سلام دوستان من تازه عضو این انجمن شدم

چندتا از مطالب رو خوندم. امیدوارم تمام کسایی که مشکلات حادی دارند به زودی مشکلاتشون حل بشه و اونایی هم که بقیه رو راهنمایی میکنن خوشبختی زندگی شون بیشتر بشه. آمین

من سه ماهه که ازدواج کردم و اومدم سر خونه زندگی خودم. و مسائلی وجود داره که حل شدنشون به تغییر کردن شخصیت من وابسته ست.

من آدم خیلی ساکت و گوشه گیری هستم و روابط اجتماعی زیادی ندارم. تا قبل از این بیشتر وقتم رو مشغول درس خوندن بودم و روی مهارت های اجتماعیم کار نکردم. زندگیم طوری گذشته که خجالتی بودن جزئی از رفتارم شده و همه منو با این صفت میشناسن. حتی کسایی که تازه باهاشون آشنا شدم اینو فهمیدن.

من فکر میکنم شوهرم ناخودآگاه منو با خیلی ها مقایسه میکنه و رفتارهایی که توی زندگی بقیه وجود داره شده ملاک سنجش اون. گاهی اوقات حق داره ولی گاهی اوقات غیرمنصفانه با من رفتار میکنه. مثلا یه شب به من گفت که تو عیب و ایرادهای زیادی داری و باید خودتو درست کنی. حتی نسبت به وضع ظاهری من ایراد گرفت (با اینکه اندامم ایده آله و خداروشکر ظاهر متوسط به بالایی دارم اما چون عینک میزنم و جای لکه های جوش روی صورتم هست بهم ایراد میگیره) و من خیلی خودمو کنترل کردم با اینکه قلبم از این حرفش شکسته بود و تا نیمه های شب گریه میکردم.

خواهرش و زن داداشش آدمای پررویی هستن که حتی جلوی بقیه به شوهراشون حرفای عاشقانه میزنن مثل عزیزم عشقم جیگرم و حتی جلوی بقیه برای شوهراشون ناز میکنن. من فکرمیکنم همین باعث شده که از من انتظارات زیادی داشته باشه و اون هم در اول زندگیمون.

بنظر من رفتار اونها جلوی بقیه خیلی زننده ست. نمیخوام اینو بهانه ای برای رفتار خودم کنم. در واقع من نسبت به اونها خیلی ضعیف عمل کردم مثلا برام سخته که شوهرم رو به اسم صدا بزنم و بهش میگم آقا. البته این به خاطر این هم هست که اوایل بهم گفت همیشه باید اسمشو با آقا بگم و حق ندارم به اسم کوچیک صداش بزنم حتی در خلوت خودمون. این حرفش تا حدودی صمیمیت منو نسبت بهش کم کرد. اما دوست ندارم با بقیه مقایسه بشم. من نسبت به اونها جنبه های مثبت زیادی دارم. آشپزیم خیلی خوبه. تحصیلاتم. خونواده ام.

حتی یک بار بهم گفت چرا همه عکس شوهراشون روی صفحه موبایلشونه و تو عکس منو نمیذاری رو گوشیت؟؟؟ من با اینکه جا خوردم چون اینو اصلا ملاک دوست داشتن نمیدونم و انتظار نداشتم با همچین حرفی متهم بشم که دوستش ندارم. اما تا جایی که میتونم خودم رو با خواسته هاش مطابقت دادم. اما خودم از درون خیلی ناراحتم که به جای دیدن خوبی هام مدام تو سری بخورم و با زن های بقیه مقایسه بشم.

فکرنمیکنم راه چاره ای برای این اخلاقش وجود نداشته باشه. تنها از شما میخوام که بهم کمک کنید تا بتونم راحت تر خودمو عوض کنم و راحت بهش بگم عزیزم. دوستت دارم. اسمشو صدا بزنم. و وقتی سر کاره بهش زنگ بزنم. با همکاراش احوال پرسی کنم و از خجالت کشیدن دست بردارم. و چطور با این شرایط کنار بیام؟ اگه بخوام به حرفایی که بهم زده فکر کنم عمیقا ناراحت میشم و به این فکرمیکنم که باید بسوزم و بسازم.

ممنونم


- - - Updated - - -

راستی اینم اضافه کنم که برخلاف من شوهرم زیادی روابط اجتماعیش خوبه و با خانوم های همکارش یا خانوم های فامیلش بگو بخند داره. اوایل بهش اخطار میدادم که انقدر با زن های دیگه راحت بگو بخند نکن ولی گوشش بدهکار نیست، منم دیگه چیزی بهش نمیگم ولی این رفتارش برام ناراحت کننده ست. مخصوصا وقتی می بینم اون زن ها به محض اینکه شوهر منو می بینند شروع میکنن به شوخی و خنده و به جای اینکه با من صحبتی داشته باشند، حواسشون به شوهرمه. اینطوری نیست که من خیلی خشک باشم، چند باری که دقت کردم این خانوما وقتی میخوان شروع کنن به صحبت کردن به شوهرم نگاه میکنن و اگه حواسش جای دیگه باشه یا صداش میزنن که گوش بده یا صحبتشون رو قطع میکنن. (مسلما برای همه جذابیت داره که با جنس مخالفشون خوش و وش کنن، چیزی که متاسفانه توی جامعه ی مذهبی نمای ما مد شده و همه اونو دلیل به توانایی فرد میدونن. اینم بگم که من مذهبی نیستم اما به حفظ حرمت ها پایبندم.)