سلام
من یک پسر 27 ساله هستم.قبلا هم تاپیک هایی تو این سایت داشتم.
من الان حدود 9 ماه که با دختری که مشکلاتمو تو تاپیک های قبلیم مطرح کردم عقد کردم.
من فرزند چهام و آخر خانواده هستم.همه خواهر برادرا ازدواج کردن و من با پدرو مادرم تنها هستم.قصد تعریف از خود ندارم اما بسیار بسیار فرد دلسوز و دلرحمی هستم.همیشه و در همه حال دوست دارم به همه کمک کنم و بخاطر این اخلاقم همیشه مورد علاقه همه خانواده بودم.مادر پدرم 63 ساله هستن و خیلی هم به من وابسته هستن
و اما مشکلی که وجود داره اینه که
1.همسرم خیلی به من وابسته است اصلا اجازه تکون خوردن منو از کنار خودش نمیده.
2.خانواده هم خیلی به من وابسته هستن و وقتی خونه هستم واقعا خوشحالیشونو احساس میکنم.
حالا این دو موضوع رو با هم تلفیق کنید و خودتونو جای من قرار بدبد.
از طرفی من نمیتونم همیشه همسرم رو ببرم خونه خودمون.
خلاصه من موندم بین این دو مشکل.
مثلا خانم میگه امشب باید خونه ما بخوابی از یک طرف هم دلم نمیاد پدر مادرم رو تنها بذارم تو خونه هرچند اونا خودشون حرفی ندارن.اما وقتی تنهاشون میذارم بشدت عذاب وجدان میگیرم.و از طرفی دل همسر هم نباید شکست.
مشکل بزرگترم اینه که سال آینده که عروسی کنم تکلیف پدر و مادرم چی میشه.با این همه عذاب وجدانم چطوری تنهاشون بذارم.
گاهی از ازدواجم پشیمون میشم.
بشدت احساس درماندگی میکنم.
- - - Updated - - -
اینم لینک تاپیک قبلیم
http://www.hamdardi.net/thread-30853.html
علاقه مندی ها (Bookmarks)