بسم الله الرحمن الرحیمبه همه ی دوستان خوب همدردی سلام میکنملینک تاپیک قبلی من این بود:دریافت مشورت برای برخی از اشناییهای اینترنتیاز یزدانی،شیوا وسارا65 عزیز و آقای امین مچکرم که اونجا برام نوشتن.طبق توصیه ی شیوای عزیز و جناب مدیر محترم همدردی موضوع رو در تاپیک جدید دنبال میکنم که به نتیجه مشخصی برسم،کل ماجرا از این قراره:حدود 5 ماه پیش من در سایتی که کارهای بورس رو انجام میداد فعالیت میکردم و آقایی هم اونجا بودن که چند باری از من سؤالات تخصصی راجع به سرمایه گذاری پرسیدن(چون رشته من کاملاً مرتبط بود).من هم خیلی مأدبانه در حد دانشم راهنماییشون میکردم تا اینکه یه روز نوشته بود من حس میکنم شما دختر خیلی خوبی هستین،امیدوارم بتونم اگه شما راضی هستین زیارتتون بکنم،منم اعلام کردم که درسته من مقاطع کارشناسی و ارشدم رو در تهران بودم ولی الان ساکن شهرستان هستم و همینطور سر حرف باز شد و از قضا معلوم شد که ایشون هم اصالتاً اهل یه شهری هستن با فاصله یک ساعته از شهر ما ولی 14 ساله خودشون ساکن تهرانن،از زمانی که قبول شده دانشگاه تا الان که 10 ساله میره سر کار(در یکی از مشاغل لشکری و حساس!!!) تحصیلاتش هم در یک رشته مهندسی و تا فوق لیسانس بود.خلاصه اینکه من که برای انجام کارهای دانشگاهم رفتم تهران و ایشون رو هم از نزدیک دیدم،یه تیپ و قیافه کاملاً،کاملاً و کاملاً موجه،خیلی مؤدب و خوشرو و مهربون...چند ساعتی صحبت کردیم و من به این نتیجه رسیدم که بنا به خواسته ایشون خانواده م رو در جریان بذارم برای آشنایی بیشتر...(داخل پرانتز بگم که خیلی از من خوشش اومد و حتی اظهار کرد که همه چیز مافوق تصورشه! )با اطلاع خونواده ها این روند آشنایی ادامه پیدا کرد و من یک بار دیگه هم ایشون رو در تهران دیدم و توی این حدود 5 ماه هرچی تلاش کردم که عیبی یا ایرادی از این آدم،از اخلاقش از برخوردش با مسائل یا هر چیز دیگه ای پیدا کنم نشد. یعنی میخوام اینطور بگم که داشتیم با اعتماد 100 % این آقا رو قبول میکردیم تا اینکه غروب اربعین ما نیم ساعتی تلفنی حرف زدیم و بنا شد این آقا هفته بعد که چند روز تعطیلی داشت بره شهرشون و با خونواده ش صحبت کنه که تاریخ خواستگاری رسمی رو تعیین و به ما اعلام کنن... حدود یک ساعتی از این مکالمه تلفنی گذشت تا اینکه اسمس به دست من رسید از این آقا که فوری متوجه شدم اشتباه فرستادتش، یه اسمس با لحن مهربانانه و خطاب به یه خانم :من کلاً دوس دارم شبا بغل تو بخوابم،اگه میتونی....دیماه بیا تهران تا جمعه عصر،اگه واسه ت سخته همون جمعه صبح بیا تا عصر،هرطور خودت راحتی:-*یعنی قرار رو برای هفته بعدترش که دیگه از شهرستان برمیگشت گذاشته بود...اول خیلی جا خوردم و شوکه شدم و فوری زنگ زدم و پرسیدم که هول کرد و تلفنش رو قطع کرد و گفت نمیتونه از خجالت حرف بزنه و اسمسی برام توضیح میده،توضیحشم این شد که 2 سال پیش توی شهر خودشون با یه زن مطلقه آشنا شده و اون هروقت میخواد بیاد تهران واسه دکتر یا کارای دیگه ش شب پیش من میمونه!!! و بعدشم گوشیش رو خاموش کرد و چند روز بعد از طریق ایمیل عذرخواهی کرد و حلالیت خواست و گفت این ارتباط دیر به دیر بوده(هر دو سه ماه یه بار) و قرار بوده تا رابطه ما رسمی بشه ادامه پیدا کنه...ولی خوب ذهن من درگیر شد و از ماجرای نامزدی قبلیمم که حسابی چشمم ترسیده بود این بود که کژدار و مریض باهاش راه اومدم تا امتحانات ترمم تموم بشه و حالا موندم که تکلیف چیه؟؟؟؟برای کسایی که منو نمیشناسن بگم که من 29 سال دارم،فوق لسانس تهران و کارمند رسمی دولت،قیافه و ظاهر خیلی خوبی هم دارم خداروشکر،اصلاً هم اهل رابطه های دوستی با جنس مخالف نبودم و یه سال پیش از نامزد جدا شدم که شرحش در همین سایت هست....در ضمن اون آقا حدوداً 37 ساله هستن...ممنون میشم که مثل همیشه کمکم کنین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)