به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 دی 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1392-9-23
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    30
    سطح
    1
    Points: 30, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    کمک در مورد اختلاف شوهرم با خانواده م

    سلام
    نزدیک 12 ساله که ازدواج کردم . 2 تا بچه دارم . پسرم 11 سالشه و دخترم 1 سالش . دختر اول خانواده هستم و شوهرم اولین داماد خانواده .خواهرم 2 ساله که ازدواج کرده یعنی بعد از 10-12 سال شوهرم باجناق دار شده ! اوایل اختلاف من و شوهرم خیلی جدی نبود شایدم بود و من جدی نمی گرفتم اخه باورم نمیشد یه همچین بهونه های بچگونه و کذایی بیاره !! همش میگفت چرا خواهر و دامادت تو دوره عقد هر شب خونه ی مادرت اینا هستن و اون مردک شام اونجا می مونه !!!!!!!!
    خواهرم برای اخر هفته ( هم دوره عقد هم الان که رفته خونه ی خودش ) یک هفته درمیون به مادرم گفته که ناهار میره اونجا یعنی یه هفته 5شنبه ها و یه هفته جمعه ها . و مادرم به خاطر این که همه دور هم جمع شیم به ما هم به همین صورت میگه بیایین خونمون ولی شوهر من سخت مقاومت میکنه به طوریکه زندگی واسم زهرمار شده دایما سرکوفت میزنه که تو بی عرضه ای و هر چی بت میگن گوش میدی و مادرت از خواهرت حرف شنوی داره و توی این یه ماه هربارمادرم زنگ زده ناهار بریم اخر هفته شوهرم نیومده و مارو هم نمیزاره بریم خواهش میکنم یکی بهم یه راه حل نشون بده دعوا قهر هیچ فایده ای نداره چون من بلد نیستم چطوری قهر کنم
    تو رو خدا مشاورین بهم کنین

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 مرداد 93 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1391-5-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,111
    سطح
    27
    Points: 2,111, Level: 27
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    98

    تشکرشده 139 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    احتمالا شوهر شما به باجناقش حسادت می کنه. یا اینکه توجه خانواده تون بیشتر به سمت داماد جدید معطوف شده که طبیعیه چون ایشون تازه واردن و شوهر شما هم حسادتش گل کرده. به نظر من شما 1 مدت زمانایی برید خونه مادرتون که خواهرتون و شوهرش نباشن تا ایشون حساسیتش به مرور کمتر بشه.

    - - - Updated - - -

    اینکه شما 1 هفته آخر هفته نرید خونه مادرتون که انقدر حاد نیست!خوب نرید!

  3. کاربر روبرو از پست مفید mignonne تشکرکرده است .

    najiepenhonet (یکشنبه 24 آذر 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 دی 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1392-9-23
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    30
    سطح
    1
    Points: 30, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    مرسی از این که سریع جواب دادید
    ببینید مشکل شوهر من این نیست که مثلا یه هفته نرو هفته ی بعد برو . میگه چرا باید خواهرت برای ما تعیین تکلیف کنه ! و هر وقت اون میاد ما هم باید بریم اونجا . میگه وقتایی که اونا نیستن شماها برید . منم دلم نمیخاد مادرم به خاطر ما بلند شه به تهیه گرفتن . توی این گرونی و وضع مالی نسبتاً پایین با اون همه قسط جهاز و ... میگم وختی یه روز ناهار درست کرده همه دست جمع اونجا باشیم ولی اون میخاد که کلا با خواهرم و البته کم کم برادرم که اونم تازه عقد کرده رابطه نداشته باشم...
    توی طول هفته هم خواهر یه روز درمیون میره خونه ی مادرم . گاهی وقتا روزایی که خواهر هست وسط هفته نمیزاره ما هم بریم خب من پسرم با خوهرم خیلی صمیمی و جوره و دوست داره روزایی که خالش هست بره باهاش بازی کنه و صحبت کنه .. اما شوهرم میگه حق ندارید اون روزا برید و اگه ما بریم سرزنش و تحقیر که تو بی عقل و احمقی ...

    ==============
    روز اول عید نوروز هم همین کارو کرد و باعث شد عید من و بچه هام زهرمار بشه من هرسال توی این 12 سال ناهار روز اول عید بدون این که مادرم از ما دعوت کنه میرفتیم اون جا اما امسال شوهرم به بهانه این که مادرت به ما زنگ نزده و دعوت نکرده نذاشت بریم و به خاطر این که من بهونه دست من نده خونه ی مادرش هم نزاشت بمونیم . فک کنید روز اول سال نو ما دعوا و جروبحث داشتیم و به همین خاطر من3 روز از خونه بیرون نیومدم اخرشم به خاطر دل پسرم که عیدش زهرمار شده بود راضی شدم بریم عیددیدنی !!! این موضوع شاید از نظر شما خیلی مسخر بیاد همون طور که اوایل واسه خودم همین طور بود ولی مشکل ما حاد شده و سر همین مسئله روزی نیست که ما بحث نکنیم و دعوا نشه پسرم تو سنی هست که دیگه همه چیو میفهمه و جالبه اونم حقو میده به من حتی به خانواده ش هم گفتم اونام گفتن شوهرم اشتباه میکنه ولی زیربار نمیره و میگه تو شوهری میخای که مثه گوسفند باشه و چیزی نگه در صورتی که این طور نیست و همیشه نظرش برام مهم بوده و همیشه به حرفاش گوش می دادم

    دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم
    ویرایش توسط najiepenhonet : شنبه 23 آذر 92 در ساعت 11:43

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 مرداد 93 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1391-5-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,111
    سطح
    27
    Points: 2,111, Level: 27
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    98

    تشکرشده 139 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اصلا به نظر من مسخره نیست مشکلتون .چون مشکلتون دقییییییقا در 1 برهه ای مشکل من بود و منم همین فکرای شما رو می کردم! شما بچسب به شوهرتو بچه هات.اونا باید الان اولویت زندگی شما باشن نه پدر و مادر و خواهرت! اگر خدایی نکرده کار شما به جدایی بکشه اولین کسایی که شما رو سرزنش می کنن که نتونستی زندگیتو مدیریت کنی همون پدر و مادر و خواهرتن! میدونم رفتار شوهرت غیرمنطقیه ولی باید تحمل کنی و 1 جوری رفتار کنی که به مرور حساسیتش کمتر بشه.بیشتر به شوهرت توجه کن. ایشون احتمالا حس می کنه شما اولویتش نیستی و اینجوری داره تلافی می کنه!

  6. 3 کاربر از پست مفید mignonne تشکرکرده اند .

    heaven65 (چهارشنبه 27 آذر 92), najiepenhonet (یکشنبه 24 آذر 92), شیدا. (شنبه 23 آذر 92)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 دی 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1392-9-23
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    30
    سطح
    1
    Points: 30, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از راهنماییتون
    سعی میکنم این کارو انجام بدم واسم خیلی سخته چون حق با منه ولی مثه این که چاره ی دیگه ی نیس

  8. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شاید شما جزییات را منتقل کردی و کم کم شوهرت را حساس کردی.

    شوهر شما از کجا فهمید که یک هفته در میون این قرار هست؟
    لازم نبود بگید که یک همچین قرار گذاشته شده. وقتی روزش می شد می گفتی مامانم زنگ زده دعوت کرده،
    شوهرتون که نمی نشست جمع و ضرب کنه و متوجه روال و برنامه ریزی قبلی بشه و بعد بفهمه برنامه را خواهرت ریخته و ...
    طوری هم باید می گفتی که این حساسیتها کمتر بشه.
    می گفتی مامان ما را برای نهار دعوت کرده گفته دلم برای مثلا پسر کوچولوتون تنگ شده یا ... گفته حالا شاید زنگ بزنم بگم اونا (خواهرت) هم بیان.
    یعنی اونها را در حاشیه نشون می دادی.

    نه این که بگی گفتن اونها دارن می آن، شما هم بیایید (در حاشیه ی اونها)

    البته الان کمی دیره. این کاری بوده که اولش که متوجه حساسیتش شدید باید می کردید.
    حالا باید با توچه به شرایط با دقت در حرفهاتون، شرایط را بدتر نکنید تا کم کم این حساسیتش کمتر بشه.

    آیا مشکلی با داماد جدید دارند؟ چی باعث شده حساس بشن؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  9. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    kamr (یکشنبه 24 آذر 92), mahasty (شنبه 23 آذر 92), mignonne (شنبه 23 آذر 92), najiepenhonet (یکشنبه 24 آذر 92)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 دی 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1392-9-23
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    30
    سطح
    1
    Points: 30, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    با خود دامادم مشکلی نداره بیشتر مشکلش با خواهرم شده ! ببینید 12 سال باهاش تقریباً صمیمی بود یعنی اگه جایی مسافرت میرفتیم خواهرمو میبردیم یا گردش و تفریح توی شهری هم با خودمون می بردیمش اما با این پسر که اشنا شد شوهرم برای تحقیق رفت و یه چیزایی درباره ی خانواده ش دستگیرمون شد که خوب خانواده م مخالف ازدواج شدن ولی در نهایت خواهرم پافشاری کرد که یا این یا هیچکس ...همین شد سر ناسازگاری ولج شوهر من با خواهر م .
    دیگه کوچکترین حرف خواهرم رو برای من پیرهن عثمان میکنه !
    این حرف شما که میگی من جزئیات رو منتقل کردم دقیقا درسته متاسفانه عادت بدی که دارم اینه که همه چیو مو به مو به شوهرم میگم یعنی رفتم فلان جا فلان حرف شده فلان کارو کردیم... چون معتقد بودم که بین زن و شوهر باید صمیمیت باشه البته اونم متقابلا همین طوره با من و تقریبا میتونم بگم جز این مشکل، مشکل حاد دیگه ای باهم نداریم ...
    دقیقا زدین به هدف اونم میگه نمیخام به خاطر کس دیگه ای ما هم مثلا دعوت باشیم یعنی در حاشیه ی اونا باشیم !
    میخام راه حلی باشه که متوجهش کنم که بدونه اونم به هر حال خواهرم و مادرم هستن و نمیخام ناراحتشون کنم همون طور که نمیخام اون ازم ناراضی باشه . توی این 2 سال خیلی کوتاه اومدم ولی نمیخام طوری باشه که فک کنه اون پیروز شده و حق با اون بوده چون اگه به حرفش گوش بدم دقیقا همین فکرو میکنه
    ویرایش توسط najiepenhonet : شنبه 23 آذر 92 در ساعت 13:41

  11. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    چرا قبل از اینکه شوهرتون رو به زور! ببرید خونه مادرتون؛ کاری نمی کنید که با خواهرتون آشتی کنه؟ مثلا خواهرتون و همسرش رو دعوت کنید خونتون. هم پسرتون دیگه دلش تنگ نمیشه، هم روابط بهتر میشه، هم شما تعیین تکلیف! کردید، هم مادرتون به زحمت نیفتاده، هم...
    .
    همونطور که یک هفته در میون به مادرتون سر میزنید، به خونواده همسرتون هم سر بزنید. اصلا نوبتیش کنید.
    .
    یه مدت سر این جریان بحث نکنید تا کمرنگ بشه و تو این مدت کمتر برید خونه مادرتون. بعد مثلا یه روز پاشین بگین دلم برای مامانم تنگ شده، راستی این آخر هفته خواهرم ایناهم اونجان. بریم همه رو با هم ببینیم. اونجا کاری کنید به همسرتون خوش بگذره و خودتون هم شادیتون رو از دیدن خونواده، نشون بدید.
    .
    دیگه از واژه پیروزی درباره روابط خودتون همسرتون استفاده نکنید. مگه مسابقه میدید که پیروزی و شکست داشته باشه؟! زندگی جنگه اما شما تو یه جبهه اید.

  12. کاربر روبرو از پست مفید mahasty تشکرکرده است .

    najiepenhonet (یکشنبه 24 آذر 92)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 دی 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1392-9-23
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    30
    سطح
    1
    Points: 30, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahasty نمایش پست ها
    سلام.
    چرا قبل از اینکه شوهرتون رو به زور! ببرید خونه مادرتون؛ کاری نمی کنید که با خواهرتون آشتی کنه؟ مثلا خواهرتون و همسرش رو دعوت کنید خونتون. هم پسرتون دیگه دلش تنگ نمیشه، هم روابط بهتر میشه، هم شما تعیین تکلیف! کردید، هم مادرتون به زحمت نیفتاده، هم...

    ببینید بحث آشتی نیس چون باهاش اصلا قهر نیس ولی یه جورایی شده خار چشمش انگار !!! و هر حرکت خواهرم رو زیرنظر داره تا ازش به قول معروف آتو ! بگیره . جالبه که اصلا خواهر روحش هم خبر نداره ...
    .
    همونطور که یک هفته در میون به مادرتون سر میزنید، به خونواده همسرتون هم سر بزنید. اصلا نوبتیش کنید. این کارو میکنم و رابطه م با خانواده همسرم خوبه کلا شوهرم مشکلش مادرپدرم نیستن و میگه مشکل من با خاهر برادراته در صورتی که با همشون اختلاف سنی 15 سال به بالا داره !!! خاهر و برادرام هم بهش احترام میذارن حتی هنوز آقای اول اسمشو هم ننداختن!


    یه مدت سر این جریان بحث نکنید تا کمرنگ بشه و تو این مدت کمتر برید خونه مادرتون. بعد مثلا یه روز پاشین بگین دلم برای مامانم تنگ شده، راستی این آخر هفته خواهرم ایناهم اونجان. بریم همه رو با هم ببینیم. اونجا کاری کنید به همسرتون خوش بگذره و خودتون هم شادیتون رو از دیدن خونواده، نشون بدید.
    .

    اره شاید اگه یه کم خودمو بی تفاوت نشون بدم و چیزی نگم بهتر شه اوضاع ولی به محض این که بگم میخام برم خونه ی مادرم با اون همه مشغله فکری سریع حساب میکنه ببینه روزی که دارم اونجا خواهرم هم اونجا هست یا نه !!!!!!!!!!!

    دیگه از واژه پیروزی درباره روابط خودتون همسرتون استفاده نکنید. مگه مسابقه میدید که پیروزی و شکست داشته باشه؟! زندگی جنگه اما شما تو یه جبهه اید.

    درمورد جمله ی اخر بله حق با شماست
    ویرایش توسط najiepenhonet : یکشنبه 24 آذر 92 در ساعت 10:17

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    کارایی که باید بکنی:

    1- مطمئنا چون با اینکه همسرتون قبل ازدواج خواهرتون تحقیق کردن ولی بدون توجه به زحمات ایشون حرفاشون رو قبول نداشتن و خواهرتون با این آقا ازدواج کردن ، الان همسر شما به غرورش برخورده و فکر میکنه حرفاشون بی اهمیت شده و حرفاش جایگاه قبلی رو تو خانواده ات نداره، پس حساسیت اصلیشون سر این قضیه است. واسه همینه که الان از طرف خانواده اتون دنبال توجه قبل از ازدواج خواهرتونه و فکر میکنه دیگه مثل قبل بهش توجه نمیشه و حرفا و کاراش دیگه احترام و تاثیر قبلی رو نداره واسه همین داره خودشو از خانواده ات دور میکنه. حساسیت همسرتو با گفتن حرفایی از طرف خانواده ات که بپذیره خانواده ات باز مثل اول اونو و حرفاشو قبول دارن کمتر کن.

    2- حرفا و کارایی که بین تو و خانواده ات میشه مو به مو به همسرت گزارش ندی. مخصوصا از این به بعد که داماد تازه، وارد خانواده اتون شده و حساسیت همسرتون زیاد شده.

    3- توی دعوت ها تو الویتش بذار. دقیقا همون حرفی که شیدا جون زدند
    .

    4- خانواده ات رو متوجه حساسیت همسرت بکن و ازشون بخواه پیش همسرت از شوهر خواهرت هیچ حرفی نزنن نه بدیشو بگن تعریف و تمجیدش کنن تا یه مدت که گذشت بهتر بشه. ولی رفتاراش و حسادتشو به روش نیارین که انتظار توجه همیشگی نداشته باشه.
    ویرایش توسط kamr : یکشنبه 24 آذر 92 در ساعت 12:45

  15. کاربر روبرو از پست مفید kamr تشکرکرده است .

    najiepenhonet (سه شنبه 26 آذر 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.