سلام دوستان من مشکلی دارم که امیدوارم با راهنمایی شما بتونم حلش کنم.تو عقد هستم. خودم 26 سالمه و همسرم 29 سالشه. دو تا خواهر شوهر دارم و یه برادر شوهر. خواهر شوهر بزرگم 32 سالشه. که مجرد هست. کوچیکه ازدواج کرده. من مشکلم از همون اول با این خواهر شوهره بوده. خیلی زبون تیزی و گزنده ای داره. با اینکه یکساله عقدیم ولی با همه حرفاش کوچکترین بی احترامی بهش نکردم. همش لبخند زدم ندید گرفتم بد خلقیهاشو تحمل کردم. و دم نیاوردم. چون یه جورایی بشدت تو خونه تاثیر گذار هست. ولی واقعا دیگه از دستش نمی دونم باید چکار کنم. همسرم هم خیلی خیلی خیلی تحت تاثیر حرفاش و حرف مادر شوهرم هست. البته کاملا می دونه که چه اخلاق گندی داره ولی بروی خودش نمیاره. کوچکترین مسئله رو از هر کس ببینه خاهر شوهرم اینقدر بزرگش می کنه جبهه می گیره فوق العاده پرتوقع. اگه خونه اونا باشم هر جا من و همسرم بخایم بریم میاد حساب کتاب می خاد ازما .( بمن میگه کجا میری؟ نرو . باید باشی. چرا نمی آی. عروس .... هر چی دلش می خادا.... البته حرفاشو تو قالب شوخی می گه). من تو خانواده خودم خیلی مورد احترام همه بودم کسی بهم از این حرفا نمی زد. تا حدی زیادی هم استقلال عمل داشتم.یک ماه پیش یه مسئله ی کوچیکی پیش اومد که من خیلی ناراحت شدم بشدت. ولی باز جلوش سرسری گذشتم. ولی همون موقع ها همسرم هم یه رفتاری کرد که از دستش دلخور بودم . از خونه اونا اومدیم ناهار خونه ما. عصر دوباره گفت بیا بریم خونه ما. منم گفتم واقعا نمی تونم دیگه بیام درکم کن. هی گیر داد . من نگفتم از دست این رفتارت ناراحت شدم گفتم نمیام اشکم سرازیر شد. گفتم خواهرت با من هم چین رفتاری کرد. ولی تو رو خدا هیچی به کسی نگو. بزار چنماه دیگه هم تحمل کنیم بعد بریم سر خونه زندگی خودمون. بهم گفت بروش میارم. گفتم نگو. ولی بعد دیدم رفت خونشون گفت. چرا این حرف و بمن زد.یه هفته بعد که رفتم خونشون دیدم که خاهر شوهرم بشدت با من سرسنگین. تقریبا قهر. بزور جواب سلامم و داد. با شوهرمم بدتر ازمن برخورد میکنه- اونم خونه نیست محل کارش شهر دیگست هر وقت میاد خونه سعی می کنیم پیش هم باشیم-خلاصه تو این یکماه هر وقت من رفتم خونشون رفتارش همینطوری بود. یعنی تو یکسال تحمل کردم. یه بار بروش همسرم اورد پدر مارو درآورد. او چن روزی که میرم خونشون برام زهر مار میشه. رو سفره غذا نمی خوره . تو یه اتاق دیگست. همه کارا رو من باید بتنهایی انجام بدم. مادر شوهرمم که طبیعتا باید طر ف بچشو بگیره. اصلا هیچ انگیزه ای برای رفتن به خونشون ندارم. حالم بد میشه . شرایط خونشون یادم میاد. نمی دونم چکار کنم کمکم کنید لطفا
علاقه مندی ها (Bookmarks)