سلام.
من 28 سالمه و 3 سال هست ازدواج کردم.
فوق لیسانسم و در حال حاضر تو یه مرکز تحقیقات کار می کنم و در آمد چندانی ندارم (که از این بابت خیلی ناراحتم!)
من شوهرمو دوست دارم. مرد مستقل و قوی هستش. خیلی منضبط (بر عکس من!) و با برنامه...
زندگی ما با عشق اون به من و لبریز شدن از محبتش شروع شد... ولی امروز اوضاع خیلی فرق کرده! من از اون دسته نیستم که بگم تا آخر باید مثل دوران نامزدی بدون دغدغه فقط خوش باشیم کلا رملنتیک نیستم زیاد...ولی رعایت احترام چیز دیگه ایه.
من نمی گم مشکلی ندارم اتفاقا تو این پست حسابی خودم رو معرفی کردم.
http://www.hamdardi.net/thread-31121.html
اما خب... مسئله شوهرم جدای از قضیه منه.
اون خیلی ایده آل گرا و ایرادگیر هست. این سخت گیریش برای خودش هم هست. ولی این اخلاقش باعث شده تبدیل به یه ماشین غر بشه.
مدام ایراد میگیره و تکه کلامش اینه " همه کارو باید خودم بکنم!" این حالتش فقط با من هم نیستا. هر کی هر کار کنه ناراضیه...مگر اینکه خودش توش دخیل بوده باشه. تو کارش هم همینه خودش میگه کارمندام به خونم تشنه ان! همیشه ازشون ناراضیه!
از نظرش همه این زندگی رو اون ساخته و من هیچ نقشی ندارم. من هیچ تلاشی نمی کنم. گاهی احساس می کنم اصلا بود یا نبود من براش فرقی نداره.
من واقعا بی عرضه نیستم...یعنی راستش نمی دونم...نمی تونم قضاوت کنم.
حداقل خنگ نیستم!
ولی اون همیشه منو تحقیر میکنه.
دیروز میگه تو دماغت هم نمی تونی بالا بکشی!
امروز میگه مثل ملانصردینی...90 در صد تصمیماتت اشتباهن!
اعصابمو خورد کرده دیگه...
واقعا یه وقتایی انقدر غر میزنه که هول می کنم و خراب کاری می کنم...
تا جایی که یادمه من چون بچه اول بودم همیشه مستقل بودم....ولی از بس ازم ایراد گرفته شخصیتم داره عوض میشه...
من دختر جدی و سخت کوش و مستقلی بودم که دارم میشم یه ابله دست و پا چلفتی.
بارها و بارها باهاش صحبت کردم... در شرایطی که صمیمی میشیم اعتراف میکنه که اخلاق مزخرفی داره و میگه من بابام همیشه تحقیرم میکرده...این جوری خودمو حفظ کردم! میگه بهترین کار اینه که تو گارد نگیری...از خودت دفاع نکنی...با من بحث نکن....من خودم پشیمون میشم اونقت ولی بحث که میکنی دیگه کوتاه نمیام!
آخه من چطور همه چی بارم کنه...شخصیتم رو خرد کنه و هیچی نگم. بلاخره منم آدمم!
این روش رو امتحان کردم...تا چند بار طاقت میارم اما آخرش دیگه یه جا کم میارم و می ترکم!
و دیگه بحث و تخریب و تخریب!
من میدونم باید اعتماد بنفسم اونقدر بره بالا که حرفاش روم اثر نزاره ...اما چطور..میزاره..از هر 10 تاش یکیش میزاره...بعضی اوقات هم درست میگه...و من بیشتر در بیزاری از خودم فرو میرم.
دیگخ دارم می ترسم....احساس می کنم اون هنم داره بدتر میشه...
من نمیخوام هرگز بچه دار بشم تا اون ههم مثل من به اسم اینکه داره تربیت میشه سرکوفت بخوره.
ممنون میشم کمکم کنید...
علاقه مندی ها (Bookmarks)