به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 آبان 97 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-2-03
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    5,609
    سطح
    48
    Points: 5,609, Level: 48
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 315 در 142 پست

    Rep Power
    36
    Array

    سرانجام رابطه گنگ من و همکلاسیم

    سلام دوستان
    یکی از همکلاسیام که همرشته خودم هم هست از اول ترم همیشه سر راه من یا تو چشم بود ، اول اصلا متوجه نمیشدم و حتی یادم نبود این همکار و همرشته منه تا اینکه دقت کردم دیدم این آقا تقریبا جلو چشممه و به خودم گفتم شاید اتفاقیه و بیخیال..

    یه روز وقتی تو حیاط دانشگاه رو صندلی تنها نشسته بودم سلام کرد و رد شد . این ماجرا سلام و احوال پرسی ادامه داشت و کم کم منم توجهم جلب شد به این آقا و تقریبا سه روز هفته باهم کلاس داریم سر کلاسم دقت کردم دیدم نگاهش سمت منه

    تا اینکه یک روز من از یکی همکلاسیام سهیل خواستم طرح هاییی که استاد سفارش داده بود رو ببریم کپی بگیریم که این اقا هم دوست سهیل هستن و باهم اومدن و خلاصله اولین برخورد من بود و صحبت سطحی در مورد محل زندگی یا درس و دانشگاه داشتیم ، وقتی دیدیم دستگاه کپی خرابه این اقا حتی پیشنهاد داد شمارشو بده تا برا کپی پیگیری کنیم اما من برگشتم و اومدم سر کلاسم

    بعد از اون بازم همین اتفاقا بود و چشم تو چشمی و دیگه رسید به لبخند زدن هر وقت میدیدمش لبخند میزد و منم واقا نمیدونستم چم شده بهش توجه نشون میدادم ..

    تا اینکه سر کلاس هندسمون طرحش رو آورد و از من خواست نظرمو بگم و ایراد های کارشو بگم و منم سعی کردم کمکش کنم و منم رفتم سر میزش بهش اشکالاتو گفتم و در موردش صحبت کردم و صحبت رسید به خودم و خانواده و این حرفا و از هر چیزی که دوست داشت میپرسید و... - سر کلاس دیگمون وقتی کلاس تموم شد خدافظی کرد برگشت گفت دلم برات تنگ میشه :|

    بعد از این سر کلاس همیشه کنارش میشستم و به بهنوه طرح ها و ایراد گرفتنا پیش هم بودیم و برا گرفتن طرح های معماری شمارم رو خودم دادم ، من مخصوصا اینکارا رو میکردم میدونید چرا؟ به این خاطر که از سوختن تو آتیش پسر همکار بابام دارم میسوزم ، چون من از بچگی دوسش دارم و خودشم میدونه اما ناامید شدم و فقط میخوام از اون آتیش بیام بیرون چون واقا شعله هاش کل زندگیمو سوزوند و منم هیچکاری نتونستم بکنم و نمیتونم..

    وقتی صحبت میکردیم میگفت یکی از فامیلاشون خیلی دوسش داره و نوجوونه و کوچیکتره اما این اقا اصلا بهش علاقه نداره داشت میپرسید چطوری ردش کنم بره - طفلی من یاد خودم افتادم دلم سوخت و گفتم ناراحتش نکن دلشو نشکن آروم و بدون بی احترامی دورش کن گناه داره ها که با این حرف من زد زیر خنده گفت برو بابا :|

    امروز بازم پیش هم نشستیم و من احساس میکنم از وقتی با هم میشینیم من شدیدا از درسام عقب افتادیم چون فقط فرصت حرف زدن داریم و نمیرسم کارامو سر کلاس انجام بدم و یه جورایی دارم از چشم استادام میفتم، ولی با اینکه نمیدونم این پسره هدفش چیه واقا نمیدونم چرا دارم خودمو غرق میکنم به این خاطر که حاضرم از چاله پسر دوست بابام بیام بیرون و تو هر چاهی برم

    من تقریبا یکی از نور چشمی های استادهام هستم و امروز با پسره کنار هم نشسته بودیم و وقتی به خودم اومدم و خودمو تو خنده ها و هر هر کرکر ها دیدم استاد به من چشم غره میره و ی جورایی ازم انتظار نداشت و بقیه بچهای کلاسمونم نگاه میکردن و من واقا خجالت کشیدم و پیش خودم گفتم خدایا من دارم چیکار میکنم چم شده یه دفه

    واقا دیگه نمیدونم چم شده و امروز تصمیم گرفتم اینارو بهتون بگم کمکم کنید ..
    چون من آمدی هستم خیلی خیلی احساساتی یعنی زندگیم فقط بر پایه احساساته و منطقم : 00000000 ــــه و ممکنه هر بلایی سرم بیاد و نتونم جلوگیری کنم :(
    ویرایش توسط Elena1994 : شنبه 25 آبان 92 در ساعت 21:45

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اسفند 97 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1392-3-30
    نوشته ها
    167
    امتیاز
    5,346
    سطح
    46
    Points: 5,346, Level: 46
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 194 در 95 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام منم دانشجوی معماریم :دی

    همیشه افراط و تفریط کار جالبی نیست

    این که تو کلاس درس همش فکرتون پیش بگو بخند با کس دیگه ای باشه ازین بیشتر نمیشه

    زندگی محل عقده گشایی و انتقام نیست که شما فلانی رو دوست داشتین اون نشد از حرص اون خودتون به به یکی دیگه نزدیک کنید

    این به خود شما بستگی داره

    اگر از این نوع برخورد ها و دوستی ها بگو بخند ها خوشتون میاد به همون پسر بگید جای دیگه ای مثل پارک یا حیاط داشنگاه و .. برای حرف زدن انتخاب کنید

    ولی نه اگر هدف فقط ازواج و ... میتونید کم کم رابطه رو محدود کنید تو جواب محدود کردن هم دلیل منطقی عقب افتادن از درساتون رو بیارید

    شما یه دختری باید یه غرور خاص و یه شخصیت دست نیافتنی تری داشته باشید

    اینی که بعضی از دخترا رو با یه من عسل نمیشه خورد و همش تو خودشونن و روابط اجتماعی ضعیفی دارن که خوب نیست

    ولی این که همینجوری برید پیش یکی بی هدف بشینید و شوخی وخنده و ... هم خوب نیست

    من پسرم دوست ندارم دوست دخترم خیلی بیش از حد مغرور باشه ولی اینکه همیشه به من چسبیده باشه هم ....

    ======

    خیلی ببخشید من نمیخوام پشت سر بقیه صحبت کنم

    ولی خب اینجا تالار روانشناسیه

    پسری که تو اولین فرصت تو کمترین زمان ممکن شماره یه دختر رو میگیره یعنی ته اینجور کارا و روابط

    حالا نمیگم همچین آدمی خوبه یا بد ...
    ویرایش توسط farshidnaji : شنبه 25 آبان 92 در ساعت 22:21

  3. 6 کاربر از پست مفید farshidnaji تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (یکشنبه 26 آبان 92), Elena1994 (شنبه 25 آبان 92), sanjab (شنبه 25 آبان 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 26 آبان 92), ویدا@ (یکشنبه 26 آبان 92), جاثیه (یکشنبه 26 آبان 92)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 آبان 97 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-2-03
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    5,609
    سطح
    48
    Points: 5,609, Level: 48
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 315 در 142 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نه دوست عزیز من نمیخوام برا آیندم تصمیم بگیرم ، این رابطه رو از رو لجبازی دارم انجام میدم ، از رو لجبازی خودمو سبک میکنم :( انگار عقده مونده تو گلوم نمیدونم چطوری از بین ببرمش با اینکارام سعی میکنم افکارم رو مهار کنم.. :( خودم عذاب وجدان و عذاب روحی دارم :( خیلی ناراحتم و نمیدونم چیکار کنم :(

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 آذر 94 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    2,683
    سطح
    31
    Points: 2,683, Level: 31
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,932

    تشکرشده 348 در 164 پست

    Rep Power
    33
    Array
    النا جان به نطرم با اون شبیه یه دوت دختر معمولی رفتار کن...مردها تنوع طلبن می خوان با خانم ها باشن از صحبت کردن باهاشون لدت می برن....لازم نیست تو کلاس پیشش بشینی یا با هم بیرونن برید چون بش علاقه هم پیدا نکردی بازیش نده....مگه این که احساس بش داری اون موقع سوالت رو واضح تر بیان کن؟
    الان دقیقا سوال شما چیه؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید کاغذ بی خط تشکرکرده است .

    Elena1994 (یکشنبه 26 آبان 92)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    وست عزیزم کاملا حست رو درک می‌کنم و خودم هم شاید تواین وضعیت مشابه تو بودم و شوخی شوخی رابط‌م تبدیل به یه‌جور نامزدی شد فقط یه جمله می‌خوام بهت بگم و اون اینه که هیچ وقت واسهٔ در آوردن حرص بقیه از خودت انتقام نگیر ...
    http://www.hamdardi.net/thread-31060.html

  8. 4 کاربر از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده اند .

    Elena1994 (یکشنبه 26 آبان 92), فرهنگ 27 (یکشنبه 26 آبان 92), ویدا@ (یکشنبه 26 آبان 92), جاثیه (یکشنبه 26 آبان 92)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    ســــــــــــلام
    به به بچه های معماری اینجا جمع هستن...
    هندسه داری پس حالا حالا راه داری برای ادامه تحصیل،عزیزم بچه زرنگی به چشمش اومدی که درسها و پروژه های طرحش رو باهات بگذرونه،شیت هاشم احیانا باهات ببنده، بعدشم خداحافظــــــــــــــــــ ـــ
    دختر خوب با خودت و زندگیت لجبازی نکن،قدر خودت و تواناییت هم بدون که انشاالله بزنی روی دست "زاها حدید" زود بخون ارشد هم بگیری بری برای دکتری، حیف نیست وقتی اینقدر توانایی با یه خطا و لجبازی و ندانم کاری آینده ت رو خراب کنی؟؟؟؟؟؟؟
    زوده الان بذار کسی که توی شانت باشه کنارت قرار بگیره راستی بهتره کنترل احساست رو بدست بگیری

  10. 4 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    Elena1994 (یکشنبه 26 آبان 92), farshidnaji (دوشنبه 27 آبان 92), ویدا@ (یکشنبه 26 آبان 92), جاثیه (یکشنبه 26 آبان 92)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 94 [ 01:16]
    تاریخ عضویت
    1392-7-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,623
    سطح
    31
    Points: 2,623, Level: 31
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 271 در 111 پست

    Rep Power
    29
    Array
    پیشنهاد می کنم رابطه تون رو خیلی محدود کنید و نگذارید بیشتر از این رو پیدا کنه و الا به این راحتی ها ول کن معرکه نیست. اصلا دیگه بهش توجه نکنید و کوچکترین لبخندی بهش نزنید، بره اشکالاتش رو با یکی دیگه رفع کنه! اگه هم خیلی به قول خودش علاقه داره با خانواده اش بیاد خواستگاری (البته این پیشنهاد رو باید خودش بده و اگه نده فقط هدفش دوستی بی سرانجام هست) تا شما و خانواده ات در موردش تصمیم بگیرید. در ضمن در مورد کنترل احساستون به پسر دوست همکار پدرتون هم راه عاقلانه تری پیش بگیرید (مثلا صحبت با یک مشاور متخصص).

  12. 4 کاربر از پست مفید Aminn تشکرکرده اند .

    Elena1994 (یکشنبه 26 آبان 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 26 آبان 92), ویدا@ (یکشنبه 26 آبان 92), جاثیه (یکشنبه 26 آبان 92)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 آبان 97 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-2-03
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    5,609
    سطح
    48
    Points: 5,609, Level: 48
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 315 در 142 پست

    Rep Power
    36
    Array
    یه جورایی حالم خرابه و به خودم میگم چرا کسی که من ازش خوشم میومد نباید بیاد سمت من و کس دیگه ای باید بیاد چرا اینطوریه
    من هم میخوام هم نمیخوام باهاش دوست باشم اون میاد سمت من

    امروز فقط سلام کردم و رفتم پیش بقیه دوستام نشستم اما اومد و گفت کار امروزم رو باید تحویل بدم ایراداتشونو بگید ، من سری تکون دادم گفتم خوبه و یه توضیح مختصر دادم .
    من دوست ندارم ناراحت بشه یا دلش بشکنه نمیخوام تو ذهنش بمونه - دوست ندارم اثری از خودم تو زندگی دیگران بزارم .

    ولی از طرفی دلم میخواد شدیدا خودمو غرق کنم و میدونمم که آخرش بده اما همونطور که گفتم فقط میخوام از یه چاله بیام بیرون حاضرم تو هر چاهی برم از اون چاله بیام بیرون ، چون خیلی خیلی تحت تاثیر پسر دوست بابام هستم و چند ساله از ذهنم بیرون نمیره از طرفی نمیخوام اون از رو دلسوزی بیاد سمت من - از آیندم شدیدا میترسم

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 94 [ 01:16]
    تاریخ عضویت
    1392-7-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,623
    سطح
    31
    Points: 2,623, Level: 31
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 271 در 111 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Elena1994 نمایش پست ها
    یه جورایی حالم خرابه و به خودم میگم چرا کسی که من ازش خوشم میومد نباید بیاد سمت من و کس دیگه ای باید بیاد چرا اینطوریه
    من هم میخوام هم نمیخوام باهاش دوست باشم اون میاد سمت من

    امروز فقط سلام کردم و رفتم پیش بقیه دوستام نشستم اما اومد و گفت کار امروزم رو باید تحویل بدم ایراداتشونو بگید ، من سری تکون دادم گفتم خوبه و یه توضیح مختصر دادم .
    من دوست ندارم ناراحت بشه یا دلش بشکنه نمیخوام تو ذهنش بمونه - دوست ندارم اثری از خودم تو زندگی دیگران بزارم .

    ولی از طرفی دلم میخواد شدیدا خودمو غرق کنم و میدونمم که آخرش بده اما همونطور که گفتم فقط میخوام از یه چاله بیام بیرون حاضرم تو هر چاهی برم از اون چاله بیام بیرون ، چون خیلی خیلی تحت تاثیر پسر دوست بابام هستم و چند ساله از ذهنم بیرون نمیره از طرفی نمیخوام اون از رو دلسوزی بیاد سمت من - از آیندم شدیدا میترسم
    همونطور که گفتم برای فراموش کردن اون نفر قبلی (اگه امکان رسیدن بهش ندارید) از یه راه بهتر مثل مشورت با یک مشاور متخصص یا روانشناس کمک بگیرید. و الا بدجور با این روشتون خودتونو گرفتار میکنید. این پسر از اون پسرای هفت خط هست که کاملا داره مسیر دوستی با شما رو طی میکنه و تا الان هم کاملا موفق بوده و یک درصد هم به خاستگاری و ازدواج با شما فکر نمیکنه و شما فقط براش وسیله سرگرمی هستید و فقط در این رابطه دارید ضرر میبینید. نه خیلی نگاهش کنید نه به هیچ وجه بهش لبخند بزنید تا کم کم خودشو جمع کنه و تا می تونید ازش دوری کنید.

  15. کاربر روبرو از پست مفید Aminn تشکرکرده است .

    Elena1994 (یکشنبه 26 آبان 92)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 آبان 97 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-2-03
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    5,609
    سطح
    48
    Points: 5,609, Level: 48
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 315 در 142 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ممنون دوستان ، آقا امین خودمم میدونم هدفش اینه و سعی میکنم دیگه واکنش نشون ندم بهش

    من دارم تاوان اشتباه قبلیم رو میدم گناه کردم کس دیگه ای رو دوست داشتم چون منو به این خاطر حتی مهتم کرد و این تاثیر بدی رو من گذاشته ، هیچ نخواستم با دوست داشتن کسی اونو اذیت کنم - ولی با توجه به شرایط فکر میکنم 98 % نشدنیه

    من پیش مشاور میرفتم و ایشون خانم بودن و خیلی هم خوب با من جور بود و من مثل مامانم دوسش دارم ، اما کمکی نتونست بکنه میگفت تو خودت اینطوری میخوای دوست داری تو زندگیت فقط مشکل بوجود بیاری اصلا اروم نمیگیری

    حتی فکر کنم عنوان تاپیک رو اشتباه زدم چون این رابطه قبلیمه که داره رو همه چی تاثیر میزاره :(

    دیگه نمیخوام زندگیم تحت تاثیر قرار بگیره چون تا الانش خیلی تاثیر گرفته ، رو درسم تاثیر منفی داشت خیلی مجبور شدم برم دانشگاه آزاد
    رو روحیه و اخلاقم - من ادمی بودم که همیشه بهم میگفتن خرگوش به خاطر دندونام و اینکه همیشه خندون بودم و میخندیدم و همه دوسم داشتن ، اما با گذشت زمان هر کس منو میبینه با ترحم میگه خیلی عوض شدی خیلی لاغر شدی و چرا غم تو چهرته

    مامانم هم مثل منه و کارش کشید به قرص اعصاب و دارو و افسردگی چون اونم خیلی احساساتی بود - من نمیخوام اونطوری بشم ، چیکار کنم :(


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 08 بهمن 00, 23:20
  2. سیگار...
    توسط شمیم الزهرا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 مهر 99, 22:21
  3. در خواستگاری چی بپرسیم؟ چی نپرسیم؟
    توسط samir65 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 28 تیر 93, 23:25
  4. چطور به ترک سیگار همسرم کمک کنم؟
    توسط ابر بهاری در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: یکشنبه 20 فروردین 91, 10:40
  5. برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 فروردین 91, 17:38

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.