احساس نمي كنم كه ازدواج كردم
دختر ١٩ ساله هستم.٩ماهه ازدواج كردم
تو تاپيك هاي قبليم مي تونيد بيشتر راجع به من بدونيد.شوهرم پسر خالمه و ٢٤ سالشه.
مشكلم اينجاست كه من از ماه رمضان به بعد همش خونه مادر شوهرم اينا بودم.به ندرت پيش اومده كه ما حداقل يك هفته خونه خودمون باشيم.من اا بيشتر احساس ميكنم يك دختر مجردم و با خواهر برادرام دارم سر و كله مي زنم.خونمون دوره و در حقيقت مجبورم پيش خالم باشم.شوهرم به خاطر تجارتي كه باباش تازگي راه انداخته چند ماهه درگيره.سه هفته شده كه داره ميره مسافرت و اون دارم هفته اي يك بار مبينم.همينطوريشم منو شوهرم زياد رابطه عاشقانه نداريم و اين دوري ها و موندن توخونه خالم وضعيت رو بدتر ميكنه.من دوست ندارم جلو كسي شوهرمو ناز كنم بوس كنم يا بغل كنم به خصوص اين كه من دو تا برادر شوهر دارم.
شوهرم به خاطر كار باباش حتى به درسش اهميت نميده و حالا جواب اخرين امتحانش مونده اگر قبول نشه ديگه واقعا سردميشم.
شرايطم اصلا جالب نيست ههمش ميگم كاش شوهرم نبود و من تنها بودم .بعضي وقت ها حتى تصور وحشتناكي ميكنم.اين كه خدايي نكرده تو اين سفرها شوهرم رو از دست ميدم.
چطور اوضاع زندگيمو درست كنم؟
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)