خیلی خستم یه دل پر درد دارم ولی نمی تونم با کسی دردو دل کنم

[ترنم خانم]

سلام من همون ترنمی هستم که هیچ وقت قرار نیست رنگ آسایشو ببینم من و شوهرم به خاطر شرایط مالی زندگیمون 2 ماهی هستش که دور ازهم زندگی می کنیم دو هفته یا سه هفته یه بار میاد به من سر می زنه یعنی به ما آخه من باردارم و توی تمام این 6 ماه بارداریم فقط یه بار مادر شوهرم به من زنگ زد .خیلی وااسم سخت اونا از اول زندگی مشترکمون اصلا منو به حساب نمیارن همیشه به پسرشون زنگ می زنن یه حال از من نمی پرسن از همشون متنفرم.باور کنید دیگه حوصله ندارم خسیس بودنشون و بی احترامیاشون یادم بیاد .شوهرم الان تهران و خانواده شوهرم تو یه شهر دیگه دور از شهر ما زندگی می کنن. دیشب شوهرم می گفت این هفته برم یه سر به مامانم اینا بزنم اصلا واسش مهم نیست که چقدر منو بی ارزش می کنن اونا خیلی دوست دارن پسرشون تنها بره همش می خان بگن زنت خوب نیست و تو واسه ما مهمی .دیگه اصلا حتی حوصله تایپم ندارم خیلی خستم.
نمی دونم چی کار کنم دیگه از گوشزد کردنم به شوهرم خستم مامانش می دونه چطوری با یه زبون مهربون ولی حیله گر با پسرش صحبت کنه که هیچی واسش دیگه مهم نباشه
می خام این مسئله واسه همیشه حل شه دیگه نمی تونم خدا می دونه که نمی تونم

- - - Updated - - -

تا حالا هیچ کدوم از مشکلات زندگیمو به خانوادم انتقال ندادم همیشه با سیلی صورتم سرخ خانوادم تا الان از لحاظ مالی دست راستمون بودن که فقط خدا اجر کمکهشونو توی این دنیا و اون دنیا بهشون بده

[mahasty]

سلام عزیزم. خیلی ناراحت شدم. اما شما الان باید هرچی هم که شد بزنین به بیخیالی. فقط به نی نی نازتون فکر کنین. هر احساسی شما داشته باشین روی اونم تاثیر داره. اون که هنوز حتی پاشو به این دنیا نزاشته. چرا باید غصه بخوره

گفتین همسرتون هر چند هفته یک بار بهتون سر می زنه. یعنی الان تنها توی خونه اید؟

[ترنم خانم]

سلام مهستی جون نه پیش پدرو مادرم هستم

- - - Updated - - -

سلام مهستی جون نه پیش پدرو مادرم هستم

- - - Updated - - -

سلام مهستی جون نه پیش پدرو مادرم هستم

- - - Updated - - -

سلام مهستی جون نه پیش پدرو مادرم هستم

- - - Updated - - -

سلام مهستی جون نه پیش پدرو مادرم هستم

[mahasty]

رفتار همسرتون با شما چطوره؟ وقتایی که پیش هم نیستین چقدر با هم در تماسین؟ ظاهرا به طور کلی با خونواده همسرتون قطع رابطه کردین. علتش چی بوده؟

[ترنم خانم]

نه من اصلا موافق قطع ارتباط نیستم و ارتباط داریم .شوهرم با من رابطه خوبی داره و اصلا کینه ایی نیست واسه همینه که همیشه سختی هایی رو که کشیدیم یادش میره.
مشکل اینجاست که مادر شوهرم تسلط خوبی روی زندگیش و بچه هاش داره و بیش از اندازه تحت تاثیر خواهر شوهرم هستشس و اصلا تحت هیچ شرایطی به من زنگ نمی زنن فقط پسرشون .توی تمام این 6 سالی که ازدواج کردیم فقط یه بار خانوادم اومدن خونشون اونم به دعوت شوهرم .بسیییییییار خسیس هستن و بی نهایت عیب جو.

- - - Updated - - -

مشکل من با اونا اینه که از بی توجهی هاشون خسته هستم دوست دارم شوهرم اینو درک کنه و با من همراه باشه بهشون بفهمونه که اگه منو دوست دارین باید به همون اندازه هوای زنمو داشته باشین

[ارشیدا]

غصه نخور عزیزم انشاءالله نی نی که بیاد میان پیشت تو می ری پیششون اون موقع مجبور که بشن تازه تورو کشف می کنن می فهمند پسرشونو ندزدیدی بلکه یه دختر و یه نی نی هم بهشون دادی فقط باید دوستشون داشته باشی تا دوستت داشته باشند این تنها چیزیه که توی 10 سال زندگی مشترکم در رابطه با خانواده همسرم فهمیدم و مطمئنم عمومیت داره

[شیدا.]

ترنم جان،

من تاپیکهای دیگتون را هم یک نگاهی کردم. فکر می کنم مشکل شما بیشتر به خاطر زندگی خودتون و خستگی و کلافگی از این نوع زندگی باشه.
باید یک فکر اساسی و جدی برای زندگیتون بکنید. آرامش داشته باشید و منتظر آمدن فرزندتون بشید.

مطالبی که من می نویسم درحالت کلی هست. ممکنه شرایط خاصی داشته باشید که این نوع زندگی را توجیه کنه.
اما شما بعد از 5 سال زندگی هنوز از نظر مالی اینقدر استبل نشدید که بتونید با همسرتون یک جا زندگی کنید،
زمان بارداری را در منزل پدر و مادرتون می گذرونید که فکر نمی کنم خیلی راحت باشه
و تحت فشار و استرس های این چنینی هستید.

4 تا تاپیک دارید. 2 تاش شک به همسرتون است که احساس کردید به زن دیگه ای توجه دارند و ...
2 تاش هم از خانواده همسرتون گله کردید که خسیس هستند و به من زنگ نمی زنند و ...
ولی توی هیچکدوم به اصل موضوع زندگی خودتون فکر نکردید. به رابطه خودتون و همسرتون.