سلام.
من تاپیک های دیگه ای دارم با عنوان های:
مشکل منو شوهرم روز به روز داره بیشتر میشه
میخوام بتونم به طلاق فک کنم
چون تو تاپیک های قبلی شدیدا منفعل بودم و حالم خراب بود.تصمیم گرفتم حالا که واقعا میخوام عوض شم یه تاپیک جدید باز کنم.
خلاصه زندگیم: 20 سالمه.شوهرم 22 سالشه.
2 سال دوست بودیم.2/5 ساله نامزدیم.
از روز بعد ازدواج خونواده هامون که دوستای قدیمی بودن باهم دعوایی شدن.و الان دوخونواده هییچ رابطه ای باهم ندارن.
کلی اختلاف داشتیم و داریم.
1/5 ساله من خونه اوونا نمیرفتم.اونم خونه ما نمیومد.فقط میومد اتاق خواب من طبقه پایی میخوابیدمیرفت.
تا اینکه 3ماه پیش مامانم ازش خواست دیگه نیاد خونمون با این اوضاع.
( چون احترام به کسی نمیذاشت.حتی ج سلام اهل خونه رو یکی در میون میداد)
اوضاع بدتر شد.از قبلم به کسی احترام نمیذاش و دلش از خیلی چیزا پر بود.اما این جریانم بهونه ای شد که دیگه تعارف رو بذاره کنار و هیچی رو رعایت نکنه.
الان دیگه سلام هم به پدر و مادرم نمیده! و تو روی من میگه ازشون متنفرم!
بگذریم.
بعد ازون جریان شوهرم بدجوری نیاز جنسی بهش فشار میاورد!(رابطه کامل داشتیم و داریم)
مام که جایی رو نداشتیم باهم باشیم.ازهمه جا رونده.
کلی بحث اختلاف دعوا... تا اینکه یه روز باهم یه معامله کردیم:
تا عید من هرجا که میگه برم و تا اون نیاز جنسی ش رفع شه.
خونه شون برم و پیش قدم شم برا اشتتی با خونوادش.
عوضش اونم عید بیاد خونمون و کدورت هارو بذاریم کنار خلاصه.
حالا اینکه تا اینجا من همه جوره قولام رو عملی کردم و پاش وایسادم.
با وجود همه رفتارای بدش.فشارهایی که رومه ر. دارم تحمل میکنم...
اما حالا که شوهرم به هرچی خواسته رسیده کم کم مزه دهنش داره عوض میشه:
همهش غر میزنه که چه غلطی کردم اون معامله رو قبول کردم.
اگه برگردم به اون روز قبول نمیکنم.
تو با اون معا مله ت همه چیز منو گرفتی ازم.
من از ته دل راضی نیستم و نبودم خونوادتو ببینم.
.
.
.
اوووو.خلاصه اومده که نسازه دیگه.
اینم بگم تا سه هفته پیش اوضاع کاملن فرق داشت.جفتمون خوشحال و خرم از معامله مون بودیم و کسی سر کسی منتی نمیذاشت.تازه اون کلی بهم روحیه میداد و وعده و عید که من درستش میکنم.غصه نخورو...
اما نمیدونم یهو چی شده که اقا فیلش یاد هندستون کرده.الان 3هفته س وضع همینه.
- - - Updated - - -
الان دوستان من باید چیکار کنم؟
خیلی زورم میاد بای اینکه هرکار خواسته تا الان ردم ولی بازم جوری باهام رفتار میکنه انگار طلبی دارم بهش!!
تا حالا چندین بار تصمیم گرفتم بهش بگم: اگه راضی نیستی نیا خونمون.اصن قول و قرارتو فراموش کن.بذا همین زندگی نکبت بارو ادامه بدیم.
باز با خودم میگم:
این همه سختی کشیدم من واسه عمل به سهم خودم.تو سرما و گرما حتی اگه مشکلی داشتم هرطوری که بود رفتم خونه باغ که اقا نیازش رفع شه.
همه چیزو زیر پا گذاشتم رفتم خونه شون اشتی کردم.این یه طرف.اینکه حالا پا گذاشتم وسط و اشتی کردم نمیشه بگم ما یه معامله ای داشتیم و حالا فسخ شده پس خداحافظ شما که!!!
از طرف دیگه: اینکه شوهرم بخواد بیاد به زور خونمون فک کنم چیزیو درس نکنه!
بیاد یه گوشه کز کنه.با هیچکی حرف نزنهومثه دفعه های قبل که به زور میومد دیگه!!
کلن یه بارم ندیدم با خونواده من بگه بخنده.همیشه با همه قهره و از همه ناراحت.یه سره دنبال اتو میگرده از همه.
- - - Updated - - -
میدونم خیلی هاتون میگین:
ولش کن.بذار هروق دوس داشت بیاد.
اما من مطمینم این ادم با این کینه و نفرتی که داره و داشته هیچ وقت پیش قدم نمیشه اگه بذارمش به حال خودش!
مخصوصا که حالا منم میرم خونه شون و با خونوادش خوب شدم!
چشم امیدم به اینه که بیاد و بره شاید زمان حلش کنه.
اما مشک دارم بازم.
میگین چیکار کنم؟
قولیه که داده و باید مثه من پاش وایسه؟؟؟
- - - Updated - - -
هیچ وقت نمیتونم بهش اطمینان کنم.
اخه همیشه خیلی راحت میزنه زیر حرفاش.
خییییلییی پشیمونم که انقدر صادقانه باهش راه اومدم خیلی راحت به قولام عمل کردم.بدون هیچ منتی(مخصوصا رابطه م با خونوادش.همه رو خیلی راحت بخشیدم و باهاشون میگم و میخندم.اما اون میگه: اخه خونوداه من مثه مال تو نیستن.تو بایدم باهاشون خوب باشی)
کاشکی نمیرفتم خونه شون.... وقتی کسی قدر نمیدونه و قرار نیس چیزی عوض شه
علاقه مندی ها (Bookmarks)