به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 59
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array

    !! میخوام خیلی چیزارو ترمیم کنم!!!کمکم کنید...

    سلام.
    من تاپیک های دیگه ای دارم با عنوان های:
    مشکل منو شوهرم روز به روز داره بیشتر میشه
    میخوام بتونم به طلاق فک کنم

    چون تو تاپیک های قبلی شدیدا منفعل بودم و حالم خراب بود.تصمیم گرفتم حالا که واقعا میخوام عوض شم یه تاپیک جدید باز کنم.

    خلاصه زندگیم: 20 سالمه.شوهرم 22 سالشه.
    2 سال دوست بودیم.2/5 ساله نامزدیم.
    از روز بعد ازدواج خونواده هامون که دوستای قدیمی بودن باهم دعوایی شدن.و الان دوخونواده هییچ رابطه ای باهم ندارن.
    کلی اختلاف داشتیم و داریم.
    1/5 ساله من خونه اوونا نمیرفتم.اونم خونه ما نمیومد.فقط میومد اتاق خواب من طبقه پایی میخوابید

    میرفت.
    تا اینکه 3ماه پیش مامانم ازش خواست دیگه نیاد خونمون با این اوضاع.
    ( چون احترام به کسی نمیذاشت.حتی ج سلام اهل خونه رو یکی در میون میداد)
    اوضاع بدتر شد.از قبلم به کسی احترام نمیذاش و دلش از خیلی چیزا پر بود.اما این جریانم بهونه ای شد که دیگه تعارف رو بذاره کنار و هیچی رو رعایت نکنه.
    الان دیگه سلام هم به پدر و مادرم نمیده! و تو روی من میگه ازشون متنفرم!

    بگذریم.
    بعد ازون جریان شوهرم بدجوری نیاز جنسی بهش فشار میاورد!(رابطه کامل داشتیم و داریم)
    مام که جایی رو نداشتیم باهم باشیم.ازهمه جا رونده.
    کلی بحث اختلاف دعوا... تا اینکه یه روز باهم یه معامله کردیم:
    تا عید من هرجا که میگه برم و تا اون نیاز جنسی ش رفع شه.
    خونه شون برم و پیش قدم شم برا اشتتی با خونوادش.
    عوضش اونم عید بیاد خونمون و کدورت هارو بذاریم کنار خلاصه.

    حالا اینکه تا اینجا من همه جوره قولام رو عملی کردم و پاش وایسادم.
    با وجود همه رفتارای بدش.فشارهایی که رومه ر. دارم تحمل میکنم...

    اما حالا که شوهرم به هرچی خواسته رسیده کم کم مزه دهنش داره عوض میشه:
    همهش غر میزنه که چه غلطی کردم اون معامله رو قبول کردم.
    اگه برگردم به اون روز قبول نمیکنم.
    تو با اون معا مله ت همه چیز منو گرفتی ازم.
    من از ته دل راضی نیستم و نبودم خونوادتو ببینم.
    .
    .
    .
    اوووو.خلاصه اومده که نسازه دیگه.

    اینم بگم تا سه هفته پیش اوضاع کاملن فرق داشت.جفتمون خوشحال و خرم از معامله مون بودیم و کسی سر کسی منتی نمیذاشت.تازه اون کلی بهم روحیه میداد و وعده و عید که من درستش میکنم.غصه نخورو...
    اما نمیدونم یهو چی شده که اقا فیلش یاد هندستون کرده.الان 3هفته س وضع همینه.

    - - - Updated - - -

    الان دوستان من باید چیکار کنم؟

    خیلی زورم میاد بای اینکه هرکار خواسته تا الان ردم ولی بازم جوری باهام رفتار میکنه انگار طلبی دارم بهش!!

    تا حالا چندین بار تصمیم گرفتم بهش بگم: اگه راضی نیستی نیا خونمون.اصن قول و قرارتو فراموش کن.بذا همین زندگی نکبت بارو ادامه بدیم.

    باز با خودم میگم:
    این همه سختی کشیدم من واسه عمل به سهم خودم.تو سرما و گرما حتی اگه مشکلی داشتم هرطوری که بود رفتم خونه باغ که اقا نیازش رفع شه.
    همه چیزو زیر پا گذاشتم رفتم خونه شون اشتی کردم.این یه طرف.اینکه حالا پا گذاشتم وسط و اشتی کردم نمیشه بگم ما یه معامله ای داشتیم و حالا فسخ شده پس خداحافظ شما که!!!

    از طرف دیگه: اینکه شوهرم بخواد بیاد به زور خونمون فک کنم چیزیو درس نکنه!
    بیاد یه گوشه کز کنه.با هیچکی حرف نزنهومثه دفعه های قبل که به زور میومد دیگه!!
    کلن یه بارم ندیدم با خونواده من بگه بخنده.همیشه با همه قهره و از همه ناراحت.یه سره دنبال اتو میگرده از همه.

    - - - Updated - - -

    میدونم خیلی هاتون میگین:
    ولش کن.بذار هروق دوس داشت بیاد.

    اما من مطمینم این ادم با این کینه و نفرتی که داره و داشته هیچ وقت پیش قدم نمیشه اگه بذارمش به حال خودش!
    مخصوصا که حالا منم میرم خونه شون و با خونوادش خوب شدم!
    چشم امیدم به اینه که بیاد و بره شاید زمان حلش کنه.
    اما مشک دارم بازم.

    میگین چیکار کنم؟
    قولیه که داده و باید مثه من پاش وایسه؟؟؟

    - - - Updated - - -

    هیچ وقت نمیتونم بهش اطمینان کنم.
    اخه همیشه خیلی راحت میزنه زیر حرفاش.

    خییییلییی پشیمونم که انقدر صادقانه باهش راه اومدم خیلی راحت به قولام عمل کردم.بدون هیچ منتی(مخصوصا رابطه م با خونوادش.همه رو خیلی راحت بخشیدم و باهاشون میگم و میخندم.اما اون میگه: اخه خونوداه من مثه مال تو نیستن.تو بایدم باهاشون خوب باشی)
    کاشکی نمیرفتم خونه شون.... وقتی کسی قدر نمیدونه و قرار نیس چیزی عوض شه
    ویرایش توسط الهام20 : شنبه 30 آذر 92 در ساعت 02:16

  2. کاربر روبرو از پست مفید الهام20 تشکرکرده است .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92)

  3. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شما چرا ازدواج نمی کنید؟ 2 و نیم سال نامزدی؟
    علت اصلی اختلاف شوهرت و خانواده ات سر چی هست؟

    خانواده ات خبر دارند که تو با خانواده شوهرت رفت و آمد داری؟ در این مورد ایرادی نمی گیرند و مشکلی ندارند؟ (با توجه به این که هنوز خونه پدرت زندگی می کنی)
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 07 دی 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 فروردین 98 [ 11:48]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    5,259
    سطح
    46
    Points: 5,259, Level: 46
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    1,092

    تشکرشده 246 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الهام عزیزسلام
    خوش اومدی به همدردی
    به نظر من تو کار درستی کردی و رفتی برای وفای به عهدتون.
    اسمشو معامله نذار. اسمشو یه قول همسرانه بذار. تلاش در راستای تفاهم با همسرت.
    هیچ منتی سرش نذار.
    حالت شکست خورده ها رو نداشته باش.
    شما کاری انجام دادی که وجدانت آروم باشه. بتونی سرتو بالا بگیری و بگی من برای حفظ زندگیم هر کاری انجام میدم و کوتاهی نمیکنم.
    در اصل این شمایی که باید آسوده باشی .
    و همسرتون که کار درستی نکردن در عمل به تعهداتشون، ایشون باید الان ناراحت باشن و نه شما.
    ببین عزیزم، زن و شوهری که فقط خوابیدن و رابطه جنسی که نیست . زن و شوهر باید همیشه کنارهم باشن .
    ببین به نظر من راهکار تو اینه :
    رفتار جرات مندانه
    رفتار جرات مندانه
    رفتار جرات مندانه
    رفتار جرات مندانه
    با همسرت در کمال صداقت، جرات و شجاعت و قاطعیت و احترام حرف بزن. بهش بگو که چقدر دوسش داری. بهش بگو که چقدر واسه زندگیت تلاش میکنی و خواهی کرد. بهش بگو که از همه کس مهمتره و در ادامه همه اینا بهش بگو که چقدر برات مهمه که رابطه تون با خانواده هاتون خوب بشه تا بتونین هرچه زودتر عروسی کنین و مستقل بشین . بهش توضیح بده که دوست داری دعای خیر پدر ومادر هردوتون بدرقه زندگی مشترکتون باشه و قطعا این کدورت ها روی آینده زندگی تون و حتی روی فرزندانی که خواهید داشت، اثر بد میزاره .
    ببین بدون هیچ منتی این حرفا رو بزن. بگو که پشیمون نیستی از رفت و آمد با خانوادش و ازش در مقابل انتظار داری او هم با خانواده تو رفتار خوب و در شانی داشته باشه.
    حالا دو حالت داره. یا قبول میکنه (باید سیاست داشته باشی و در کنارش از جملات خوب و جرات مندانه استفاده کنی) یا قبول نمیکنه .
    اگه قبول کرد ازش تشکر کن و بهش بگو چقدر برات مهمه و چقدر میتونی روی حرفاش در آینده به عنوان همسر و مرد زندگیت حساب کنی . به عنوان پدر فرزندانتون بهش تکیه کنی. (شوهرتو تایید کن)
    اگرم قبول نکرد، بدون هیچ جر و بحثی ، صحبتتو تموم کن و بیا اینجا و بگو تا یه راه خوب براش پیدا کنیم .
    نگران نباش عزیزم. شاد و آروم باش و همسرتو دوست داشته باش .

  6. 4 کاربر از پست مفید مهربونی... تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 07 دی 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92), پونه (پنجشنبه 10 بهمن 92), واحد (شنبه 07 دی 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    شما چرا ازدواج نمی کنید؟ 2 و نیم سال نامزدی؟
    1.وسط این قهرودعواها چجوری عروسی بگیریم؟
    2.شغل نداره.
    یعنی مغازه باباش کار میکنه.
    چون تحت تاثیر مادرشوهرمه شدیدا میخوام مستقل شه تا کمتر بتونه دخالت کنه.اخه مغازشون زیر خونه شونه!!!
    علت اصلی اختلاف شوهرت و خانواده ات سر چی هست؟
    تو تاپیک قبلی گفتم.خیلی طولانیه

    خانواده ات خبر دارند که تو با خانواده شوهرت رفت و آمد داری؟ در این مورد ایرادی نمی گیرند و مشکلی ندارند؟ (با توجه به این که هنوز خونه پدرت زندگی می کنی)
    اره.نه خوشحالم میشن به هم احترام بذاریم و باهم خوب باشیم
    ...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهربونی... نمایش پست ها

    با همسرت در کمال صداقت، جرات و شجاعت و قاطعیت و احترام حرف بزن. بهش بگو که چقدر دوسش داری. بهش بگو که چقدر واسه زندگیت تلاش میکنی و خواهی کرد. بهش بگو که از همه کس مهمتره و در ادامه همه اینا بهش بگو که چقدر برات مهمه که رابطه تون با خانواده هاتون خوب بشه تا بتونین هرچه زودتر عروسی کنین و مستقل بشین . بهش توضیح بده که دوست داری دعای خیر پدر ومادر هردوتون بدرقه زندگی مشترکتون باشه و قطعا این کدورت ها روی آینده زندگی تون و حتی روی فرزندانی که خواهید داشت، اثر بد میزاره .
    ببین بدون هیچ منتی این حرفا رو بزن. بگو که پشیمون نیستی از رفت و آمد با خانوادش و ازش در مقابل انتظار داری او هم با خانواده تو رفتار خوب و در شانی داشته باشه.
    حالا دو حالت داره. یا قبول میکنه (باید سیاست داشته باشی و در کنارش از جملات خوب و جرات مندانه استفاده کنی) یا قبول نمیکنه .
    اگه قبول کرد ازش تشکر کن و بهش بگو چقدر برات مهمه و چقدر میتونی روی حرفاش در آینده به عنوان همسر و مرد زندگیت حساب کنی . به عنوان پدر فرزندانتون بهش تکیه کنی. (شوهرتو تایید کن)
    اگرم قبول نکرد، بدون هیچ جر و بحثی ، صحبتتو تموم کن و بیا اینجا و بگو تا یه راه خوب براش پیدا کنیم .
    نگران نباش عزیزم. شاد و آروم باش و همسرتو دوست داشته باش .
    احساس میکنم الان زمان خوبی برای صحبت کردن نیس.
    اخه زیاد مثه قبل رابطه مون خوب نیس.
    بعضی وقتا هست که حس میکنم انقدر دوسم داره که هرکاری میکنه برام.معمولا اونجور وقتا راحت تر باهم راه میایم.
    الان میدونم هرچی بگم لج میکنه.
    الان قبل اینکه باهاش صحبت کنم جوابمو میدونم یعنی

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    دوستان نظرتون چیه یه پرینت از تاپیک
    خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم
    بگیرم بدم شوهرم؟؟؟

    شاید اینجوری بیشتر بهم توجه کنه.نه؟
    شایدم خیلی ضایع س.
    نظرتون چیه؟

  9. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود

    فکر کنم شما باید خیلی صبور باشین و توی تالار خیلی مطالعه کنی تا مهارت هات بیشتر بشه.بقول یه عزیزی توی همدردی زن توی خونه مثل مربی میمونه واسه تیمش خوب رفتی تا حالا ادامه بده همین مسیر رو سعی کن ازش انتظاراتت رو کم کنی خداروشکری توی این چند مدت باهاشون خوب بودی مشکلات کمتر یداشته ادامه بده همین مسیر رو ایشالله خوب میشه همه چی.بقول معروف یکم که باهاش راه بیای شاید چند ماه طول بکشه اونم کم کم تحت تاثیر قرار میگیره و رفتاراش بهتر میشه پس باید صبور باشی و به تلاشت ادامه بدی ایشالله موفق میشی

    راستی رابطه خوبت رو با خانوادش حفظ کن کار خیلی خوبی کردی

  10. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92), الهام20 (شنبه 07 دی 92)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    چشم.ممنون.
    فعلا که من هرچقد دارم حترام میذارم شوهرم بازم هرجا پدر و مادرمو میبینه راهشو کج میکنه و سلام نمیده.
    یعنی یه اپسیلونم بهتر نشده.

    - - - Updated - - -

    دوستان؟؟؟؟؟؟
    من چیکار کنم؟؟؟

    این روزا دلم خیلی واسه شوهرم تنگ میشه.
    خونه هامون کنار همه اما هر سه روز یه بارم همو نمیبینیم.

    باهاش صحبتم کردم.
    اون شبی که رفتیم واسه حرف زدن بهش گفتم من اینجوری خیلی بهم سخت میگذره.
    دلم برات تنگ میشه.
    اما اصن به روی خودش نیاورد.میگه: کجا ببرمت تو این سرما؟؟
    هروق میخوای ببینیم بیا خونمون منو ببین.
    اخه چقد برم خونه شون؟
    مگه روم میشه هرشب هرشب؟
    بعدشم اصن خونه نیستن که برم.
    هرشب خونه خواهرشن.

    اگه خواهر زادشو یه شب نبینه دق میکنه.هرشب شده یه ربع ساعت وق گیر بیاره باید بره اون سر شهر بهش سر بزنه.
    اما منی رو که بیخ گوششم هر سه روز یه بار دلش میخواد ببینه!!
    تازه خیلی روزا یه زنگم بهم نمیزنه!

    راستش وقتی میبنم اصن دلش واسم تنگ نمیشه منم زیاد روم نمیشه بهش ز بزنم و بخوام ببرتم بیرون.
    اخه میدونم که اویزونشم.

    هرکاریم میکنم سرمو با چیزای دیگه گرم کنم یادم بره دلم تنگ نشه فایده نداره.
    چیکار کنم؟؟
    یه کلمه م نمیتونم درس بخونم.

    از روزی که خواهر زاده ش دنیا اومده اصن انگار نه انگار منم هستم و با من نسبتی داره! همه وقتش پره!

    - - - Updated - - -

    مگه میشه ادم دلش واسه زنش تنگ نشه و انقد بهش بی احساس باشه؟؟؟؟

    قبلنا هرروز به یبهونه ای دلش میخواس منو ببینه.اما الان...
    منم که میخوام ببینمش منو میپیچونه...

    - - - Updated - - -

    اینم بگم دوباره ازم خواست رابطه داشته باشیم.یعنی اون مشکل حل شد.
    تا حالا دو تا جمعه که خونه تنها بود ز زد رفتم پیشش.
    بعدم دو سه ساعت که گذشت پاشد اماده شد بره خونه خواهرش.یعنی که توام بروخونتون من دارم میرم جاییکه دارم اماده میشم!!!
    ویرایش توسط الهام20 : شنبه 07 دی 92 در ساعت 21:58

  12. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 08 دی 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 فروردین 93 [ 12:27]
    تاریخ عضویت
    1392-7-23
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    641
    سطح
    12
    Points: 641, Level: 12
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 40 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام الهام جان...
    خوشحالم که گفتی هنوز همسرت رو دوست داری ودلت براش تنگ میشه...

    مطمئن باش تاوفتی دوسش داری میتونی برای ساختن زندگیتون تلاش کنی...موفق باشی

  14. 2 کاربر از پست مفید ava.f تشکرکرده اند .

    zendegiye movafagh (سه شنبه 17 دی 92), الهام20 (یکشنبه 08 دی 92)

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 مهر 02 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,563
    امتیاز
    44,252
    سطح
    100
    Points: 44,252, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,950

    تشکرشده 6,439 در 1,458 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام الهام جان. میدونم چه حسی داری. وقتی اون بیشتر خودشوازت دور میکنه توبیشتردلتنگش میشی ودوست داری بیشتربهش نزدیک بشی.هم بهش احترام بزار وابراز علاقه کن هم خودتوسنگین بگیر.چراروی بچه خواهرش حساسی ؟درموردش باهاش صحبت هم میکنی؟یامثلا تیکه میندازی که چقدر خواهرزادشو دوست داره.ببین به این فک کن که توهم یه روز عمه یا خاله میشی .اونوقت میبینی که بچه خواهروبرادر چقدر دوست داشتنیه.مخصوصا وقتی کوچیک باشه. طبیعیه الان همشون به اون بچه خیلی توجه میکنن.توهم حتما یه روز اینو حس میکنی.شوهرمنم بچه های خواهرش روخیلی دوست داره حتی چندباربامن به خاطرشون دعوای حسابی کرده. امامن دیگه تصمیم گرفتم که بی خیال بشم وحساسش نکنم.مابا خواهرش اینا توی یه ساختمونیم تاصدای بچه خواهرش رومیشنوه میره بیشش توحیاط!!
    درمورد خانواده بایدبگم که واقعا متاسفم!!ازبزرگترها بعیده که اینجوری به خاطرغرور ولجبازی زندگی دوتا جوون روبهم بریزن. شمابایدهرچی زودتر این مسئله روحل کنیدودوتا خانواده ها باهم آشتی کنن.اگه نمیخوان بس چرا دارن باهم وصلت میکنن.باید هرطور میتونی این قهرودوری روهرچه زودتر تموم کنید تاحرمتها برگرده سرجاش وگرنه عواقبش تاسالهای سال دامن گیرزندگیتونه.بدرومادرت چطورمیخوان توروبسبارن دست اونادرحالیکه باهم قهرن.فک نمیکنن که شماروبه خاطراین موضوع اذیت کنن.اصلا میشه شمارواینجوری بفرستن خونه شوهر.این که بایدتاعیذصبرکنید که نمیش این حرفهای بچه گونه وقولهای بی بایه واساس چیه که به هم دادید.اگه شوهرت میخواد آشتی کنه بس زودتر که دیگه اینجوری بی احترامی هم نشه به بدرومادرت که وقتی میبینشون سلام نمیده.این کارها همش بچه بازیه.اگه خودت نمیتونی ازیه واسطه کمک بگیرحداقل واسه آشتی دادن شوهرت باخانوادت تابعدهم ایشالا خانواده شوهرت.دست به کارشوتااینجوری اذیت نشی

  16. 2 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92), الهام20 (یکشنبه 08 دی 92)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array



    من هزینه انجمن ازاد رو پرداخت کردم.اما هنوز ابی م.چرا؟؟؟


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize68 نمایش پست ها

    احترام بزار وابراز علاقه کن هم خودتوسنگین بگیر.چراروی بچه خواهرش حساسی ؟درموردش باهاش صحبت هم میکنی؟یامثلا تیکه میندازی که چقدر خواهرزادشو دوست داره.

    نه.هیچوقت هیچوقت هیچوقت تا حالا حتی به این موضوع اشاره ای نکردم!!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود

    .بقول معروف یکم که باهاش راه بیای شاید چند ماه طول بکشه اونم کم کم تحت تاثیر قرار میگیره و رفتاراش بهتر میشه پس باید صبور باشی و به تلاشت ادامه بدی ایشالله موفق میشی

    راستی رابطه خوبت رو با خانوادش حفظ کن کار خیلی خوبی کردی
    بچه ها چیکار کنم؟ راجع به خونوادم صحبت کنم باز؟
    فک کنم انقد حرف زدیم لوث شده جریان.اونم روش باز شده و هروقت بحث خونوادم پیش مید میگه ازشون متنفرم و ...
    یعنی همینجوری سرمو بندازم پایین به خونوادش احترام بذارم؟؟
    معلومه بعد یه مدت وظیفه م میشه دیگه جای اینکه اونو تحت تاثیر قرار بده!
    نگرانم.
    تا حالا هیییییییچ تغییری نکرده.

    - - - Updated - - -

    راستی رابطه خودمون خیلی بهتر شده

  18. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    ava.f (سه شنبه 10 دی 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ریزش مو و اعتیاد پدرم و بیزاری از هویتم - چه کنم؟
    توسط Yellow.king در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 66
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 تیر 95, 21:31
  2. ما مشکلی نداریم اما سر کوچکترین چیزا بطور افتضاحی باهم قهر میکنیم
    توسط Agreen در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 شهریور 92, 21:05
  3. کم کردن میزان خواب
    توسط داملا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 05 شهریور 90, 07:46
  4. همه چیزدرموردچاقی
    توسط tina_asheghetanha در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 09 خرداد 87, 07:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.