به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 92 [ 00:56]
    تاریخ عضویت
    1392-10-05
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    81
    سطح
    1
    Points: 81, Level: 1
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    این دیگه آخرشه و دیگه راه برگشتی برام نیست...

    با سلام به دوستان عزیز .
    سیما هستم 33 سالمه و تازه به اینجا اومدم و به شما ملحق شدم...
    12 ساله که دارم زندگی میکنم. با آدمی که از نظر فرهنگی، تحصیلاتی، شعور و علایق کلی با هم فرق داریم . حالا اینکه چرا با این آدم ازدواج کردم بماند...
    شوهر من یه آدمیه که اگه یه جا ببینیدش یا باهاش حرف بزنید میگید یا این مهندسه یا روانشناس و حتما پیش خودتون میگین بهترین شوهر برای زنش میتونه باشه...
    اما من باهاش زندگی کردم. یعنی این زندگی یه جهنم واقعیه....
    از کجا شروع کنم؟؟؟؟ از اول زندگی اینقدر زجرم داد و اینقدر دوران بارداری وحشتناکی رو برام رقم زد که یه کودک با اختلال یادگیری و هوش مرزی خدا بهمون داد و همش به خاطر استرس های دوران بارداری بود که بهم میداد...
    هیچوقت توی این 12 سال زندگی من حق نداشتم . همیشه از نظر اون من خطاکار بودم.
    حتی یکبار بابت کارهایی که کرد معذرت نخواست . (به گفته خودش میمیرم ولی عذر خواهی نمی کنم.)
    عقاید بسته ای داره . بعد از ده سال بالاخره با بدبختی رفتم دانشگاه . الان جزو شاگردای اول تا سوم هستم . درس خوندن تنها عشقیه که توی زندگی دارم.
    اما میخواد اونم ازم بگیره...
    اصلا اهل محبت کلامی نیست.ما رابطه جنسی خیلی سردی داریم. اگر من باهاش حرف بزنم باهام حرف میزنه اگرنه که هیچی... اگر بیاد خونه من برم به استقبالش یه سلام علیکی هست وگرنه اگه مثلا من توی اتاق باشم حتی صدام هم نمیکنه....
    خیلی بداخلاقه .... با اینکه با خانواده اش خیلی کنار اومدم اما همیشه اونا رو محق میدونه و منو تقصیر کار ... کلا توی زندگی ما من همیشه مقصر بودم ، درمقابل همه...
    هیچ عشقی تو این زندگی ندارم. اصلا دوستش ندارم ... شب که میشه موقع اومدنش عزا میگیرم. هی خدا خدا می کنم که دیرتر بیاد...
    هرچی با زبون بهش گفتم که من اینو میخوام ... با من اینچوری رفتار کن ، به من این چیزها رو بده اصلا انگار نه انگار ... داشتم با دیوار حرف میزدم.
    اطرافیان بهم میگن صبر ایوب داری....
    هنوز بعد از 12 سال وقتی از حموم میاد حوله به دست دم در حموم منتظرش هستم تا حوله اش رو تنش کنم.
    غذاهایی که درست میکنم همش به سلیقه اونه...
    از تمیزی و کدبانوگری چیزی کم نذاشتم.اینقدر بهش محبت کردم که همه میگن که خیلی پرروشده.
    خلاصه مرغ همسایه غازه...
    هی منت خواهرشو سرمن میذاره که اون خوب شوهر داری میکنه ... در صورتیکه خواهرش خودش برام تعریف کرده که با رئیس شوهرش دوسته و اونو میاره خونه... ولی خوب من نمیتونم اینا رو به روش بزنم. هرچی باشه اون به من اعتماد کرده . خلاصه که دوستان دارم خفه میشم. دیگه تصمیم نهایی رو گرفتم شما هم اگه حسی دارید بهم بگید...

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 22 فروردین 94 [ 08:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-09
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    2,362
    سطح
    29
    Points: 2,362, Level: 29
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    60

    تشکرشده 184 در 87 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سام دوست عزیز.
    میشه بگین چطوری همدیگرو شاختید و چرا ازدواج کردین؟
    کمی هم درباره بچتون بگین؟با عرض معذرت من یک کمی رو بچه ها زیادی حساسم چون خودم دوران کودکی خوبی نداشتم.
    شوهرتون چه کاره هستن؟وضع مالیتون؟

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 فروردین 93 [ 12:27]
    تاریخ عضویت
    1392-7-23
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    641
    سطح
    12
    Points: 641, Level: 12
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 40 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سیما جان.
    اینطور که میگی هیچی براش کم نرذاشتی ولی اون اینقدر بی محبتی میکنه...شاید دلیلش همین باشه.شاید ناز نکردی که نازت رو بکشه یا اگر ناز کردی جدی نبوده که جدی بگیره.
    مردها (وفکر میکنم زن ها هم همینطور هستند) وقتی طرف مقابل خیلی بهشون محبت میکنه ودر قبال بدی ها واکنش قاطعی نداره یه جورایی ازین محبت دیگه خیلی اشباع میشن وممکنه یه خورده بی میلی نسبت بهش پیدا کنن.

    البته به هیچ وجه منظورم این نیست که محبتتون رو نسبت به همسرتون کم کنید ولی احتمالا بامهارت ها بتونید مشکلتون رو حل کنید.

  4. 2 کاربر از پست مفید ava.f تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (شنبه 05 بهمن 92), omid65 (پنجشنبه 05 دی 92)

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بر شما دوست عزیز

    میشه خواهشا چنتا نمونه دیگه از مسائلی که بین شما و همسرتون پیش اومده رو مثال بزنین آخه شما خیلی کلی گفتین من خودم بشخصه فکر میکنم خیلی سردرگم هستین و فکرتون متمرکز نیست.

    اینو واسه این مینویسم چون 2روز پیش یه مطلبی خوندم خیلی جالب بود در مورد لیزر درمانی و اینکه لیزر کاری که میکنه اینه که نورهایی که پخش و پلا هستن رو متمرکز میکنه روی یه نقطه از بدن شما هم فکر کنم دقیقا همون کار رو باید انجام بدین یعنی اول آرامشتون رو حفظ کنین بعد ببینین واقعا چی میخواین تغییر کنه البته طبق اولویت بندی

    اخلاقای منفیش رو بنویسین
    اخلاقای مثبتشم بنویسین



    اینم بگم بهترین کاری که میتونین بکنین اینه که نوشته ها و مشکلات کاربرا رو کامل بخونین خیلی خیلی بهتون کمک میکنه واسه بهتر شدن زندگیتون مخصوصا جناب sci مدیر همدردی فرشته مهربون بالهای صداقت و از همه مهمتر بانو she ککه فوق العاده محکم و قوی هستن و میتونین با دنبال کردن تاپیک هاشون مطالب بسیار زیادی یاد بگیرین از راهنمایی های جناب sci عزیز و دوست داشتنی
    ویرایش توسط khaleghezey : پنجشنبه 05 دی 92 در ساعت 09:44

  6. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (شنبه 05 بهمن 92), شیدا. (پنجشنبه 05 دی 92)

  7. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 دی 94 [ 22:37]
    تاریخ عضویت
    1391-12-28
    نوشته ها
    868
    امتیاز
    9,210
    سطح
    64
    Points: 9,210, Level: 64
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,872

    تشکرشده 3,054 در 793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شاید براش مادری کردی که میگه شوهر داری بلد نیستی

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 92 [ 00:56]
    تاریخ عضویت
    1392-10-05
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    81
    سطح
    1
    Points: 81, Level: 1
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط achilis نمایش پست ها
    سام دوست عزیز.
    میشه بگین چطوری همدیگرو شاختید و چرا ازدواج کردین؟
    کمی هم درباره بچتون بگین؟با عرض معذرت من یک کمی رو بچه ها زیادی حساسم چون خودم دوران کودکی خوبی نداشتم.
    شوهرتون چه کاره هستن؟وضع مالیتون؟
    سلام دوست عزیز ممنونم که افتخار دادید و نوشته های منو خوندید . من و شوهرم اسفند سال 79 آشنا شدیم توی خیابون با هم دوست شدیم و هشت ماه باهم دوست بودیم . البته مثل بعضی رابطه های خیلی وحشتناک امروزی نبود. ما فقط دو تا دوست بودیم مثل دوتا پسر یا دوتا دختر...
    البته اینم بگم که شوهرم خیلی مرد نجیبی بود و بالاخره پس از هشت ماه باهم ازدواج کردیم.
    ما باهم ازدواج کردیم چون هم اون و هم من از مشکل بزرگی رنج می بردیم و اون این بود که من در 16 سالگی عاشق یه پسر شدم و چهار سال رو به عذاب و سوختن گذروندم . یه روز که اون پسر از عشق عمیق من به خودش خبر دار شد منو برد خونه مامانش اینا و اونجا هم کسی نبود بلاخره اون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و من برای همیشه بدبخت شدم.
    با هزار بدبختی تونستم خودم رو از اون رابطه بکشم بیرون چون اون هم خودش هزار تا مشکل داشت اما عشق من هیچ وقت تمام نشد.
    روز اولی که با شوهرم آشنا شدم داشتم از عشق اولم براش درددل می کردم و گریه که چه قدر بدبختم. اون گفت بزار به عنوان یه مرحم در کنارت باشم که منم فقط به همین عنوان قبولش کردم . الحق هم پسر خوبی بود(البته توی دوستی)
    خودش هم مشکل جنسی داشت و اونطوری که خودش میگفت از نظر سکس هیچ کاری نمی تونست انجام بده . خلاصه باهم صحبت کردیم و همه حقیقت ها رو به هم گفتیم و تصمیم گرفتیم که ازدواج کنیم . ( من پیش خودم گفتم چوب گناهی رو که کردم باید اینطوری بخورم)
    ازدواج کردیم و همونطوری که میگفت از نظر جنسی خیلی ضعیف بود اما ناتوان نبود.
    دکتر رفتیم و فهمیدیم که براثر مرور زمان مشکل ما حل شدنیه
    خلاصه یه سال نامزد بودیم و بعدش هم ازدواج کردیم و بعد از چهار ماه من باردار شدم.
    اما بدجوری باهام سر ناسازگاری گذاشته بود. یه دفعه خودش بهم گفت که بهش گفتن اگر گربه رو دم حجله نکشه کلاش پس معرکه اس...
    خلاصه با یه آدم که در حد ابتدایی تحصیلات داشت و من دانشگاه رفته ، اون ترک بود و من لر ، اون پولدار بود و من از یه قشر خیلی متوسط (پدر کارمند و مادر خانه دار) و هزاران هزار تفاوت فکری ....
    پوست منو کند.... هیچ وقت زیر بار هیچ چیز نرفت. یه بار بعد از هشت سال زندگی خیلی اتفاقی گفت که من خیلی تو رو اذیت کردم اما اون موقع بچه بودم و نمی فهمیدم ... اما دریغا که هیچ چیز تغییر نکرد. پسرم از پس هرشب تا صبح گریه کردن های من و حرص و جوش ها و بی محبتی های شوهرم و خلاصه همه فشارها مرزی شد.
    دیگه نمی تونم ادامه بدم شاید بعدا بقیه اش را براتون گفتم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حتی اینجا هم هیچکس نیست که به حرفام گوش بده
    توسط yasaman12 در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: سه شنبه 11 اردیبهشت 97, 16:43
  2. چطوری بگم به همکارم علاقه دارم وقتی هیچکس موافق نیست
    توسط چتر در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 مهر 95, 21:00
  3. وقتی شرایط ازدواج مهیا نیست داشتن دوست دختر چه مشکلی داره؟
    توسط drake در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 آذر 91, 03:00
  4. خوشبختی چیست ؟ شما می دانید؟
    توسط پندار در انجمن انجمن افراد خوشبخت
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 دی 88, 09:13
  5. خوشبختی وام بانکی نیست!!
    توسط دلداده در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 آذر 88, 06:41

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.