به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آذر 92 [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-26
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    188
    سطح
    3
    Points: 188, Level: 3
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 چظور موقعیتم بیش خونواده شوهرم حفظ کنم



    من یک و نیم ماه ازدواج کردم و اومدم یک شهر دیگه که از خونوادم دورم.از روز که اومدن خواستگاری همیشه تعریف جاریمو کردن.مثلا هر چی دارم مادر شوهرم میگه جاریت هم داره.یا اگه یک وسیله یا یک موقعیتی دارم مادر شوهرم جوری تعریف میکنه که جاریت بهترشو داره.حتی توی جمعهای خونوادگی هم که میشینند همیشه تعریف اون عروسشون میکنن.خواهر شوهرامم همینجوری هستن.همیشه دو تا خواهری با هم میگن دیدی چقدر بلده دیدی فلان کارو میدونه و ...جالب اینجاست که من ادم حسودی نیستم اما واقعا توی این مدت حس حسادت شدیدی به جاریم بیدا کردم.جوری که همیشه دلم میخواد یک کار اشتباهی ازش سر بزنه اما اگه هم سر بزنه بازم به روی خودشون نمیارن.جاریم خونوادش بولداره و خارج و اینور اونور میرن چند تا خونه دارن.یه شهر دیگه زندگی میکنه اما من شهر خونواده شوهرم هستم.یعنی اینجوری بگم روابطشون کمتره.اما هر بار هم که میاد اینقدر که با اون صمیمی هستن با من نیستن.یعنی من ارزو توی دلم موند که وقتی با خواهر شوهرم حرف بزنم بهم نگاه کنه.اون اصلا نگاهم نمیکنه.برای همین در حد سلام و خداحافظی.اما وقتی جاریم میاد با هم خیلی حرف میزنن.هر بار هم که میخوام با خواهر شوهرم صمیمی بشم میبینم نمیشه.سنگ رو یخ میشم.یه جورایی بی توجهی میکنه.سر حرف که باهاش باز میکنم ادامه زیاد نمیده.با مادر شوهرمم که حرف بزنم اینقده حرف میزنه که ادم خسته میشه.و زودی مره غیبت اون یکی جاریم میکنه.طفلکی اون یکی جاریم که میگن عروس خوبی نیست.یعنی هر جا بشینن بشت سرش حرف میزنن.البته اینو بگم که جاری بد بزرگه بعد اون یکی جاریم بعدشم منم.البته من از اون یکی جاری خوبه بزرگترم چون منو شوهرم دیر ازذواج کردیم.سعی کردم خودم بهشون نزدیک کنم مثلا سوب درست میکنم براشون میبرم یا اگه میرفتم خونشون تعارف میزدم که جارو کنم یا نه.اما الان دیگه از اون کارا خبری نیست.من از اول هم کم حرف بودم.یعنی خیلی برحرفی و سر زبون نمیریزم.خیلی ساده و معمول برخورد میکنم.هر وقت به ش.هرم گفتم که چرا اونو بیشتر از من دوست دارن میگه اخه تو گوشه گیری اما اون خیلی بر حرفه و خودشو لوس میکنه.بعدش برحرفی و لوس کردن هم امتحان کردم اما بدتر شد.دیگه راحت بودن و هر حرفی میزدن از غیبت بسر عموم توی جمع تا ......حالا دیگه عوض شدم هر مهمونی از خونواده شوهرم میرم بامو میندازم روی بام وسنگین میشینم.خیلی کم حرف میزنم باهاشون.مگر اینکه سوالی بکنند.خودمو هم میگیرم.جوری که یعنی من اصلا تحویلتون نمیگیرم.اصلا دیگه علاقه ای ندارم با خواهر شوهرم حرفی بزنم.دیگه وقتی از در رد میشم چون ازش بزرگترم دیگه باهاش تعارف زیاد نمیکنم.اخه میبینم عروس ها خاله شوهرم هم همینجوری هستن.تحویل نمیگیرن.منم یاد گرفتم.حتی یادمه براشون سوب درست کردم.به شوهرم گفتن چرا گوشت نداشت؟!از خودمم تشکر نکردن که دستت درد نکنه سوب درست کردی.ایراد هم گرفتن.اما اگه همین سوب اون جاریم درست میکرد بهترین عروس دنیا بود.همیشه هم از غداهاش تعریف میکنن.یک بار اون اوایل که تعرفشو میکردن گفتم که اون اینجوریه.وایییییییییی همینو که گفتم مادر شوهرم طرفشو گرفت و گفت تو هم اینجوری هستی خواههراتم اینجوری هستن و...اینقدر غصه خوردم گفتم میبینی حالا کاش به خودم میگفت به خواهرام چیکار داشت.واقعا از حرفی که زدم بشیمون شدم.خودمم فهمیدم که بچگی کردم و نباید حرف جاریمو میزدم.من یکی دوبار بیشتر جاریمو ندیدم اما بار اولی که منو دید گفت از توی عکس که چاقتری.اونم توی جمع مهمونی.بار دوم هم که دیدمش مستقیم توی چشمام نگاه میکرد اما هنوز هم نفهمیدم چرا سلام نکرد.خدایا نمیدونم چه حکمتیه.من که با زن داداشم اینقده خوبم.همیشه تعرفشو میکنم.خیلی خوبه.هر وقت غذا درست میکنه و برامون میاره زنگ میزنم ازش تشکر میکنم.هر وقت میاد خونمون با هم حرف میزنیم.هیچ وقت نشده که غیبت کسی بکنه.همیشه خوبی همه رو میگه.شاید یک کارای بکنه که منو مامانم خوشمون نیاد اما در کل خوبی هاش خیلی زیاده.حالا من چی بگم؟اینجا تنهام اینا هم این جوری روی اعصاب من هستن.با حقوقم با کمک مامان بابام جهاز گرفتیم.مامانم اون روز که منو بردن سرویس طرفهامو نشون مادر شوهرم داده.خوب مادره دوست داشته بگه دخترم هم جهاز خوبی داره.حالا از اون روزا همیشه مادر شوهرم میگه سرویس من ظرفهای به درد نخور که اصلا لازم نیست هم داره.اره درست میگه توی این سرویس ها یک سری ظرف ها هست که کابردش کمتره.اما اخه ادم باید اینقده بی فرهنگ باشه که بره این حرفو بزنه.بعدش شروع میکنه میگه عروسمون(جاریم)رفته بود خرید از سرویسش فقط همونایی که لازم بود بسرم خرید براش(چون جاریم رسم نداره که دختر جهاز بگیره شوهرش باید بگیره).اینقده بهم برخورد.روزی هم که میخواستن اسباب هامو بچینم بهم گفتن زن دایی شوهرم میاد کمک باهاتون بچینه وسایل.منم گفتم دوست دارم به سلیقه خودم بچینم.دیگه هیچ کسی از خونواده شوهرم نیومد.اهیچکس.خودمم اینجوری راحت تر بودم که کسی نیاد چون باز ایراد میگرفتن.اخه خوشم نمیاد از زن داییش.زن داییش گیر داده که دخترم هوا بز داشت اتو برسی داشت و گاز فر دار و....برای همین دوست نداشتم بیاد وسایلم ببینه.اخه من از اون چیزا نگرفتم.من جهازم کامل بود اما فقط همونایی که به درد میخورد گرفتم.اون اوایل از این اتفاق ها که میوفتاد به شوهرم میگفتم که مامانت اینجوری گفته اونم ساکت میشد و چیزی نمیگفت.اما الان که میگم بشت اونا رو میگیره یا داره یه جورایی حرفهای بدشون خوب تعبیر میکنه.الان دو روزه که هر چی میبینم و میشنوم دیگه به شوهرمم چیزی نمیگم.با بودن باهاشون بهم خوش نمیگدره.شوهرم که تند تند میره بیششون.اما من روابطم کم کردم یه جورایی بهونه میارم براش که نرم خونشون.جوری که شوهرم نفهمه.اون علاقه ای که به شوهرم داشتم از دست دادم.خیلی احساس تنهایی میکنم.هر وقت تنها میشم شروع میکنم با خدا حرف میزنم.بچه ها بهم بگین چیکار کنم

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم ، خیلی مطالبت توی هم هست ، کاش بین پاراگراف هات یکم فاصله بزاری تا خوندنش راحت تر بشه ، این طوری همش قاطی میشد .

    خودت رو ناراحت نکن . میدونم که خیلی دلت ازشون گرفته . ولی تا جایی که امکان داره ، سعی کن که به کاراشون فکر نکنی . و توی روابطت فقط و فقط خودت باشی ، و جوری رفتار نکنی که بخوای همه رو راضی نگه داری . چون نمیشه . یعنی با احترام کامل بهشون ، خود واقعییت باش .

    فقط یک سوال ، جلوی خود جاریت هم ازش تعریف میکنند ؟ یا فقط پشت سرش ؟

  3. 2 کاربر از پست مفید tamanaye man تشکرکرده اند .

    kamr (یکشنبه 28 مهر 92), شیدا. (یکشنبه 28 مهر 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آذر 92 [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-26
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    188
    سطح
    3
    Points: 188, Level: 3
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فقط سه بار با جاریم برخورد داشتم.نه اون موقع که نه. تعریف نکردن.اما میفهمم که تحویلش میگیرن.

    - - - Updated - - -

    ما دو نفر همیشه با هم خوبیم.اما همیشه دعواهامون بخاطر مادرشه.یعنی یک مدت با هم خوبیم تا مادرش میاد یا هفته ای یک بار که من میرم.شروع میشه.همیشه هم من شروع میکنم به شوهرم میگم مامانت اینکارو کرد اینجوری گفت و...اگه مادر شوهرا بدونن که زندگی بسرشون دارن چطوری خراب میکنن هیچ وقت اذیت نمیکنن.

  5. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب بعضی مادر شوهرا روششون همینه ، پیش عروسشون از اون یکی که نیست تعریف میکنند ، میدونن که جاری ها با هم حسودی میکنند ، تا عروسشون برای بهتر بودن بیشتر و بیشتر تلاش کنه ، و توی رقابت با اون یکی عروس بیفته ، تا چیزی ازش کم نیاره . ولی تو اصلا توجهی نکن ، خود خودت باش .
    مطمئن باش و شک هم نکن ، که وقتی تو نیستی ، پیش جاریت هم همش تعریف تورو میکنن.
    اصلا اهمیت نده ، سعی کن همش پیش همسرت بشینی .

  6. کاربر روبرو از پست مفید tamanaye man تشکرکرده است .

    kamr (یکشنبه 28 مهر 92)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 92 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1391-10-26
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    833
    سطح
    15
    Points: 833, Level: 15
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    14

    تشکرشده 64 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم شما تازه اول راهید وخانواده شوهرت به قول معروف میخواهند تورو اونجور که دوست دارند بار بیارند. عزیزم اگه دوستت نداشتند که کاملا با ازدواجتون مخالفت میکردند. اما من مطمئنم که منظورشون فقط ایده آل کردن شماست. رفتارهای خوب این جاری ورفتارهای بد اونو میگند که شما از خوب یاد بگیرید واز بد تجربه کنید. شما هم خودت باش هر جور به صلاح زندگیته باش اما سعی کن با شوهرت خونه مادرش بری. پیش شوهرت حرف مادرشو نزنی. وقتی میری خونه مادرشوهرت سعی کن کنارشوهرت بشینی که یا فرصت حرف زدن نشه یا اگه شد در حضور شوهرت باشه. اونا خانواده شوهرت هستند شوهرتو دوست دارند بهش محبت میکنند بخاطر همین شوهرت حرفای تورو نمیتونه حلاجی کنه. الان هم برای انتقاد خیلی زوده تازه یک ماه ونیم از زندگیت گذشته در ضمن هنوز شوهرت دلش برای خونه مادریش تنگ میشه همه چیو بسپار به زمان وصبر بیشتری پیشه کن. مقتدر باش خودت باش.
    "راز شکست در راضی نگه داشتن دیگران است"
    ویرایش توسط roze sefid : یکشنبه 28 مهر 92 در ساعت 01:33

  8. 3 کاربر از پست مفید roze sefid تشکرکرده اند .

    kamr (یکشنبه 28 مهر 92), yasi_20 (یکشنبه 28 مهر 92), شیدا. (یکشنبه 28 مهر 92)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    اولا بهت بگم خیلی خوش شانسی که خیلی زودتر از اینکه خودت دست به کارا و رفتارای عجولانه و منفعلانه بزنی وارد این سایت شدی.

    عزیزم منم با دوستان موافقم. همونجور که تمنای عزیز گفتن گاهی مادرشوهر اون چیزایی که توی عروسهای دیگه اش میبینه چه خوب و چه بد دوست داره به عروسهای کوچکتر تعمیم بده. عزیزم ین روال کاره . تو زیاد تعجب نکن. اراستی یه چیزی چرا به جای تحریک شدن حس حسادتت نسبت به جاریت سعی نمیکنی از حرفهای خانواده شوهرت چیزای خوبشو یاد بگیری؟ الانم که یه سال من عروسی کردم مادرشوهر منم از این کاراش دست برنداشته چه برسه به تو که 1 ماهه عروسی کردی.

    بذار یه خاطره برات تعریف کنم:

    مادرشوهر من زمانی که تازه عروس بودم بهم میگفت جاری بزرگترتون خیلی خوبه و هی ازش پیش من تعریف میکرد. یه روز تعریفش این بود: (مثلا میخواست بگه لباسهاشو زیاد نمیشوره که خراب بشن) ولی جاری وسطیت لباسهاشو زود به زود میشوره و قدرشون رو نمیدونه. هر روز لباس عوض میکنه و میندازه توی لباسشویی و باعث میشه لباس هاش خراب شه. یهویی گفت جاری بزرگترت اونقدر قدر لباسهاشو میدونه یه بار یه کاپشن داشت اونقدر دیر شسته بود وقتی شست رنگش عوض شده بود و من (مادرشوهر) فکر کردم تازه خریده. منو میگی یهویی با صدای بلند زدم زیر خنده و گفتم دارین تعریفش میکنین یا از کثیفیش بد میگین؟؟؟؟ مونده بود چی بگه . وقتی به شوهرم گفتم اونقدر خندید که نگو و گفت حالا دارن از تمیزی اون تعریف میکنن اون روزا هم هی داشتن پشت سرش از کثیفیش میگفتن. حالا اون شده تمیز؟؟؟


    عزیزم سعی کن خودت باشی. این خیلی مهمه. به قول همسرم تو نمیتونی اطرافیانت رو تغییر بدی که به خواست تو عمل کنن و نمیتونی روشون احاطه داشته باشی ولی میتونی روی خودت و رفتارات احاطه داشته باشی و کارای خودتو کنترل کنی. زیاد روی حرفا و کاراشون زوم نکن. ولی چند چیز یادت باشه (اشتباهاتی که خیلی از ماها کردیم):

    1- هیچوقت از خانواده همسر به همسر بد نگو و همسرت رو قاضی بین خودت و خانواده اش قرار نده
    2- در حین احترام به بزرگتر مرز بین خودت و اونا رو برای خودت و اونا مشخص کن
    3- در کمال احترام همیشه روی مواردی که حق با توست با قاطعیت باهاشون برخورد کن و از حق خودت کوتاه نیا (مثلا اگر از شما کاری خواستند یا جایی خواستن باهاشون بری اگر در همان زمان برای خودت برنامه ای داری که برای مهم تر از مهمانی است الویت را به چیزی بده که دلت را شادتر میکند حال میتواند مهمانی رفتن با آنها باشد یا رسیدن به برنامه خودت). در هر صورت انتخاب با توست و آنها هم باید یاد بگیرند که به حقوق تو احترام بگذارند
    4- سعی کن همیشه باهاشون از در دوستی وارد شوی هر چند انها ترددت کردند .
    5- یادت باشد هیچوقت باهاشون جرو بحث نداشته باشی. تحت هیچ شرایطی. هر چقدر هم که کاسه صبرت لبریز شد درگیری لفظی ممنوع.
    6- به جای حسادت با جاری و کینه از خانواده شوهر سعی کن رگ خوابشون رو بدست بیاری . مطمئننا جاریت هم که اولا عروس اونا بوده کلی اشتباهات ریز و درشت داشته ولی با زیرکی تونسته خودشو بعد مدتها توی دلشون جا کنه. تو هم به جای اینکه حس حسادتت گل کنه سعی کن باهاش دوست بشی تا ازش یاد بگیری. عزیزم نمیدونم جاریت چند وقته عروس اون خونه است ولی مطمئننا همه جیک و پوکشون رو میدونه و تو خیلی مونده تا مثل اون بشی. پس تا زمانی کاملا این خانواده رو نشناختی روی رفتاراشون زوم نکن و قضاوت عجولانه در مورددشون نکن.
    و خیلی حرفای دیگه که انشاء اله دوستان بهتر از من میتونن راهنمایی کنن.

    لطفا تاپیک رابطه عروس با مادرشوهر رو بخون . اول زندگی خیلی به دردت میخوره
    http://www.hamdardi.net/thread-55.html
    لطفا پست دوم رو که مدیر همدردی زحمت کشیدند راهنمایی کردند با دقت تمام بخون. خیلی نکات خوب داره
    ویرایش توسط kamr : یکشنبه 28 مهر 92 در ساعت 14:00

  10. 2 کاربر از پست مفید kamr تشکرکرده اند .

    roze sefid (سه شنبه 30 مهر 92), tamanaye man (یکشنبه 28 مهر 92)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آذر 92 [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-26
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    188
    سطح
    3
    Points: 188, Level: 3
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    متشکرم از همتون.حرفاتون به دلم نشست.با خبرای خوش ایشالله برمیگردم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عدم کنترل ناراحتی و خشم در موقعیتهایی که خلاف نظرم هست!
    توسط بارن در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 دی 93, 13:23
  2. شوهرم نسبت به من سرد شده ، موقعیتم بحرانیه
    توسط delsa در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 تیر 92, 13:54
  3. من افسرده ام؟ (این وضعیتم طبیعیه؟)
    توسط mahi91 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 15 آبان 90, 14:19
  4. واقعیتهاي جالب از گوشه گوشه دنیا !
    توسط parnian1 در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 دی 88, 20:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.