سلام.
معذرت میخوام بابت مطرح کردن دوباره و همینطور طولانی بودن مطلب.
اما حرفهایی بود که فکر میکنم هرچقدر کاملتر زده بشه و شناخت شما از من و شرایطم بیشتر بشه شما دوستان بهتر و کاملتر
میتونید من رو راهنمایی کنید.
حرفهایی که در مورد خودم میزنم رو بزارید به حساب اینکه میخوام شناخت شما از شرایطم بیشتر بشه . .
میخوام جوابی که میگیرم دقیق تر بشه (امیدوارم بحساب چیز دیگری نزارید ).
21 سالمه و دانشجو (پسر) .
در کل آدم ایده آلگرا و همینطور تا حدود زیادی احساسی هستم تا حدی که شعر هم میگم . در خیلی زمینه ها هم
موفق بودم و به سراغ خیلی چیزها رفتم . ادم فعالی هستم در عین اینکه بخاطر احساسی بودنم یک نیمه افسرده
هم دارم .
من خیلی وقته همیشه مثل یه جنگ درونی در خودم خواستم تغییراتی بدم .
با تمرین و هرچیز دیگه...
ترس از صحبت کردن داشتم و خجالتی بودم و از محیطهای جدید میترسیدم...اما با تمرین خیلی بهتر شد و ادبیات
گفتاریم رو تونستم اصلاح کنم . اتفاقا از ورود به محیطهای جدید الان استقبال میکنم .
تونستم همیشه با تمرین خیلی از مشکلات و ضعفهام رو تا حدود زیادی برطرف کنم.نمیگم کافیه و من همیشه در حال تمرینم شاید .
همیشه سعی کردم خصوصیات منفی رو از خودم دور کنم .واسه همینه که میگم شاید خیلی ایده آلگرام و دوست دارم
اگر شرایط هم مثبت نیست اما من به اوج مثبت برسونمش بطور مثال در شهری که من درس میخونم شرایط بشدت
بده طوریکه اکثر دانشجوها از وضعیت دانشگاه ناامید شدند اما من بهمراهی دوستانم داریم تلاش میکنیم این روحیه رو
گسترش بدیم که این ما هستیم که باید شرایط رو تغییر بدیم (یک روحیه انتقادی هم دارم )
خیلی از خصوصیاتم رو همینجوری در خودم پرورش دادم .
ادبیات گفتاریم ضعیف بود اما با تمرین بهترش کردم . حتی همین باعث شد به سمت ادبیات گرایش پیدا کنم و هم
نوشتارم قوی تر شد و هم با توجه به احساسی بودنم به سمت ترانه رفتم .
حتی برای آینده شغلیم در همین چند سال بستر لازم رو ایجاد کردم با اینکه میدونم از صفر باید شروع کنم اما ایمان دارم که میتونم خیلی وضعیتم بهتر بشه .
از اینها بگذریم .
در پست قبل هم گفتم که به یکی از همکلاسیهام علاقه پیدا کردم چون رفتارش خیلی متین , با وقار و بنظرم پاک
بود . بارها با خودم کلنجار رفتم که شاید اشتباه کنم و بهتره فراموش کنم اما نتونستم فراموشش کنم .
تا اینکه به خودش گفتم و البته شاید خیلی کوتاه و مختصر .
قصدم هم شناخت بیشتر بود برای ازدواج اما به خودش هم گفتم ازدواج شرایطی لازم داره که من الان ندارم .
هم از نظر مالی و هم رسیدن به سنی برای پذیرش مسئولیتها و مشکلات .
من فکر نمیکنم تا 4 یا 5 سال دیگه بتونم شرایط ازدواجو داشته باشم چون هم باید به بلوغ شخصیتی رسید برای
پذیرش مسئولیتها و هم میخوام اینقدر قدرت مالی داشته باشم که وابسته به هیچکس نباشم .
البته ایشون هم جواب صریحی به من نداد و گفت که باید شناختمون بشتر بشه و بعدا جواب خواهد داد(همون جوابی
که ازایاشون انتظار داشتم و میدونستم که دختر ساده نگری نیست ) .
میدونم که علاقه واقعی از روی شناخت بدست میاد . شاید این علاقه کوچیک که با شناخت کمی بوجود اومده خوب
باشه اما زندگی واقعی نیاز به پیدا کردن روحیات مشترک داره .
دنیا برام شده پر از تردید .
دوست داشتنی که نمیخوام چشممو روی حقیقتها ببنده .اگه نقطه مشترکی توی روحیات طرفین نباشه تو زندگی و
آینده دچار مشکل خواهیم شد .
حالا میخوام قبل از هرچیزی یا جوابی از سوی ایشون , حرفهایی رو قبلش بهش بزنم .
نمیدونم شاید اینکه همون اول کار چنین چیزی رو به طرف مقابل بگی اشتباه باشه اما من میخوام بدونه ته دل من چی
میگذره . من رو با پسرایی که از روی هوا و هوس دنبال این و اون هستن اشتباه نگیره .
شاید اشتباه باشه گفتنش قبل از اینکه حتی نمیدونم نظرش چیه .
من از روز اول هم این خواستم بوده :
نمیخوام بخاطر من , اون تو شرایطی قرار بگیره که حتی ذره ای اضطراب یا استرس براش پیش بیاد چه برسه به
مشکلات بزرگتر.
نمیدونم دوست ندارم مثل یه غریبه وارد زندگیش بشم که بهردلیل براش لحظات پراظطرابی رو رقم بزنم . دوست دارم
مثل همیشه آرامشی که داره همراش باشه .
میترسم احساس قلبی من , اون رو توی این راه که بستری از احساس داره (و میخوام رنگ منطق و عقل هم
بهش بدم و از روی شناخت باشه) بکشونه اما این باعث هر احساس یا اتفاق یا هرچیز نامطلوبی بشه برای اون . نمیخوام اگر احساس امنیتی داره من باعث
برهم زدنش بشم .
این بزرگترین چیزی هست که من میخوام اگر حتی رابطه ای (کاملا محدود و قابل احترام برای طرفین نه رفتاری که مثل
دوست دختر دوست پسری باشه)باشه اما توی اون باشه .ارامش اون بزرگترین خواسته من هست .
نمیدونم با این اوصاف اصلا رابطه ای باشه یا نه . منظورم از رابطه یه رابطه محدود هست برای شناخت از هم . اگرچه
میدونم وقتی رابطه ای هم باشه دلبستگی ممکنه بوجود میاد ...اما من میخوام این دلبستگی با شناخت بیشتر بشه
نمیدونم نظر ایشون چیه .
بطور مثال من فقط با حسی که داشتم دفتری پر از ترانه گفتم و تصمیم داشتم به ایشون بدم اما بعد پشیمون شدم .
چون دوست ندارم مثل یه شیب احساسی باشم برای ایشون . میخوام اگر علاقه ای در ایشون پیدا میشه نسبت به
من بخاطر خصوصیات رفتاری و روحی من باشه .بعدها هم میشه این هدیه قلبی رو به ایشون داد.
گفتم که بخاطر اینکه باید به یک استقلال مالی و هم بنوعی پیدا کردن شرایط حداقل 4-5 سالی رو باید صبر کردکه
مصادف میشه با دورانی که امیدوارم دوره کارشناسی ارشد رو بگذرونم (تازه بعد این یکی دوسال , به سدی بنام
سربازی برمیخورم).
دوست دارم اگر تعهد , دلبستگی و هرچیز دیگه ای بین ما هست از روی واقعیات و روحیات مشترک و یه عشق پاک
باشه . من تقریبا 3 ماهی هست که ایشون رو ندیدم. قبلش هم رابطه ای نبوده و فقط یک همکلاسی بودیم .
و حالا یک موضوع پر از تردید ..این شناخت از خصوصیات روحی و رفتاری رو چجوری میشه بدست آورد ...
به خودم میگم شاید بهتر باشه همون همکلاسی بمونیم و اصلا بهش فکر نکنیم و من هم این عشقو ته دلم نگه دارم
تا وقتی وقتش برسه اما دوست ندارم بخاطر اینکه فرصت شناختی مهیا نشده بینمون , اون رو از دست بدم . از یه طرف
هم دوست دارم رابطه ای باشه برای اینکه شناخت هردومون از هم بیشتر بشه .
این دلبستگی هم مثل یه جذبه باعث میشه نتونم خیلی بی تفاوت باشم .
سوالم اینه آیا اصلا گفتن اینها به طرف مقابلم درسته یا نه . چون میدونم کمتر کسی هست که این چیزها رو همون
اول کار به طرف مقابلش بگه .میترسم اینها باعث بشه یه نوع پیش داوری در مورد نظر خودش براش بوجود بیاره .
میخوام جوابی که میده دقیقا از ته دل و از روی منطق و شناخت باشه .
و آیا یک رابطه محدود برای شناخت با توجه به شرایط من درسته ...
ممنون میشم اگر مشاوران عزیز و دیگر دوستان من رو راهنمایی کنند.به کمک شما عزیزان بسیار احتیاج دارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)