«نمی توان امیدوار بود که با نوشتن بشود تسکینی برای اندوه فراهم کرد. نمی توانید خودتان را گول بزنید و از پیشه خودتان امید نوازش و لالایی داشته باشید. در زندگی من یکشنبه های پایان ناپذیر خالی و متروکی بوده اند که من با ناامیدی خواسته ام چیزی بنویسم که در تنهایی و خستگی تسکینم بدهد، تا کلمه ها و جمله ها آرام و آسوده ام کنند. ولی یک سطر هم نتوانسته ام بنویسم. پیشه من همیشه پسم زده. او نمی خواهد چیزی از من بداند» . «ناتالیا گینزبورگ» نویسنده ایتالیایی اینگونه به توصیف پیشه خویش می پردازد. پیشه او به گفته خودش:« همین است که هست. » ولی با این همه « بهترین پیشه دنیاست. » چه آنجا که قرار است روایتگر تنهایی انسان ها در بطن زندگی باشد، چه آنجا که رمز و راز درون خویش را در پستی و بلندی های همین زندگی می جوید.
پیشه او نوشتن است با این همه هر نوشتنی را نمی توان دال بر انتخاب این پیشه دانست. شاید از این روست که نویسند ه ای دیگر در توصیف نوشتن بر این نکته ساده اما عمیق تأکید می کند که: «با کنار هم چیدن جمله ها نمی توان کتاب ساخت، بلکه باید با جمله ها تاق و گنبد ساخت تا کتاب شکل بگیرد. » نوشتن از این زاویه به مرارتی سخت و دردناک تبدیل می شود. همان وضعیتی که آن را به عرق ریزان روح تشبیه کرده اند. با این وصف چگونه می توان نوشته ای درباب همین عرق ریزان نوشت که هم توصیف کاملی از پست و بلند آن باشد، هم حق مطلب را درباره آن ادا کند وقتی به زعم «گینزبورگ» نمی توان از آن امید نوازش و لالایی داشت، چگونه می توان خود را ازمخمصه این گرفتاری هراس انگیز نجات داد « کارلوس فوئنتس » هراس انگیز ترین تصویر را در برابر ما می نهد. او در کتاب خودم با دیگران، آنجا که قرار است دنیای داستانی سروانتس را برای ما توصیف و تشریح کند، دن کیشوت بینوا را به یاد می آورد.
دن کیشوت در بخشی از اثر جاودانه سروانتس آنجا که گذارش به چاپخانه ای می افتد، بعد از مکالمه ای با رئیس چاپخانه متوجه این نکته می شود که کتابی که در این چاپخانه چاپ می شود، کتاب دن کیشوت است و دن کیشوت از ورای آن، خاطرات خود را به یاد می آورد. با یاد آوری این نکته هراس انگیز یکبار دیگر این موضوع به ذهن ما می آید که هدف از نوشتن چیست هراس نهفته در ذهن دن کیشوت هراس ناشی از خوانده شدن است. چه هر نوشته ای به دنیا می آید تا خوانده شود. پس اساساً امر نوشتن با خوانده شدن ارتباط مستقیم پیدا می کند. با پذیرش این نکته می توان به طراحی مدلی ساده پرداخت که در آن سه ضلع نویسنده، خوانده و اثر در کنار هم قرار می گیرند. به تعبیری ساده تر هر اثر تولید نویسنده ای است که برای دیده شدن و معنا پیدا کردن به خوانندگانی نیاز دارد. نویسندگان بی شماری در این باره مطلب نوشته و هر یک به فراخور حال در این مورد نظر داده اند. برخی در بررسی این اضلاع به مرگ مؤلف اشاره کرده اند. به این معنی که یک اثر بعد از این که نوشته شد و در دست مخاطبان قرار گرفت در فرآیندی قرار می گیرد که هر خواننده ای به گونه ای آن را درک می کند.
تأویل متن از سوی خوانندگان متعدد آنچنان گسترده می شود که حتی ممکن است با منظور مورد نظر نویسنده تفاوت فراوانی پیدا کند. با توجه به این نکات اکنون می توان به موضوعات دیگری نیز اشاره کرد. اگر نیم نگاهی به مقالات بی شماری که درباره امر نوشتن تحریر شده بیندازیم متوجه می شویم که ما همواره با موضوعاتی مواجه هستیم که درباره نوشتن بحث می کنند. این که چگونه می توان نوشت، این که نویسنده کیست، این که نوشته ها در چه حوزه ای به نگارش در آمده و چقدر تأثیر گذار بوده اند. با گسترش وسایل ارتباط جمعی و عمومی تر شدن امکاناتی چون اینترنت فرآیند نوشتن نیز به گونه ای وارد جریان زندگی عمومی شده و بسیاری از افراد را به خود جذب کرده است. گشت و گذاری ساده در اینترنت و سایت ها و وبلاگ های متعددی که در سراسر دنیا وجود دارند این موضوع را ثابت می کند. اکنون هر فردی در هر گوشه ای از دنیا که قرار دارد با اندکی تلاش قادر است مطالبی نوشته و در معرض دید و قضاوت دیگران قرار دهد. با دقت در این عام شدن فرآیند نوشتن یک پرسش ساده به ذهن می آید.
آیا قرار است همه نویسنده شوند به تعبیری دیگر بعد از این که امر نوشتن به موضوعی عام و همه گیر تبدیل شد به چه کسی می توان لقب خواننده داد پرسش را به گونه ای دیگر نیز می توان مطرح کرد. اصولاً خواننده حرفه ای به چه کسی گفته می شود این درست که یک نویسنده نیز می تواند خواننده ای حرفه ای باشد اما در این جا و در این نوشته مقصود از خواننده حرفه ای آن کسی نیست که خود نیز نویسنده ای حرفه ای است و براساس عادت یا علاقه فراوانی که به نوشتن دارد به سراغ کتاب ها و نوشته های دیگران هم می رود. منظور همان خوانندگان عامی است که با مراجعه روزانه به کتاب فروشی ها کتاب های مورد علاقه خویش را تهیه کرده و مطالعه می کنند. منظور آن افرادی است که هر روز صبح با مراجعه به کیوسک مطبوعاتی روزنامه خود را تهیه کرده و بدون هیچ ادعایی در نوشتن مطالب مورد علاقه خود را مطالعه می کنند. در بین این افراد می توان نویسندگان را هم مشاهده کرد. اما در اینجا او فقط و فقط به عنوان یک خواننده شناخته می شود. آیا تا کنون باچنین افرادی برخورد کرده اید اگر نویسنده اید اگر روزنامه نگارید اگر ساعاتی از زندگی خود را صرف نوشتن می کنید تا کنون تجربه این را داشته اید که خواننده ای حرفه ای را در برابر خود ببینید خواننده ای که هنگام مواجهه با شما نه ادعا می کند که دستی در نوشتن دارد و نه ادعایی در زمینه نقد دارد. او همان ضلع سوم مثلثی است که ناگهان از خلوت خود خارج شده به تحلیل اثر می نشیند.
او فرد قابل احترامی است. خواننده حرفه ای به همان اندازه نویسنده اثر قابل احترام است. برخی نویسندگان هنگام رونمایی آثار خویش در جمع خوانندگان حضور پیدا می کنند تا بر اهمیت خوانندگان در فرآیند نوشتن تأکید بگذارند. با پذیرش این نکته اکنون ناچار به تأکید بر روی یک موضوع دیگر هستیم. این نکته بسیار مثبت و خوبی است که فرایند نوشتن تبدیل به یک امر عام شده و امکانات تازه به تسهیل این امرکمک کرده اند. همین امکانات و گسترش آن باعث دیده شدن نوشته هایی شده که تا پیش از این امکان مشاهده آنها وجود نداشت. برخی استعداد ها از این طریق شناسایی شده و خود را به مخاطبان معرفی کرده اند. این قابل انکار نیست. اما چرا ما به ضلع دیگر این فرآیند چندان که باید و شاید اعتنا نمی کنیم. چرا ما به دنبال خلق موقعیت برای خوانندگان حرفه ای نمی رویم خوانندگانی که تنها و تنها دغدغه خواندن دارند و هدفشان از تهیه کتاب، روزنامه و غیره کسب لذت، دانش اندوزی و آگاهی بیشتر است. چرا همه می خواهند نویسنده شوند اما چندان که باید و شاید برای خواننده حرفه ای شدن وقت نمی گذارند. خواننده حرفه ای همچنان که می تواند یک فرد معمولی در حیات اجتماعی باشد می تواند یک نویسنده هم باشد. در این نکته شکی نیست. اما بحث در این است که چرا آنقدر که نوشتن برای بسیاری تبدیل به دغدغه می شود خواندن و مطالعه کردن برایشان دغدغه نیست. این که می گویند سرانه مطالعه در یک جامعه پائین است تقریباً اشاره ای به همین نکته است. اثبات آماری همان بی توجهی به جایگاه خواننده حرفه ای بودن است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)