به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 54
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 تیر 93 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    1,117
    سطح
    18
    Points: 1,117, Level: 18
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 33 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بهترین واکنش در مقابل خطای جدید همسرم چیه؟

    سلام به همگی،یک تاپیک جدید باز کردم، چون تو یک شرایط غیر عادی قرار دارم و فکر کردم شما که از بیرون دارید ماجرا رو می‌‌بینید، شاید بهتر از من بتونین موضوع رو حل کنین.برای دوستانی که من رو نمی‌‌شناسند: من ۲۹ سال سنّ دارم، همسرم ۳۵ سال، هر دو تحصیل کرده، فرزندی نداریم، ۸ سال میشه که ازدواج کردیم و امریکا زندگی میکنیم. همدیگه رو دوست داشتیم همیشه، من هم فوق العاده عاشقش بودم، اما به دلیل یک سری ناراحتی هایی که کشیدم، دلم ازش شکسته و نمیخوام باهاش بمونم دیگه.

    تو همین سایت از دوستان کمک خواستم که چطور به دلبستگیم بهش و همچنین مشکلات دیگه که سد راه جدأییم هست، غلبه کنم و ازش جدا شم، اما راه حلی پیدا نکردیم. بعدش هم تصمیم گرفتم در کنار شغلم، ادامه تحصیل هم بدم که حداقل تو خونه کمتر ببینمش.

    ماجرایی که پیش اومده از این قراره که چند شب پیش همراه همسرم بیرون بودم، رفیقش که مجرد هست و همراه برادرش زندگی میکنه و خیلی هم با هم صمیمی هستیم، همون موقع تماس گرفت باهامون، ساعت ۱۰ شب بود. یک سری مدارک داشت که میخواست من براش ترجمه کنم، گفت پس بیاید اینجا یک سر و این مدارک هم ببرید. خلاصه رفتیم اونجا و دیدیم تنها نیست و چون روز بعدش سر کار نمیرفت، به دوست دختر جدیدش گفته بود اون شب بیاد پیشش (از این پسر هاست که هر هفته با یکیه)خلاصه نشستیم و ساعت ۱۱ شده بود، همسرم هم باید فردا صبحش میرفت سر کار، مهمون هم که داشتن، این پا اون پا میکردیم که بریم، تو این گیر و ویر، اینا گفتن فیلم بگذاریم ببینیم. همسرم گفت پس هر جاش خسته شدم میرم و فیلم هم می‌‌برم. خلاصه فیلم و گذاشتیم، چراغ‌ها رو هم خاموش کردیم.من و همسرم رو یک کاناپه نشسته بودیم و رفیقش و دوست دخترش رو دو تا مبل سمت راست ما بودن. این هم بگم که از لحظه ای‌‌ که وارد منزلشون شدیم، این دختر دقیقا هر ۱ دقیقه یک بار، گردنش رو میچرخوند و مثلا ۳۰ ثانیه همسرم و نگاه میکرد و برمیگشت (از همون اولش). من راستش برام عادی بود، چون فکر کردم مثلا میخواد نقش میزبان رو بازی کنه، میخواد ببینه چیزی کم و کسر نداریم.

    یکم که گذشت همسرم گفت می‌رم آشپز خونه زیر هود سیگار بکشم، تا رفت، این دختره گفت میرم چای درست کنم. باز هم من برام عادی بود، کلا دختر حساسی نیستم که گیر بدم، به همسرم هم اعتماد دارم کلا. اینا که رفتن تو آشپز خونه، آروم به این دوستمون گفتم اینا رو از کجا پیدا میکنی آخه؛ گفت دختری که با ۱۰۰ نفر باشه، واسه دوستی‌ بهتره، چون چند روز دیگه که بخوام ولش کنم، سیریش نمیشه، تازه چای هم درست میکنه برامون. خلاصه اینا برگشتن، و همسرم گفت بریم خونه، پا شدیم، اما دوستش گفت نرین بابا، داریم فیلم میبینیم دیگه. همسرم گفت باشه، ۱۰ دقیقه میمونیم، دیگه میریم.

    با اینکه چراغ‌ها خاموش بود اما نور تلویزیون خیلی‌ زیاد بود، همه چیز دیده میشد. من دیدم که این دختره باز هی‌ بر میگرده و خیره میشه به همسرم، اما با این تفاوت که همسرم هم اینبار یواشکی نگاش میکنه و میخندن. یعنی‌ تصور کنین جلو چشم ما. من آدم خونسردی هستم کلا، اون لحظه داشتم فکر میکردم بهترین کار چیه، چون اولین بار بود که میدیدم همسرم در حضور من و تازه اون هم با دوست دختر رفیقش چنین کاری میکنه!! داشتم فکرم رو جمع و جور می‌کردم، چون اون لحظه بیشتر از اینکه از کار همسرم ناراحت بشم، نمیخواستم رفیقش بفهمه، نه بخاطر ناموس و غیرت و این چیزا؛ چون این دخترها براش مثل دستمال میمونن؛ بیشتر نگران یک چیز دیگه بودم.خلاصه یک بار که دختره دوباره نگاهش رو سمت همسرم چرخوند، من هم به همسرم نگاه کردم همزمان، همسرم که داشت میخندید، یک دفعه نگاهش به من افتاد و یک دفعه خشکش زد، فهمید که من متوجه جریان شدم. من هم گفتم عزیزم دیگه پاشو بریم، من هم خوابم گرفته، خودت هم که باید پاشی، بچه‌ها هم بذار راحت باشن. حالا رفیقش هم گیر داده نرین. من گفتم نه دیگه، مدارک رو بیار. خلاصه خیلی‌ عادی خداحافظی کردیم و گفتم بهشون وقت کردین بیاید پیش ما و ببخشید بخاطر ما بیدار موندید و رفتیم خلاصه.

    تا رفتیم تو ماشین همسرم عین برج زهرمار، داد و فریاد که تو آبرو من رو بردی پیش اونا. این چه کاری بود؟ گفتم چی‌ چه کاری بود؟ بابا دختره اومده شب تعطیل پیش دوست پسرش، میبینی‌ که معذب بود!! گفت آره، اما یک کاره پا شدی میگی‌ بریم؟ گفتم: یک کاره؟ یک ساعته ما این پا اون پا می‌کنیم، تو که اصلا خودت گفتی‌ ۱۰ دقیقه دیگه میریم، دیگه چکار می‌کردم؟ به صورت آهسته پا میشدم؟ گفت حرف رو عوض نکن (ببنید من رفتار‌های شوهرم رو از حفظم، اول میخواست مطمئن بشه من فهمیدم یا نه، بعدش هم میخواست به زبون بیارم که فوری انکارش کنه)

    داد زد دیگه تو رو هیچ جا با خودم نمیبرم، گفتم اتفاقا ممنون میشم جائی‌ که میخوای از این کارها کنی‌، من رو نبری. دیگه قاطی‌ بود، گفت کدوم کار؟ گفتم اصلا نمیخوام در موردش صحبت کنم، اما جفتمون میدونیم قضیه چیه. گفت بگو چی‌ دیدی، دارم میپرسم چی‌ دیدی؟ آخرش هم من لب از لب باز نکردم.بچه‌ها اول که ببخشید خیلی‌ طولانی‌ بود، میدونم، اما باید توضیح میدادم. الان ۲ روزی میگذره، قهر نیستیم، اون اما اخماش تو همه و دست پیش رو گرفته.

    میتونم اگه بخوام این سنگینی‌ بینمون رو بشکونم، اما اصلا نمیدونم باید این کار رو بکنم یا نه. اگه تاپیک قبلیم رو خونده باشید، میدونید که قبلا بهم خیانت کرده بود، اما اون موقع ضربان قلبم فکر کنم ۱۰۰۰ تا میشد، یعنی‌ اصلا قلبم میخواست بزنه بیرون، یخ بستن خون رو تو تمام رگ‌ها و مویرگ هام حس میکردم، اما اینبار هیچ کدوم از این حالت‌ها نبود، یعنی‌ حتی ناراحت هم نشدم، چرا؟ باید الان چکار کنم این رابطه رو؟ به چه سمتی بکشونمش؟
    ویرایش توسط Sarvin : جمعه 15 آذر 92 در ساعت 01:13

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,370 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.وقتی داشتم پستت رومیخوندم بعد خوندن سطرهای اولش میخواستم رهاش کنم.فکرمیکردم میخوای بگی کارشوهرتوتلافی کردی.قضاوت نکردم وتاآخرخوندمش.احساس تلخت رو هنگام اولین رفتارهای اشتباه شوهرت درک میکنم.امابه خودت تبریک میگم که این شرایط باعث رفتار اشتباه درخودت نشده.باوجوداینکه احتمالادرایالات متحده دست شهروندان بازتره اگه بخوان این راههاروبرن.میدونم واسه جوابهای دیگه ای این تایپیکوباز کردی امیدوارم باتجربه هاومتاهلین وکارشناسابهت جواب های قانع کننده ای بدن،ای کاش با خانواده های متاهل ومقید تر رفتوآمد میکردید بالاخره کمال همنشین درشوهرت ممکنه اثرکنه.فقط اینو میگم" نذار این شرایط توروتبدیل کنه به اونی که نیستی".چون حین ازسیگارکشیدن شوهرت وچای درست کردن اون خانم،چیزی به چش خودت ندیدی پس نمیتونی نتیجه ای بگیری هرچند اون خانم فاحشه یارفیق بازبوده باشه وشوهرت هم مشکوک به خیانت.اما درمورداون نگاهها میتونی صادقانه ودقیق احساس بدت روبه شوهرت توضیح بدی البته چون نیت رفتارش قابل انکاریاتوجیه هست،میتونی ازش به عنوان رفتارغلط انداز یادکنی.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 تیر 93 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    1,117
    سطح
    18
    Points: 1,117, Level: 18
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 33 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    Amin Aziz

    ممنون از کامنتی که گذاشتی و متشکرم که زود قضاوت نکردی.


    درست میگید، بهتر اینه که با خونواده‌های موجه تر رفت و آامد کنیم، اما خوب رفیق مجرد زیاد داره همسرم.


    من هیچ پیش داوری در مورد همسرم و اون دختر نکردم، فقط خواستم ماجرا رو شرح بدم که شما دقیق در جریان باشید. از تنها چیزی که اطمینان دارم، چیزی بود که جلو چشم خودم اتفاق افتاد. من کاملا اون نگاه و خندیدن همسرم رو میشناسم، چون خودم قبل از ازدواج چند ماه باهاش دوست بودم (البته خونواده‌ها میدونستن)؛ من و همسرم دوستان زیادی داریم و من میدونم همسرم مثلا اگه بخواد با دوستان خانومی که داریم، خنده و شوخی کنه، چطور عمل میکنه. این خنده و نگاه‌ها یک فاز دیگه بود اصلا و ‌چیزی که کاملا مطمئن میکنه من رو، عصبانی‌ و خشمگین شدن بیش از حد و بی‌ دلیل همسرمه، همیشه وقتی خراب کاری میکنه، این حالت رو به خودش میگیره.


    ممنون از شما و امیدوارم به کمک شما و دوستان دیگه بتونم کار درست رو انجام بدم.

  4. 2 کاربر از پست مفید Sarvin تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 15 آذر 92), asemaneabi222 (جمعه 15 آذر 92)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 تیر 93 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    1,117
    سطح
    18
    Points: 1,117, Level: 18
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 33 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 مرداد 93 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1391-5-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,111
    سطح
    27
    Points: 2,111, Level: 27
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    98

    تشکرشده 139 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم خیلی خوبه که اینقدر قوی هستی ولی برام جای تعجب داره که این رفتارای شوهرت را تحمل می کنی!

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام دوست عزیز
    اول یه سوال بلاخره تصمیم گرفتی معماری بخونی؟
    من متاهل نیستم نمیتونم کمکی بهت کنم ولی دقیقا رفتار دست پیش گرفتن رو که گفتی کاملا باهاش آشنایی دارم و به اکثرا هم درست بوده
    اما ایکاش با آدمهای متعهدتر رفت و آمد میکردید...
    این اخلاقت هم ستودنیه که آدمها رو قضاوت نمیکنی حتی با اینکه همسرت رو به طور کامل میشناسی

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 تیر 93 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    1,117
    سطح
    18
    Points: 1,117, Level: 18
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 33 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    Asemaneabi azizممنون از توجهت، در مورد رشته، چند تا از دوستان دیگه هم برام کامنت گذشته بودن، وقتی تحقیق کردم دیدم معماری رو از همه بیشتر دوست دارم و با توجه به سوابق تحصیلی‌ و کاریم، تو این رشته از سایر رشته‌ها موفق تر خواهم بود. خلاصه معماری تصویب شد؛ البته برای ثبت نام و کارهای نهائی باید از ترم دیگه شروع کنم.کاملا موافقم که اطرافیان و دوستان تأثیر خیلی‌ زیادی دارند، اما خوب اینجا که ایران نیست، پر از این داستانهاست دور و برمون هر روز...به هر حال ممنون از تو، خصوصا بخاطر معماری که بهم پیشنهاد دادی. این رو از تو دارم خلاصه
    ویرایش توسط Sarvin : شنبه 16 آذر 92 در ساعت 00:07

  9. کاربر روبرو از پست مفید Sarvin تشکرکرده است .

    asemaneabi222 (شنبه 16 آذر 92)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 تیر 93 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    1,117
    سطح
    18
    Points: 1,117, Level: 18
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 33 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    ســـــــــــــــــــــلام
    به به این به افتخار معمار و معماری
    دوست عزیزم من توی مشکلت نمیتونم کمکت کنم اما از خدا میخوام به قلبت آرامش بده و زندگیت رو اونجوری که دوست داری پیش ببری و اینو میدونم غیر ممکنه وجود نداره...

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 تیر 93 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-17
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    1,117
    سطح
    18
    Points: 1,117, Level: 18
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 33 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من اصلا نمیدونم این احساسات یا اینکه بهتر بگم "عدم احساسات" که درونم شکل گرفته، چیه جریانش.


    چرا الان از این کارش ناراحت نشدم؟ چرا مثل دفعه‌های قبل برام مهم نیست؟ امن‌ترین و دوست داشتنی‌ترین جای دنیا برای من آغوش همسرم بود و هر لحظه که میشد خودم رو گولهٔ میکردم تو بازوهاش، الان چرا همش میخوام فرار کنم ازش پس؟ همیشه از نظر جنسی‌ حواسم بهش بود، با اینکه از بنیه قوی و سالم برخوردار نبود که بتونم از جنبه فیزیکی اونطور که باید بهره ببرم، اما برام مهم نبود، هرگز، هرگز اجازه ندادم متوجه بشه و همون لذت روحیش برام به اندازه تمام دنیا ارزش داشت، همیشه حواسم بهش بود، به قول خودش باید دست و پام رو میبست که کار دستش ندم. اما الان اصلا نمیدونم چه‌ام شده.


    این‌ها رو نمیگم که درد و دلم کنم، فکر کنم همه اخلاق من رو میدونید دیگه. واقعا اینها پرسشه برام، باید بدونم الان باید با همسرم و این زندگی چکار کنم، بهش چی‌ بگم؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید Sarvin تشکرکرده است .

    الهام20 (یکشنبه 17 آذر 92)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.