این از این از یه طرف هم نمی فهمه همه حرفی رو نباید به هر کسی گفت. مثلا دلیلی نداره داداش دوست من بدونه حقوق شوهر من چقدر کمه، یا دوستامون بدونن از باباش پول می گیره، یا این که خواهر من بدونه ایشون تو محل کارشون زیر دسته صد نفره. کافیه یکی ازش بپرسه رستوران فلان کجاست؟ یه عالمه توضیح اضافه می ده و ول کن هم نیست.
امروز باهاش در این باره حرف زدم. حسابی بهم هرچی خواست گفت. گفت من توهم دارم که این مسائل مشکل به وجود میاره. هرچی بهش می گم شوخی زیاد و زدن هر حرفی باعث می شه مخصوصا تو خانواده من جایگاهت نزول کنه بدتر بد و بیراه می گه به من .
به من گفت حالش از من بهم می خوره. چیزی که من نسبت به اون حس دارم. اگر راه داشتم قطعا طلاق می گرفتم ازش. می گه من دلم می خواد صبح که بیدار می شم بخندم و شاد باشم!!!!! تو آدم بداخلاقی هستی. توقع داره مرتب شوخی های مسخره بکنه و وقتی هم کاری نیست با دهنش صدا دربیاره منم ذوقشو بکنم. اما اگه بگم تی وی نبین می گه اعصابم خورده می خوام یادم نیاد مشکلاتم.
من یه مرد موقر دلم می خواست. قبل ازدواج برخورداش اصلا اصلا این طوری نبود. حالا داره حالم رو به هم می زنه . مسئله اصلی اینه که نمی خواد بپذیره رفتاراش مخصوصا تو جمع خانوادگی حدشو میاره پایین. مثلا خونه برادرم بودیم. برادرزاده ام هی می گفت بهش بیا بازی کنیم. تو بازی یه نفر باید کچل می بود. برگشت گفت برو به دایی کچلت بگو بیاد. هم دائی برادرزاده ام و هم برادرم با تعجب به شوهر من نگاه می کردن که این چه شوخی بود دیگه اما خودش که متوجه نمی شه. منم که بهش می گم بدش میاد. یا مثلا تو جمع خانوادگی که همه مردا نشستن روی مبل نشسته بود روی زمین و یه پلاستیک رو هی پرت می کرد تو هوا. یه ربع قشنگ همین طور ادامه داد. منم حرص می خورما حرررررررررررررررررررررررص ...
کمک کنید تروخدا
علاقه مندی ها (Bookmarks)